برای خرید وسایلش که رفته بودیم به بابا گفتم کالسکه نمی خوایم . چون طبقه چهارم هستیم و سخته ... بعد آغوشی گرفتم و فکر کردم حالا حالا ها می شه ازش استفاده کرد ... اما خدا رو شکر و خدارو هزاران بار شکر از ماه دوم پسرک هی تپل و تپل تر شد و نمودارها را در نوردید و من کم کم تو بغل کردنش کم آوردم ...
این شد که جمعه باز با بابا و مامانم رفتیم بهار و براش کالسکه و چند دست لباس گرفتن ... خوبیه یکی یدونه بودن همیناست دیگه ...
حالا از شنبه عصر ها که هوا کمی خنک تر می شه می بریمش گردش با کالسکه ... وقتی می خواستیم بگیریم می ترسیدم که نکنه توش نشینه چون اصولا خیلی ادا و اطوار داره و همش می خواد تو بغل من باشه ... اما کلی کیف می کنه و لم می ده و آدما رو نگاه می کنه ... گاهی هم بیسکوییت می خوره و از خودش صداهای جور واجور در میاره
جوجه منم نوه یکی یه دونه اس و میدونم چقدر مزیت دارهههههه...
منم همش فکر می کنم که تو کالسکه میشینه بعدها یا نه
اگه از اول عادت کنه می شینه
سلام .نی نی دار شدی؟عزیزززززززززززززم.زنده باشه ان شاالله
میبینم گل پسر از دختر کوچولوی من کوچولوتره.خوبی؟نی نی داری خوبه؟خوش می گذره ؟دلم برات تنگ شده بود
سلام ... بببببللللههه ....
منم دلم تنگ شده برات . دیگه نمی نویسی ؟!!!
دنیای وبلاگستون یه جوری شده .منم باید بیام اینستا...دله منم برات تنگ شده.چه خوبه که می نویسی...
سلام. من متاسفانه وبم حذف شده. میتونم اینستاتو داشته باشم؟
@sadathosseini1360
بله . حتما ... khaterestoon
خوش حال می شم