خب خدارو شکر می کنم که فندقک 34 هفته رو تموم کرده ... از لان به بعد دیگه یکمی خیالم از بابت زودتر دنیا اومدنش راحت شده ... ریه تو این هفته تقریا کامل شده و اگه خدای نکرده عجله کنه به احتمال 98 درصد مشکلی نخواهد داشت ... مخصوصا که کم وزن نیست و وزن عادی و نرمالی داشته تا الان
دیروز بعد از یک هفته رفتیم بیرون از خونه و به شهر کتاب دوست داشتنی ... کتاب چهل نکته کلیدی برای شیردادن به نوزاد را گرفتم و بیشترشو خوندم به نظرم خوب بود و اطلاعات جالبی داشت ... امیدوارم پسرک حسابی شیر بخوره و منو به این آرزوم هم برسونه ... این روزا هی فکر می کنم که یعنی کی دنیا میاد ... مرداد یا شهریور
من و دکتر با هم تو سن پسرک یک هفته اختلاف نظر داریم ... البته اون حق داره و طبق قانون محاسباتی زایمان حساب می کنه اما من چون می دونم اولین روز اقدامم کی بوده می دونم که محاله یک هفته زودترش اتفاقی افتاده باشه ... البته تو سونوهای اول هم تاریخ خودم در اومده و دکتر الان هر دوشو در نظر می گیره ... با این حساب 28 مرداد هفته ی 38 از نظر دکتر پر می شه و با تاریخ من 4 شهریور
راستش خودم و یاشار 31 مرداد رو بیشتر از شهریور دوست داریم اما همش می گم نکنه زود باشه ... خب یه هفته هم یه هفته است و 200 گرم تپل تر می شه
اما 4 شهریور تولد امام رضا است که همه ی خانوم های سزارینی اون روز رو انتخاب می کنن و حسابی بیارستان ها شلوغ می شه که من اصلا دوست ندارم تو اون شلوغی زایمان کنم ... 5 شهریور هم پنج شنبه است و باز هم پرستارهای با تجربه تر نیستن و کشیک های پنج شنبه و جمعه مال جوونتر هاست و از همه بدتر اینکه ترخیص روز جمعه کار خیلی سختیه ...
خلاصه که نمی دونم چه تاریخی بهتره ... خود دکتر 5 شهریور را اعلام کرده ... اما اینبار حتما باهاش صحبت می کنم تا تاریخ مشخص تر بشه
تازه یه چیز دیگه هم هست ... برادرشوهرم 6 شهریوره و از روز اول مادر شوهر و برادر شوهر برای تولد پسرک تو این روز نقشه ها کشیدن ... منم راستش بام خیلی مهم نبود ... اما مطابق معمول از طرف مادر شوهر یه حرف هایی پیش اومد که الان اصلا دلم نمی خواد اون روزها دنیا بیاد ... دیگه بچم بیچاره می شه از بس باید اسم عموشو تو تولد خودش بشنوه ... اصولا این مادر شوهرم داره بدجوری رو مخ من رژه می ره ... صبح تا شب هم می گه من دارم دعا می کنم حتما حتما شهریور دنیا بیاد ...
آخه تو که تا حالا یه جوراب هم برای این فسقلی نگرفتی ... به سلامتش هم که کاری نداری ... معلومه چرا صبح تا شب داری دعا می کنی دیگه ... خیلی بدم میاد ازش ... خیلی زیاد ... از این رو هردومون بسیار زیاد به 31 مرداد علاقمندیم ....
یلدا چه محاسبات دقیقی کردیا
افرین
هر چی بچه به موقع تر دنیا بیاد احتمال زردی گرفتنش کمتره .عجله نکن هرچی خدابخواد
خانواده شوهرم که میدونی نظر ندن نمیشه.
صبر می کنیم ... تا خدا چی بخواد
یلدا جونم نگران این چیزا نباش ایشالله هر وقت خوب و خیر بود به دنیا بیاد عزیزم
اگه هم هر وقت سوالی بود من در خدمتم دوستم
راستی عرق کاسنی خیلی کمک میکنه که بچه زردی نداشته باشه
البته کم بخور عزیزم
ممنونم دوستم
سلام، دو سه روزه دارم وبلاگتو میخونم تمامشو... از تیر 88 تا این لحطه ک آخرین پستتو خوندم، امیدوارم پسرت سالم و سلامت دنیا بیاد..
اینجا یک دفتر خاطره خوب بود برام، چسبید بهم مخصوصا وقتی دیدم نویسنده هنوز هست از 88 ا الان و وبلاگ متروکه نشده..دلم برای وبلاگای متروکه میسوزه ...من بیشتر وبلاگ میخونم اما تصمیم گرفتم خودم هم شرو ب نوشتن کنم و اینبار وبلاگمو پابرجا نگه دارم تا من هم از این روزا ک عجیب ترین و شاید ب تعبیری مهم ترین روزهای زندگیم خاطراته ثبت شده داشته باشم...
نمیدونم چرا اینقد حرف زدم، شاید چون تو هنوز مینویسی و آدم حس میکنه یکی میخوندش ... شاید چون اینجا متروکه نشده ...شاید هم ب دلیلی ک من هنوز نمیدونم...
منتطره تولده کوچولوتم اینبار ب موقعه رسیدم و شاهده یک تولدم، موفق باشی...
خودتو کوچولوتو بخدا میسپارم...
ممنون سایه جان ... تو هم زودی شروع کن ... بعد خودت بعد از چند سال برمیگردی و خاطراتت رو می خونی خیلی حس خوبی می ده بهت
وای یلدا جوننن اصلا نگران نباش وقتش که بشه پسرگلت خودش خبرت میکنه...
اصلا هم نزار حرفای اونا روت تاثیر بزاره... خودت مهمی آقا یاشارت مهمه و الان هم پسرک فندقت...
ایشالا سالم و صالح باشه و باعث خوشی تو زندگیتون...
5 شهریور تولد پرنده ست
پس پرنده هم پسر شهریوریه ... حالا یکم از ویژگیهاشون بگو با پسرم آشنا شم