خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 226

روزها اینقدر سریع می گذرند که نمی فهمم ... منم و پسرک و همه ی وقتم که برای اونه 

امروز پسرک ما سه ماهه شد ...

و تو ماه گذشته کلی بزرگ تر شده و کارهای جدید یاد گرفته و ما را ذوق زده و شاد کرده ...

و البته کلی هم استرس و  نگرانی های مادرانه  ... و شب نخوابیدن ها که دیگه عادی شده و البته هنوز هم خیلی سخته برام 


نظرات 6 + ارسال نظر
قشمی پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:50

ظاهرا قراره فقط ماه گرد نی نی مطلب بزارین...من که تو این مدت هی وبلاگتون و چک میکردم دریغ از مطلب جدید

دوست دارم بیشتر بنویسم ولی فعلا نی نی نمی زاره

دندون پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 13:25

عزیز دلم همیشه لحظاتت کنار فندقکت شیرین و شاد باشه

ممنونم

فاطمه. 18 جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 08:13

:)

گل نسا شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:24

منم لیلی شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 18:00

عزیزم تمام خاطرات زایمانتو خوندم و هااای هااای گریه کردم
قبلا ها که حامله نبودم خاطرات زایمان و که می خوندم بغض می کردم.. بعدتر یه اشک کوچیک.. ولی الان با تصور اون صخنه که از کنار همسر و مامانم رد شم و برم تو اتلق عمل های های گریه ام گرفت. خدا به پسرت سلامتی بده و به همه بچه ها.. یعنی منم پسرمو می بینم4 ماه دیگه؟

منم مثل تو بودم ... حتما حتما می بینیش و شش هفت ماه بعد وقتی می خوای بنویسی یه پسرک ناز و کوچولو تو بغلته

لبخند سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 13:04

قدر این روزای نوزادی رو خیلی بدون بعدا که بزرگتر شد دلت حسابی تنگگگگگگگگگگگگگگگ میشه

آره خودمم خیلی دوست دارم این روزا رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد