خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 217

چقدر خوب که می بینم از دفعه ی قبلی که نوشتم دو هفته گذشته ... این گذر زمان را هم دوست دارم و هم نه ... از اینکه فسقلی هی داره بزرگ تر می شه و به لحظه ی دیدار نزدیک تر می شیم خوشحالم ... اما گاهی هم دلم می خواد کمی آهسته تر بگذره ... دلم می خواد هنوز از بودنش تو دل خودم لذت ببرم ... الان فقط مال خودمه ... پیش خودمه ... تو وجود خودمه ... هر لحظه پیشمه !!! 

کلا من همیشه آرزو داشتم بارداری رو تجربه کنم ... خیلی دوستش داشتم و الان هم دارم و از لحظه هاش واقعا لذت بردم ... سخت بود و هست اما خیلی قشنگه ... خیلی زیاد 

گاهی باورم نمی شه این شکم قلمبه مال منه ... این آدم توی آینه منم ... و بعد به خودم و دل قلمبه ام لبخند می زنم .... 

یه آرزوی دیگم هم همیشه این بوده که به فسقلکم شیر بدم ... عاشقشم و بارها و بارها خوابشو دیدم ... اما نمی دونم که اونم مثل بارداری قشنگ و شیرین هست یا خیلی سخته ... به نظر که خیلی فوق العاده میاد ... امیدوارم فسقلی نا امیدوم نکنه ...

دو روز پیش رفتیم و بیمارستان را از نزدیک دیدیم ... و جاشو بررسی کردیم .... یاشار به شدت اصرار داره که با آزانس بریم و بر گردیم اما کن دوست دارم با ماشین خودمون بریم ... بهم آرامش بیشتری می ده ...

سه شنبه گذشته رفتم دکتر و خدا رو شکر اوضاع رو به راه بود ... گفت هنوز سرش توی لگن نیومده و لازم نیست زیادی نگران باشی ... اما به استراحتت ادامه بده تا سه - چهار هفته ی آینده هم به خیز بگذره ... چون هفته های خیلی مهمی هستند ... 

در هفته یک بار می رم بیرون و خیلی آروم از پله ها پایین می رم ... 

این چند وقته گاهی خواهرم و گاهی هم دوستام بهم سر زدند و طفلکی ها کلی هم خونه رو مرتب کردند ... با اونکه یاشار هر چند وقت یکبار خونه رو حسابی مرتب می کنه ... اما خب مرتب کردن خانوم ها کجا و آقایون کجا !!!

چند روزی بود انقباض ها کمتر شده بودند ... اما امروز دوباره زیاد شدند و من هنوز علتشو نفهمیدم ... شاید استراحتم کم شده !!!

نظرات 6 + ارسال نظر
آزاده یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:26

عزیزم استراحت کن و بی خیال باش تا به سلامتی این چند هفته هم بگذره و نی نی نازت بیاد تو بغلت

دارم سعیم را می کنم

بهارنبش قبر پرستوهاست یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:40 http://hghkh.blogsky.com

موفق باشی یلدا عزیز

لبخند یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:41

به نظر من بچه از بارداری شیرین تره.مخصوصا یکسالگی به بعد که اوج شیرینی شون هست بعضی اوقات دلت میخواد بخوریشون
آره یلدا جون این هفته هاست که بچه وزن میگیره حسابی به خودت برس

حتما همینطوره ... حتما هر روزش قشنگ تره ...
دارم سعی خودمو می کنم که پسرک تپلی بشه

منم لیلی یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 23:33 http://www.manamleili.blogfa.com

سلام عزیزم. ایشالله نی نی ات به سلامت دنیا بیاد.
اون متنی که نوشتی رو لباس نی نی با شابلونه؟ شابلونشو داشتی؟ یا دستیه؟

سلام ممنون ... نه شابلون نیست . طرحشو از اینترنت گرفتم و پرینت کردم بعد با کاربن روی لباس انداختم و با رنگ اکریلیک رنگش کردم . بعد از خشک شدن هم روشو اتو کردم

دندون دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:07 http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com/

وای واسه تو دو هفته زود گذشت واسه من که هروز اومدم ببینم آپ کردی یا نه یه دو ماهی گذشته... نی نی رو مواظب باش خودتو مواظب تر... بچه شیرینه... اینو دورو وریام که همشون یا حاملن یا تازه بچه دار شدن میگن... پس نگران نباش و به خودت برس عزیزم

جدا ... چه جالب

خاطره چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:33

یلدا من از خواننده های خاموشت بودم امیدوارم نی نی نازت به سلامتی به دنبا بیاد

ممنون دوستم ... شما خاموش یا روشن عزیزی ... دعا یادتون نره برای ما دو تا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد