خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 170

نمی دونم چرا اصلا دست و دلم به نوشتن نمی ره ... خیلی تنبل شدم ها !!!

هر روز همه رو می خونم اما نوشتنم نمیاد نه می تونم کامنتی بزارم نه اینکه خودم چیز جدیدی بنویسم .

کلی هم اتفاقای مختلف افتاده

اول اینکه خواهرم جمعه اومد و تا 4-5 فروردین هست . جمعه هم از صبح خونه ی مامان بابام بودم تا شب . اما از اون روز به بعد دیگه خواهرمو ندیدم چون صبح ها که سر کارم . بعد از ظهر ها هم دوستاش میان دنبالش تا شب می رن بیرون و می گردن و ...

اتفاق مهم دیگه اینکه قراره مدرسمون منحل شه !!! و این یعنی یه محل کار جدید و همکارای جدید ... البته راهنمایی و دبیرستان منحل می شه و دبستان به یه جای دیگه منتقل می شه ... توی این یک هفته که از این خبر می گذره کلی همه با هم دعوا دارن ... کلا هیچ کسی کار نمی کنه و آدما دو دسته شدن ... یه دسته که با همه و به خصوص موسس دعوا دارن و این قضیه رو از چشم همه می بینن و اونا کسایی اند که چندین برابر دیگران حقوق می گیرن و اگه قرار باشه محل کارشون عوض بشه عمرا همچین حقوقی بگیرن . دسته دوم هم کسانی هستن که با کسی دعوا ندارن ( البته که همه ناراحتن اما لزومی نداره ناراحتیتو سر کسی خالی کنی ) مساله رو پذیرفته اند و دارن دنبال محل کار جدید می گردن . منم این وسط کاملا خنثی هستم ... یه جورایی انگار خوشحالم ... بدم نمیاد یه سالی بیمه بیکاری بگیرم و درسمو تموم کنم ... البته به احتمال خیلی زیاد من به دبستان منتقل می شم ... اما ترجیحم اینه که سال دیگه حداکثر 4 روز برم سر کار ... کار اجرایی نداشته باشم و فقط تدریس باشه ... تا خدا چی بخواد ... به هر حال من خیلی خوش بینم ... یه جورایی از اینکه اون آدمای دسته اول فهمیدن که اگه خدا نخواد کاره ای نیستن و بیخود حس ریاست بهشون دست نده خوشحالم ...

اما کلا جو خرابه و آدم هیچ انگیزه ای برای کار نداره از بس همه زانوی غم بغل گرفتن

امروز هم صبح گفتم یاشار زنگ بزنه بگه حالش بده نمیاد ... کلی آشپزخونه رو تمیز کردم و برای خودم حال کردم .

احتمالا ظهر می رم خونه ی مامانم ... خالم هم میاد اما فعلا حال رفتن ندارم ...

پنج شنبه هم رفتم موهامو 20 سانت کوتاه کردم و هایلایت کردم و ابروهامو صفایی دادم و رنگ کردم ... کلی قیافه ام عوض شد ... یاشار که همش می گفت زن جدید گرفتم !!!

کلا تنوع خوبی بود ... از بس که من سالی یبار می رم آرایشگاه برای رنگ و کوتاهی و ... همه ذوق زده می شن

کلی هم مشتری برای آرایشگاه پیدا شد .

دیگه همینا دیگه !!!

نظرات 2 + ارسال نظر
سمانه دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:53

منم همینطوریم .اصلا حس و حال نوشتن ندارم...دکوراسیون جدید مبارکه

پرتابه شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 15:58 http://partabeh.com

سلام یلدا جان
وقتت بخیر...
من یکی از اعضای پرتابه هستم.
می دونی بعضی وقتا یه سری حرفا هستن که نه می شه تو وبلاگ نوشتشون ( یعنی به اندازه ی یه پست وبلاگ نیستن) و نه دوست داری از بین برن...
من اومدم بهت بگم که پرتابه دقیقا جائیه واسه این حرفا یعنی می تونی تو پرتاب های 198 کاراکتری همه ی حرفای مینیمالت رو بنویسی
ما تو پرتابه کپی پیست نمی کنیم و خوشحال میشیم که تو هم بیای تو جمع ما و از نوشته هات بهره مندمون کنی...
منتظرتیم
http://Partabeh.Com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد