خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 228

این چند وقت خیلی درگیر بودیم ... پسرک دو هفته حسابی مریض بد ... از چند تا نک سرفه ی کوچولو شروع شد که هی ادامه پیدا کرد و روز به روز بیشتر و بیشتر شد ... بچم دیگه نفس نمی تونست بکشه و مدام سرفه و سرفه که امونشو می برید  و چشماش قرمز و پر از اشک می شد ... بعدش هم می زد زیر گریه ... یه ریز ناله می کرد و می خواست تو بغلمون باشه ... خیلی روزهای بدی بود ... دیگه واقعا داشتم دیوونه می شدم ... کاری از دستم بر نمی اومد براش ... اونم که کوچولو ... بلد نبود اصلا خلط های پشت حلقشو چیکار کنه ... مدام زبونشو می آورد بیرون و می مالید به زبونشو صدا در می آورد که بلکه  اونا از دهنش بیرون برن ... 

خلاصه که روزهای خیلی بدی بودن و سه بار هم دکتر بردمش ... الان خداروشکر بهتر شده ... فقط آرزو می کنم دیگه اینطوری مریض نشه 

هفته ی گذشته هم که هر روزش به خاطر آلودگی هوا تعطیل شد الا چهارشنبه که من می رم سر کار ... چهارشنبه ها پیش باباش می مونه و من شیر می دوشم براش می زارم ... ساعت ده همسر زنگ زد که این بچه یک ریز داره گریه می کنه و چیزی هم نمی خوره ... اصلا دیگه حال خودمو نمی فهمیدم ... نمی دونستم چیکار کنم ... هفته ی قبلش هم به خاطر مریضیش نرفته بودم و کارم هم یه کار اداری نیست که بگم باشه بعدا ... مگه کلاسو مدرسه و بچه ها رو می تونی ول کنی به امون خدا ... خلاصه که باباش گفت فعلا از بس گریه کرد خوابید ... فقط خوبیش این بود که تو مدرسه جشن یلدا بود به خاطر تعطیلی ها افتاده بود چهارشنبه و من از دوازده و نیم می تونستم بر گردم خونه ... تا زنگ خورد سریع آژانس گرفتم و دوییدم به سمت خونه ... هنوز بیدار نشده بود ... تا رسیدم دیگه اونم بیدار شد ... منم تو اتاق موندم تا ببینم عکس العملش چیه و بازم گریه می کنه یا نه ... گریه نکرد ولی شیر هم اصلا نخورد ... دلش مامانشو می خواست ... دیگه رفتم حسابی بغلش کردم و بهش شیر دادم ... اما از اون روز همش نگران سر کار رفتنم ... این هفته هم که تعطیل شد !!! امیدوارم بهونه گیریش فقط به خاطر مریضیش بوده باشه ... بچم تا منو دید کلی شاد شد و کل روزو خندید 

شنبه هم که تولد چهار ماهگی فسقلک بود ... حسابی بزرگ شده و می خنده و بازی می کنه ... عروسک هاشو دستش می گیره و یکراست می کنه تو دهنش ... خیلی دوست داره بشینه و روی پاهاش وایسته ... خلاصه که قندی شده برای خودش 

اگه خدا بواد و هوا کمی بهتر بشه ... فردا هم می ریم برای واکسن چهار ماهگیش 

نظرات 11 + ارسال نظر
لیدی رها شنبه 12 دی‌ماه سال 1394 ساعت 11:10 http://ladyraha.blogsky.com

آخی عزیزممم مریضی نینی سخته چون طفلی نمیتونه حرفش بگه... ان شاالله دیگه مریض نشه...

آره خیلی سخته
ان شالله

دندون یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1394 ساعت 14:38

عزیزم بهت خسته نباشید میگم...
امیدوارم روز به روز بهتر بشه.... بابا یه عکس بزار ازین نی نی تون ما مردیم که...

نمی شه خب

منم لیلی یکشنبه 13 دی‌ماه سال 1394 ساعت 23:56

عزیزمممممم
چه حس خوبیه یه نی نی ادمو بخواد و با دیدن ما خوشحال شه

آره ... مادر بودن خیلی حس خوبیه ... به زودی تجربه می کنی

sara پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1394 ساعت 22:10

Yalda jan hamishe neveshteh hato mikhonam .
asheghe in zendegie zibat hastam, to baraye man sarmashghi to paidari
be nazaram ghahremane vaghehi zendegi hasti.
pesare kocholot ro bebos.

ممنون از تعریف هات

فاطمه ۱۸ چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1394 ساعت 12:00

اوخک
فدابشم مننننننن

لیلی پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 19:21 http://leiligermany.blogsky.com

چقدر سخته نی نی به اون کوچولوئی مریض بشه. مادرها خیلی تحملشون بالاست

خیلی سخته واقعا

آیدا شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 13:59

سلام یلدا خانوم من به طور اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم و با اشتیاق تقریبا همه رو خوندم بهت تبریک میگم ب خاطر نی نی نازت خدا حفظش کنهعزیزم

ممنون دوست جدیدم

Jojo پنج‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 03:29 http://alahman

ای جانم.شما هم نی نیدار شدید؟خدا خفظش کنه .چرا اینقد زود رفتی سرکار.مگه شیش ماه مرخصی زایمان نداری؟

وقتی معلم باشی یا باید از اول سال تحصیلی بری سر کار یا تا سال بعد صبر کنی ...
منم یک روز رو از اول سال تحصیلی رفتم سر کار
بقیش باشه وقتی پسرک ذو ساله شد

مامان رویا پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 18:54 http://dargozarerozegar.rozblog.com

خدا حفظ کنه پسرکوچولوتونو و همچنین زندگی شیرینتونو
خوشبخت و سعادتمند باشین
کیف کردم از این قلم زیبا و ساده و روونتون
چنان جذبم کرد که نشستم همه زندگیتونو خوندم اونم کی؟خسته و کوفته بعداز خونه تکونی ساعت3صبح
خیلی خوشحالم که به عشقت رسیدی و کنارش خوشبختی و خوشحالترم که یه نی نی کوچولوی گل داری و خوشبختیتون کامل شده
تبریک میگم بابت همه خوشیها و شادیهایی که کنارهم تجربه کردین وانشاءالله از این به بعد تجربه خواهین کرد.
از این به بعد همراهیتون میکنم
با داشتن آرزوی بهترین ها براتون

ممنون دوست عزیز تازه ی من

سحربانو شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 09:39 http://sahark37@yahoo.com

سلام یلدا جان، خوشحالم که میبینم بعداز این مدت مثل خیلی ها وبلاگت رو تنها نزاشتی

ترانه شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 12:44 http://henasa.blogfa.com

سلام یلدا خانم سال نوتون مبارک چندروز پیش اتفاقی با وبتون آشنا شدم و حدودا هشت نه ماهشو خوندم داستان جالبی دارین شاید مردِ زندگیِ شما استثنایی باشه برای خودش چون الان اکثرا اینجور نیستن خیلی خوشحال شدم که خوشبختین در کنار سختی ها همراهی همسرتون زندگی رو گرمتر میکنه و اینکه قلم زیبا و روانی دارین و الانم بعد ماه ها نیومدید بنویسید احتمالا بخاطر آقا پسرتون که ان شاء الله در کنار همسر و عزیزانتون صد و بیست سال خوش و سالم زندگی کنید الان اومدم کافینت گفتم حیفه چیزی ننویسم موفق باشید

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد