خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 89

صبح که بیدار شدم ساعت 8 بود یاشارو بیدار کردم که بره سرکار و تند تند خونه رو تمیز کردم که به آرایشگاه برسم !!! به مامانم زنگ زدم تازه فهمیدم یه ساعت ساعتا رو کشیدن عقب !!! خیلی حس خوبی بود یه ساعت وقت اضافه آوردم !!!  

امروز باید برم آرایشگاه که برای روز بازگشایی مدارس خوشکل موشکل باشم !!!  

تولد بابام 7 مهر اما می خوایم امشب براش تولد بگیریم چون خواهرم دو سه روز دیگه می ره و دوست داشت باشه !!! باید براش کیک بپزم و قراره که بریم بیرون شام بخوریم !!!  

یه مانتو اداری شیک هم می خوام اما نمی دونم از کجا باید بخرم !!!

روزانه 88

دور روز گذشته رو از مدرسه یکسره رفتم خونه ی مامان و بابام ...  

روز اول :چند وقت بود سرم خیلی درد می گرفت مامانم گفت یه روز بیا اینجا فشارتو اندازه بگیرم ... منم رفتم . سرم درد نمی کرد اما فشارم 9 بود . با خودم فکر کردم پس وقتی سرم درد می کنه چنده !!! بعدش یاشار اومد دنبالم و برگشتیم خونه  

روز دوم : خاله ام از یه شهر دیگه بعد از دو سال اومده بود تهران و ناهار و شام خونه ی مامانم بود ... منم فکر کردم اگه صبر کنم یاشار بیاد دیر می شه بنابر این یکسره رفتم اونجا ... با یکی از همکارام قرار گذاشته بودیم که بریم یه آزمایش خون اساسی بدیم که ببینیم چرا اینهمه خسته و درب و داغونیم ... از اول پارسال قرار بود ... بالاخره دیروز دفترچه هامونو آوردیم و دادیم یه خانوم دکتر مهربون برامون نوشت !!! خانوم دکتره خیلی مهربون بود هر چی ازش سوال کردیم جواب داد ... فشارمم هم دوباره گرفت ... بازم 9 بود ... گفت باید مایعات شور زیاد بخوری !!! بعدش با همکارم رفتیم که اون ام آر آی گردن بده چند وقته گردنش خیلی درد می کنه می زنه به دستش !!! یه سالم از من کوچیکتره ها ... اما خب دو تا بچه داره !!! بعدش هم با اونکه قرار بود ناهار برم خونه ی مامانم . با دوستم رفتیم ناهار خوردیم ... آخه بچه هاش پیش مامانش بودن و تنها بود دلم نیومد تنهاش بزارم !!! بعدش هم رفتم خونه ی مامانم ...اون خالم بود و با یه خاله ی دیگم ... منم زود رفتم دوش گرفتم و کلی حرف زدیم و خندیدیم ... البته یه عالمه هم هر کسی از شوهرش گله کرد جز من البته ) بعد هم به من گفتن تو چون اول ازدواجته مشکلی نداری . 8 سال می شه اول ازدواج !!! البته نسبت به اونا می شه !!!  

امروز صبح هم با همون همکارم رفتیم آزمایش دادیم تا دوباره پشتمون باد نخورده !!! سه شیشه خون گرفت ازم ... آخریش دیگه خون از دستم نمی اومد اینقدر فشار داد تا دو چیکه خون در بیاد آخرش هم لوله ی آخری یذره پر شد !!! اما گفت کافیه !!! 

بعدش هم یاشار اومد دنبالم برام صبحونه درست کرد . اما خیلی خوابم گرفته بود !!!  

روزانه 87

این روزا داغون بودم ... خسته روحی و جسمی که با هیچ استراحتی بهتر نمی شد !!! دلم سفر می خواست ... یه سفر خوب و عالی !!! اما نه وقتش هست نه پولش !!! 

جمعه هم همینطر بودم ... ظهر یاشار گفت بیا وسایلمونو جمع کنیم بریم یه جایی توی دشت و دمن ناهارمونو بخوریم . ما هم بار و بندیل و جمع کردیم به زور البته چون نای این کارم نداشتم ... اما راه افتادیم و رفتیم !!! اینقدر رفتیم و رفتیم که رسیدیم به دریا !!! دریای دوست داشتنی من ... ساعت 1 راه افتادیم و 4-5 رسیدیم به دریا !!! همون موقع هم ناهارمونو خوردیم ... سه ساعت تمام رو به روی دریا نشستم و تماشاش کردم ... گاهی هم پاهامو کردم توی آب و روی شن ها راه رفتم !!!  

هوا عالی بود ... عاشق اون نسیم دریا به خشکی ام ... اینقدر هوا خنک و خوب بود که حالم جا اومد !!!  

امروز اما هنوز سرم درد می کنه !!!  

دیروز رفتم مدرسه قبلی ... یه خانومی اومده که باید کارو بهش یاد می دادم ... اینقدر دپرس بود که خسته ام کرد ... هنوز نیومده یکسره غر می زد ... دلم برای همکارام سوخت که باید باهاش کار کنن !!! اما دیگه دیره و باید به همین قناعت کنن !!! 

امروز رفتم مدرسه جدید ... کلی بنایی کرده بودن و جای سایت رو عوض کرده بودن ... امروز فقط رسیدم که کامپیوترها رو وصل کنم !!! چند روز دیگه باید برم و شبکه ها رو وصل کنم ...  

هنوز نمی دونم از این تغییر جا خوشحالم یا نه !!! اما فکر کنم که خوشحالم !!! اما یکمی هم نگرانم !!! 

فردا دوباره می رم مدرسه قبلی !!!

روزانه 86

خب خلاصه مثل اینکه یکی پیدا شد که بیاد جای من توی مدرسه ... هفته پیش که رفته بودم مدرسه بم گفتند اگه آدم درست و حسابی پیدا نشد می شه تو دو تا نصفه روز بیای !!! اما خدا رو شکر فعلا که حرفی ازش نیست !!!  

خیلی کارای عقب افتاده دارم ... اما روزا رو که خونه می مونم بیشتر کسل می شم و حوصله ی انجامشون رو ندارم ... هفته ی دیگه اما خیلی شلوغه ... باید به هر دو تا مدرسه سر بزنم!!! کارامو به نیروی جدید تحویل بدم ... جزوه هامو آماده تکثیر کنم ... کامپیوترها رو برای شروع سال جدید چک کنم و نرم افزارهای لازم رو روشون بریزم !!! خودمو برای شروع یه سال جدید با وظایف  جدید آماده کنم !!! 

دیشب رفتم شهر کتاب و یه عالمه روان نویس های رنگی خریدم که برگه ها رو با اونا تصحیح کنم ... همیشه دوست داشتم معلم هایی رو که برگه ها رو با رنگ های غیر معمول تصحیح می کردن !!! و یه برچشب های بامزه ای که روی برگه ها بچسبونم !!!  

هم خوشحالم هم راستشو بگم یه کوچولو استرس دارم ... یکی از کلاسام پر جمعیته 29 تا دانش آموز و من این تعداد دانش آموز نداشتم تا حالا ... امسال برای بچه ها یه وبلاگ درست کردم که برن و اونجا سوالاشونو بپرسن ... قراره دو روز بعد از هر امتحان نمره ها رو بزارم توی وبلاگ و اونا می تونن اعتراض بدن !!!  

کلی ایده های جالب و خلاقانه توی سرم دارم که باید امسال اجراشون کنم اگه وقت بشه !!! باید بیشتر وقت برای درس خوندنم بزارم که دیگه کم کم درسمو تموم کنم !!!  

اما به هر حال حسام خیلی مبهمن ... هنوز تکلیفم کامل مشخص نیست و اینجوری نمی تونم درست و حسابی برنامه ریزی کنم برای سال آینده !!!