خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 152

5 شنبه شب باز دلم نیومد و زنگ زدم به برادرم که تنها نمونه و بیاد پیش ما ... شام یکمی مرغ و یکنی قارچ رو زدم به سیخ چوبی و گذاشتم توی فر ...  

بعد هم دوتا پسرا با هم بازی کردند و منم پازل درست کردم ساعت 12 بود که خواهرم توی oovoo آنلاین شد و کلی چرت و پرت گفتیم به هم و خندیدیم ...  

حدودای 2 بود که رفتم بخوابم و پسرا هنوز داشتن بازی می کردن !!!  

صبح جمعه ساعت 9 بیدار شدم رفتم بی سر و صدا کتاب خوندم تا بیدار شن ... بعد صبحونه خوردیم و ساعت 12 رفتیم خونه ی مامان و بابام و ناهار و بازی و ...  

امروز صبح هم رفتم سر کار ... چون فردا شورا داریم و باید یه سری جلساتی قبلش خودمون برگزار می کردیم و یه سری کارهای مختلف ... خوشحالم که رفتم یه تنوعی بود !!!

نظرات 3 + ارسال نظر
مروا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 19:50 http://mirabelleplum.persianblog.ir

خوشحالم که باهم خوشید و زندگی شیرینی دارید دوستم

نانا شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 20:19

چه خواهر مهربونی:*

.... شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 21:59

ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس
http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد