خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 160

وای که دیروز یه روز خیلی قشنگ بود برام ... اولین روزی بود که با دبستانی ها کلاس داشتم ... اینقدر عاشقشون شدم که حد نداره ... چه دنیای قشنگی داشتن ... توی همون 1 ساعت ... اینقدر خاطره دارم ازشون که خدا می دونه ... توی مدرسه ی ما دبستان مثل کلاس درس نیست ... یه سالن بزرگ داریم که بعضی کلاسا اونجاست و بچه ها هر جاش که دوست دارن می شینن ... توی دو تا کلاس کوچولوی دیگمون هم بچه ها دور یه میز گرد می شینن و در واقع کنار هم هستن ... از زنگ تفریح قبل از کلاس رفتم پیششون تا باهاشون دوست بشم و وقتی می رم سر کلاس غریبی نکنن ... کوچولوان آخه !!!  

تا بهشون گفتم دوست دارین الان من بیام پیشتون با هم کلاس کامپیوتر داشته باشیم کلی ذوق کردن و استقبال کردن ... بعدش یکمی باهاشون دوست شدم ... دیگه گذاشتم خودشون از زنگ تفریحشون لذت ببرن ...  

وقتی رفتم سر کلاسشون تازه اول کار بود ... زنگ تفریح بهشون شیر کاکائو و شیرینی داده بودند و همه تشنه بودن ... اولین نفری که گفتم خاله می شه برم آب بخورم ... همه دنبالش راه افتادن ...  

بعدش گفتم حالا دیگه بشینین سر جاهاتون ... خیلی خوبه ها خاله شدم !!! خاله ی این 10 تا دختر شیطون و بامزه !!! سر جاهاشون نشستن و اسماشونو پرسیدم و قرار شد منو خاله  صدا کنن ... آخه بعضی از معلماشون مثلا مریم جون هستن بعضی ها مثلا خاله مریم !!!  

بعد هر کدومشون شروع کردن به تعریف کردن از اینکه چند تا کامپیوتر دارن تو خونشون ... مثلا اینکه بابام یه لپ تاپ داره مامانم یه آی پاد داره ... یه کامپیوتر داریم توی اتاق ... و دیگه ول کن نبودن ... بعد از اینکه یکم حرف زدیم براشون توی یه کاغذ آ 4  ، عکس یه کیبور بزرگ رو گذاشته بودم و باید حروف اسمشون رو پیدا می کردن و رنگ می کردن ، کیبوردش انگلیسی بود و بعضی هاشون می گفتن خاله من بلد نیستم اسممو بنویسم ... بعضی ها هم تندی اسمشونو نوشتن و شروع کردن به رنگ کردن ... اونایی که بلد نبودن خودم براشون اسمشونو نوشتم ... اینقدر این دختر ناز داشتن که حد نداره ... منم که عاشق دختر و ناز کردناشم ... دیگه مردم بسکه بغلشون کردم ... با یه نازی می گفتن خالههههههههههه من بلد نیستم که دل منو می بردن ... بعضی ها اسماشون از یه حرف دو تا داشت اونوقت عکس العملاشون جالب بود بعضی ها از اول حواسشون به این قضیه بود و اون حرف رو نصف کرده بودن و با دو رنگ رنگش کرده بودن بعضی ها وقتی دوباره به اون حرف رسیده بودن سوال می کردن که خاله من قبلا اینو رنگ کردم حالا چیکارش کنم ؟ یکیشون هم از اول تصمیم گرفت حروف اسمشو با یه رنگ و حروف فامیلیشو با یه رنگ دیگه رنگ کنه ... اونایی که زود رنگ کردنشون تموم شد گفتن می شه کنار صفحه نقاشی کنیم ... بعد یکیشون دو تا شابلون داشت که توش پر بود از قلب و ستاره و ماهی و شکلای دیگه ... انوقت گفت خاله اینو دیشب فرشته ی مهربون برام گذاشته ... و کلی پزشو به بچه ها می داد ... آخرای کلاس اینقدر از شابلونش حرف زد و فرشته ی مهربون ... بهش گفتم می شه فرشته ی مهربونو به منم معرفی کنه برای منم بیاره ... با یه ناز خاصی گفت ... آخه فرشته ی مهربون مامانمه !!! خلاصه که نمی دونین چه بلاهایی هستن ... تا یکیشون میاد و بغلم می کنه یهو سه چهار تا دیگه هم میان و اینقدر دوستشون دارم که همشونو بغل می کنم و می بوسم ... و اینقدر لوسن  و ناز نازی که تا هر وقت بغلشون کنم ولم نمی کنن ....  

وای خدایا من دختر دلم می خواد ... اینو یادت باشه تا هر وقت که خواستی بهمون نی نی بدی لا اقل یه دختر لوس و ناز نازی باشه !!!  

اینو یادم رفت بگم ، تا اسممو گفتم یکی از بچه ها ( همون که فرشته ی مهربون براش شابلون آورده بود !) گفت خاله اسم مامان منم مثل شما است ... بعد شروع کرد پرسیدن اینکه خاله شما چند سالته ... گفتم 31 ... بعد گفت مامان منم فکر کنم 32 سالشه ... شایدم 33 ... می خوام همشونو درسته قورت بدم اینقدر که دوستشون دارم ...  

هوس کردم سال دیگه کلا برم دبستان و پیش دبستان کار کنم ... هر چند حقوقش خیلی کمتره !!! 

نظرات 10 + ارسال نظر
یک معلم جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:54 http://jafari58.blogfa.com/

سلام شما مگه معلم رسمی نیستید؟ دبستان و دبیرستان و پیش دبستانی که فرقی نمی کنه حقوقش!!!
بچه ها خیلی نازند ولی اگه همون تا ۱۰ تایی که شما نوشتید باشند اگه شدند ۳۰ تا مخ آدم رو تیلیت می کنند

نه من رسمی نیستم ... نیروی آزاد غیر دولتی ام ... توی غیر دولتی حقوق دبستان و دبیرستان و راهنمایی متفاوته

شیرین جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 17:08 http://asheghanehayemanoaziztarin.persianblog.ir/

سلام یلدا جون
درکت میکنم بچه های دبستانی خیلی نازن اما بهت توصیه میکنم به کار کردن توی مقطع دبستان برای مدت طولانی فکر نکنی چون خیلی سخته و اعصابی از فولاد می خواد من خودم دبیرستانو ترجیح میدم اما فعلا دارم راهنمایی کار میکنم .راستی چرا اینقد دیر آپ میکنی؟به منم سر بزنی خوشحال میشم

آخه بستگی به روحیه ی آدم داره ... من خیلی با دبیرستانی ها حال نمی کنم ... راهنمایی رو دوست دارم و دبستان ... در حال حاضر هم با هر سه تا مقطع کار می کنم ...
دیر آپ می کنم چون وقتی میام اینقدر خسته ام که حال هیچ کاری ندارم

لبخند شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 14:47 http://www.mypromisingfuture.blogfa.com

فکر کردم میگی هوس کردم نی نی بیارم.خوشحال شدمممممممم

اونو که دوست دارم اما شرایطش نیست ...

مروا شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 23:34 http://mirabelleplum.persianblog.ir

خدا ان شاالله یه دختر ناز مامانی به خودت بده یلدایی
دیر به دیر میای خانومی ها

گل نسا پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:15 http://purelove.blogsky.com

چقدر شیرین
منم هوس معلم مدرسه بودن کردم
خوش به حالت یلدا جونم
خانوم معلم مهربون و دوست داشتنی

یک معلم جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:15 http://jafari58.blogfa.com/

بله تو غیر انتفاعی می دونم متفاوته منم کار می کنم اونجا . زود بیا برامون بنویس دیر به دیر میایی دلمون تنگ می شه

وقت نمی شه به خدا

شیرین شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:06 http://asheghanehayemanoaziztarin.persianblog.ir/

یلدایی جون کجایی ؟
می دونی چند وقته نیستی؟
هی هر روز میام سر میزنم و خبری ازت نیست با خودم میگم حتما سرش خیلی شلوغه
موفق باشی خانوم معلم

خانم خونه دار یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:14 http://hekmate-eshragh.blogfa.com/

وبلاگتو الان کشف کردم... تصمیم دارم از اول اول بخونمش

بخشی از خاطرات شهریور 88 رو خوندم... قلبت صمیمانه است و به دل میشینه... مشکلاتت تقریبا شبیه منه...

خوشحالم از این کشف جدید ... ممنون از تعریف ها !!!

ترانه شنبه 6 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:48

چه خوردنی هستند.
خوبی یلدا جون ؟

آزاده یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:28 http://bekasinagoo.persianblog.ir/

تنبل شدی ها!!! کجایی پس

چه جورم آزی جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد