خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 212

دیگه مدرسه ها کم کم دارن به پایان سال نزدیک می شن و امیدوارم که بشه یکمی استراحت کنیم ... 

هفته ی پیش رفتم نمایشگاه و برای پسر کوچولوم یه سری کتاب گرفتم 

کم کم هم دارم اتاقشو خالی می کنم و کتابخونه رو خالی می کنم تا برم و وسایلشو بگیرم ... 

فردا میخوام برم خیریه نیکوکاران وحدت اونیکی پسر کوچولومو که قبلا دربارش براتون گفتم را ببینم ... براش یه سری لگو اسباب بازی و ماشین آتش نشانی خریدم ... حتام خیلی خوشحال می شه ... بار قبلی که براش لوازم التحریر و دفتر و کتاب خریده بودم کلی ذوق می کرد باهاشون ... مامانش می گفت صبح ها زود از خواب بیدار می شه و می ره بساطشو پهن می نه و کلی باهاشون عشق می کنه ... 

واقعا هم فکر می کنم برکت حضور اون بود که تا خواستم خدا پسرک و گذاشت تو دلم ... خدا رو شکر 

روزانه 211

جاتون خالی دیروز جشن روز معلم بود توی مدرسه ای که بیشتر روزهامو اونجام... 

در جریانیند که من 4 روز یک مدرسه ام و یک روز هم یه مدرسه ی دیگه 

خلاصه که یکشنبه ها روز کارم توی مدرسه اصلی نبود ... ساعت 3 رسیدم به محل برگزاری جشن که امسال توی مدرسه بود ... همه لباسای قشنگ و شیک پوشیده بودن و آرایش کرده منتظر شروع برنامه ها بودن ... خلاصه که حرف ها زده شد و بعد هی خوردیم و خوردیم و خوردیم ... بس که خوراکی های خوشمزه بود ... 

بعدش هم یه کار جالب انجام دادیم ... یه سری ظرف سفالی رنگ نشده بود با یه عالمه قلم و رنگ های لعاب ... هر کی ظرفشو انتخاب کرد و رنگ کرد تا بعدش ظرف ها برن تو کوره و لعابی بشن !!!

بعدش هم دوباره خوردیم و خوردیم و رفتیم خونه هامون ... آهان یادم رفت وسطاش کادوهامونم گرفتیم ... که مطابق هر سال کارت هدیه بود ... و البته سه جلد کتاب درباره آموزش به کودکان که قراره خرداد ماه کارگاهش هم برگزار بشه ... و می دونین که در شرایط فعلی من چقدر مشتاقم برای این جور کارگاه ها 

روز پنج شنبه هم جشن روز معلم اونیکی مدرسه است و دعوتمون کردن به یک رستوران و نمی دونم می شه که برم یا نه ... اما خیلی دلم می خواد که برم ... 


روزانه 210

در راستای دو پست قبل که درباره سیسمونی نوشته بودم ... با خودم کلی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که عکس العمل های پدر و مادرم همشون نتیجه ی رفتارهای منه ... مامان و بابای من یاد گرفتن که چیزی رو ازشون بخوای  ... و من فکر می کنم اگر کسی بخواد چیزی بده خودش باید بده و لزومی نداره که تو هی ازش بخوای ... 

خلاصه که تصمیم گرفتم رفتارم رو تغییر بدم ... خودم می تونم برای پسرم همه چیز بخرم ... اما خب اگه پدر و مادرم بخوان تهیه کنن مثلما چیزهای بهتری می شه ... و با خودم فکر کردم ... ممکنه دیگه هیچ وقت این روزها برای من تکرار نشه و حالا که دلم می خواد برای پسرم بهترین ها فراهم باشه که هم خودم کیف کنم و هم اون در آینده باید رفتارم رو تغییر بدم ... 

امیدوارم اثرات مثبت داشته باشه و به خواسته ام برسم 

یاشار هم الان رفته پشت بوم تا کولر را راه اندازی کنه ... منم برای پسرم یه ماشین نمدی دوختم برای اینکه تو این پنج ماه پسر خیلی خوبی بوده 

روزانه 209

سه شنبه وقت سونو گرافی و دیدار با نی نی را داشتیم ... هم خودم و هم یاشار نرفتیم سرکار و موندیم خونه تا با هم ساعت 11 بریم و فسقلکمونو ببینیم ... 

خلاصه که رفتیم و پدر و پسر با هم دیداری تازه کردند .. 

سری قبل که رفته بودم سونوگرافی گفته بودند که به احتمال زیاد پسره ... اما گفتند دست نگه دارید تا سونوی بعدی چون الان خیلی زوده ... و این بار تا آقای دگتر فسقلکو دید گفت خب این سر پسرمونه و بعد بقیه ی قسمت ها را برامون توضیح داد ... قلب و ریه و استخوان جمجمه و لگن رو چک کرد و بعد لبش را هم از لحاظ لب شکری بودن بررسی کرد ... سن پسرک را تخمین زد و مایع آمنیوتیک و وضعیت جفت رو ... خداروشکر که پسرک حالش خوب بود و همه چیز روال عادیشو طی می کنه !!! 

چند وقت پیش ... یکی دو روز مونده به وقت قبلیم پیش خانوم دکتر اسپاسم رحم داشتم ... دردش خفیف بود اما ادامه دار بود و این برای آدمی که نی نی داره نگران کننده است ... خانوم دکتر هم یه قرص بهم داد که روزی دو بار بخورم و اون قرص کارش شل کردن رحم و از بین بردن اسپاسم ها بود ... بعدش خوب شدم ... اما کلا این قضیه ممکنه باعث زایمان زودرس بشه ... خداجون مهربون خودش مراقب فسقلی هامون هست ... من مطمئنم !!!