دو سه روز بود هر کاری می کردم نمی تونستم با خواهرم تماس بگیرم ... همش یه خانومی اول به ایتالیایی بعد به انگلیسی می گفت مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد ... ساعت 3 که تعطیل شدم از مدرسه گفتم بزار دوباره بگیرم ... گرفت و صحبت کردیم ... گفتم کجایین چرا چند روز در دسترس نبودی ... گفت موزه ی لوور بودیم ... الان تازه اومدیم بیرون ... با مامانم و بابام هم کوچولو حرف زدم ... از صدای مامانم فهمیدم که خیلی داره بهشون خوش می گذره خدا رو شکر ... خیلی خوشحال بود و گفت که همه چیز خیلی عالیه ... براشون خیلی خوشحالم این در واقع اولین سفر تفریحی خارج از ایران برای مامانم بود ... بابام تا حالا چندین بار سفرهای کاری و یا با دوستانش رفته بود ... اما مامانم فقط سفر زیارتی اونم مکه !!! برای کسی که یه عمری کار کرده و پول در آورده خیلی بد بود که بعد از 57 سال سن هنوز جایی رو ندیده باشه ... خوشحالم که اولین سفر تفریحی اش به یه جای خوبه ... به خاطر همین هم مامانم خیلی شادتر بود و شگفت زده !!!
خیلی خسته ام ... انگار خستگی توی جونمه ... همه ی فکرم درگیری کار خودم و یاشاره ... در گیر درسامه ... درگیره پول و وام و ...
فردا بعد از ظهر مادر بزرگ همسر میاد اینجا و احتمالا پس فردا ما میریم خونه ی برادرم عید دیدنی ... چند بار گفتن که چرا نمیاین ... احتمالا جمعه می ریم
ایشالله بهشون خوش بگذره... کاش خودت هم می رفتی..
دوست داشتم اما نمی شد دوستم !!!
امیدوارم بهشون خوش بگذره
و خودت هم فکرت آزادتر بشه:*
امیدوارم همیشه به خوشی و گردش باشن با تن سالم.