خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 214

هفته ی آینده رو مدرسه تعطیله و این خیلی خوشحال کننده است ... البته که من دوشنبه و امروز رو هم نرفتم ... 

کم کم دیگه داره نفس کشیدن برام سخت می شه و حتی نشستن و راه رفتن طولانی ... از همه جالب تر اینکه وقتی شیر آب ظرفشویی بازه دستم به سختی بهش می رسه و این شکم قلمبه نمی زاره 

احساس می کنم تو یکی دو هفته ی گذشته شکمم گنده تر شده ... بار قبل که رفتم دکتر 3 کیلو افزایش وزن داشتم که یکمی زیادی بود ... از بس که شیرینی و بستنی دلم می خواست ... این ماه خیلی مراعات کردم اما نمی دونم چقدر زیاد شدم فکر کنم حدودای 1.5 ... هفته ی دیگه وقت دکتر دارم و نمی دونم که بهم سونو می ده یا نه !!!  

یه مقدار تازگی ها انقباضات رحمی دارم که یهو همه ی دلم سفت می شه ... اونم خوب نیست خب ... یکمی نگرانم کرده بابت زایمان زودرس ... 

تقریبا بیشتر وسایل پسرم خریداری شده و خورده ریزها موندن ... روزها کلی از وقتمو تو اتاقش می گذرونم ... و با دیدن لباسای کوچولوش دلم براش می ره !!! یعنی یه روزی قراره پسر کوچولوی ما بیاد و این لباسارو بپوشه ... هم باورم نمی ش و هم دلم می خواد خیلی زود اون روزها رو ببینم ... 

مطابق معمول همیشه ،خیلی نگران مسایل مالی ام ... اما سعی می کنم زیاد بهشون فکر نکنم و همه چیزو بسپارم به خداجون مهربون و بعدش هم بابا یاشار !!!

امروز صبح از فرصت استفاده کردم و روی دو تا از لباس های سفیدش براش I love Mom  و I love Dad   نوشتم ... خیلی قشنگ شد ... با رنگ اکریلیک مشکی و قرمز نوشتم ... حالا باید خشک بشه تا بعدش اتوش کنم ... 

شاید گفته باشم اما یادم نیست ... روزی که رفتیم غربالگری اول تو نسل امید با چند تا مامان دیگه که تاریخ تولد بچه هاشون با پسرک ما یکیه آشنا شدم که با هم یه گروه تشکیل دادیم و واقعا به هممون کمک کرد ... گروه خیلی خوبیه ... وای همو داریم و تجربیاتمونو با هم در میون می زاریم ...


نظرات 4 + ارسال نظر
دندون شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:29 http://www.roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

چه عجب مامانی ناز.... گفتم تا بعد به دنیا اومدن پسری نمیای...
واییی لباساش خیلی بانمک شده... ایشالا به سلامتی پسرتو بدنیا میاری عزیزم... واسه منم دعا کن...


ما برای شما ... شما هم برای ما دعا کنین

لبخند دوشنبه 1 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 13:48

سلام مامان تپلی
بد به دلت راه نده هیچ اتفاق بدی نمیوفته و در 9 ماهگی به سلامتی زایمان میکنی.
قدم بچه هم اینقدرررررررررر پرخیروبرکته که روزی خودشو میاره
میگم لباسه خیلیییییییییی نازه مبارکش باشه
ایناکلیشه داره؟ازکجابایدبخریم؟

مرسی مامان مهربون
من طرحشو تو لباس بچه های خارج از ایران دیده بودم اما هر چی گشتم تو ایران پیدا نکردم
اگه دقت کنی زیر دکمه ساده ناپ لاین گرفتم ... طرحشم از اینترنت دانلود کردم تو سایز دلخواهم پرینت گرفتم ... بعد با کاربن طرحو رو لباس منتقل کردم و با رنگ اکریلیک مشکی و قرمز خودم کشیدمشون

پریا سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 15:24

سلام.من اولین باره که وبلاگ خاطرات شخصی یک نفرو میخونم هیچوقت فکر نمیکردم بشینم طی ۲روز!!!کل خاطراتتونو بخونم از اول تا اخر!!!
راستش هر چی جلومیرفتم حس میکردم با هم دوست شدیم و دوس داشتم ببینم بعدش چیکار کردین;-)
خیلی براتون خوشحالم که میخاین صاحب بچه بشین ایشالله بسلامتی دنیا بیاد:-)
خوشحال میشم من رو بعنوان یک دوست جدید بپذیرین:-*


با ارزوی خوشبختی برای شما و همسرتون در کنار نینی خوشگلتون که ایشالله بسلامتی میاد پیشتون:-)

ممنون دوست جدید

آزاده سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 20:01

سلام عزیزم... به سلامتی ایشالله الان چند هفته ای؟ اون ابتکارتم خیلی نازه مبارکش باشه

استیکر بالای صفحه رو ببین ... فردا می شم 29
شما که خودت حسابی هنرمندی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد