خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 149

خب دیروز یه سفره ی پارچه ای دوختم ... از وقتی بر گشتم خونه تا ساعت 6 که یاشار بیاد داشتم می دوختمش . دورش هم نوار اریب آبی دوختم و روی هم رفته خوب شد ... فقط یه بار سوزن چرخ خیاطی شکست و خدا رحم کرد نرفت تو چشمم ... 

شب هم که قرار بود بریم خونه ی پدر شوهر چون تولد برادر شوهر بود . رفتیم و بازی کردیم و کیک خوردیم

برادر شوهرم یه پازل خریده بود خیلی وقته پیش البته پازلش جنسش خیلی خوب نیست بعد نتونسته بود درستش کنه . حالا داده من براش درست کنم . کلی هم یاشار سر همین غر زد که چرا ازش گرفتی . می گم بابا جون خودم دوست داشتم درست کنم . تو که می ری سر کار من خونه تنهام لا اقل یکم بازی کنم .  

بنابر این پروژه ی امروز پازل می باشد .

نظرات 1 + ارسال نظر
نانا سه‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:14

وای پازل خیلی خوبه
مامان سپهر هم عاشق پازله کلا هر جا بریم پازل براش میگیره
منم دوس دارم اما فضاش رو ندارم

فقط بدیش اینه که پازلش خیلی خوب نیست آدمو اذیت می کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد