خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

در آستانه آغاز سال تحصیلی 1391-92

همیشه منتظر روز اول مهر بودم ... و حالا در یک جایگه دیگه منتظرشم ... البته من فقط روز اول مهر رو دوست دارم ها نه بقیه ی روزهای سال تحصیلی رو ... 

اتفاقای مختلفی توی این هفته رخ داد که زیاد وقت نکردم بنویسم امیدوارم به زودی بتونم بنویسم ... اما حتما در مورد فردا و اتفاقهاش براتون خواهم نوشت !!!

روزانه 158

الان که دارم می نویسم آماده شدم و منتظرم دوستام بیان ... فکر کنم حدودای 3 - 3.5 برسن ...  

از جمعه شب یاشار معده درد بدی گرفت ... ه چی بهش گفتم بریم دکتر گوش نداد . معده اش باد کرده بود جوری که دیده می شد از کجا تا کجا معده است و من خیلی نگران بودم تا صبح خوب نخوابیدم صبح هم منو گذاشت مدرسه و رفت سر کار اما انگار حالش خیلی بد شده بود و رفت دکتر و بعدش هم اومد خونه ... دکتره که رسما هر چی دارو برای معده بود توی لیست نوشت ... بابا جان چیزی بلد نیستی بگو نفهمیدم چته !!!  

حالا فکر کنید سر کار اینقدر سرم شلوغ بود که حد نداشت یاشار خونه افتاده بود ... دلم هم شورشو می زد اما نمی تونستم بیام ... خلاصه ساعت 3 زدم بیرون و سر راه گفتم براش جوجه کباب بخرم شاید بهتر از هر غذای دیگه ای باشه که همه جا تعطیل بود ...4  رسیدم خونه سریع چند تا تیکه مرغ گذاشتم بیرون و گذاشتم ماکرو فر تا آب بشه ، پیاز رنده کردم زعفرون درست کردم و .... تا ناهار حاضر بشه و بره تو فر 4.5 بود . 5 غذا حاضر بود اما یاشار زیاد نمی تونست بخوره می گفت انگار غذام هظم نشده هنوز ... خلاصه که با کلی دوا درمون امروز حالش بهتر بود ... اما این وسط من له له شده بودم دیگه ... مهمون هم داشتم امروز از یه طرف باید خونه رو تمیز می کردم از یه طرف یاشار هی ارد می داد که اینو بده و اونو بده . تگرانش هم بودم و دست و دلم به کار نمی رفت ...  

خلاصه که بالاخره الان آماده ی پذیرایی از مهمونام هستم ...  

روزانه 157

سه شنبه رفتم دکتر و خوشبختانه مشکل خاصی نبود ... فقط فکر کنم کلی پول تو گلوش گیر کرده بود ... حتی جواب آزمایش نشون می داد که کم کاری تیروئید هم ندارم ... حالا یا جواب آزمایش قبلی اشتباه بوده یا این یکی !!!  

دیروز هم همش خونه بودم و یکم پاورپوینت های آموزشیمو درست کردم و یکم دنبال مطالب برای کارم گشتم ...  

مامانم رفته سفر ... هر چی به بابام گفتم ناهار بیاد نیومد ... فردا هم مامانم میاد و سارا هم فردا صبح می رسه ... برادرم امروز اومد ازم بخارشور گرفت ... آرایشگاه هم رفته بود ... حسابی فکر کنم داره برای برگشتن خانومش برنامه ریزی می کنه ... این وسطا هم تولدش بود ... تولد سارا ... برگرده باید براش تولد بگیریم اما کی رو نمی دونم ... بیاد یکم خستگیش در بره بعد .  

5 شنبه آینده عروسی دخترخاله یاشاره ... مامانش کلی اصرار داره که ما بریم ... آخه یه شهر دیگه است و شما فکر کنین 30 شهریور تا صبح عروسی باشه و بعدش ما باید توی ترافیک 31 شهریور برگردیم و اونوقت از 1 مهر کار من شروع می شه اونم با شدت زیاد ... در ضمن اینکه جایی برای خواب شب نداریم چون خونه ی خالش مگه چند نفر جا می شن !!! اما اصولا مادر شوهر من همیشه فقط به فکر خودش و پز دادن هاش بوده ... هنوز تصمیم قطعی نگرفتیم که بریم یا نه ... اما من فکر می کنم نریم چون هم باید یه فکری به حال جای خواب بکنیم و هم کلی خرج اضافی می زاره رو دستمون که در شرایط فعلی امکان پذیر نیست ... 

پریروز انتخاب واحد دانشگاه داشتم رفتم دیدم نصف واحدهامو نزاشتن ... خلاصه با چه بدبختی زنگ زدم تا بالاخره مسئولشو پیدا کردم ... می گه من فکر کردم ورودی های شما فقط همین واحدهاشون مونده .... آخه من واحدهای ترم 9 و 8 رو پاس کردم اونوقت یه سری از واحد های ترم 3 و 4 مونده ... خب وقتی پیش نیاز چیزی نبوده منم اصراری به گرفتنش نداشتم !!!  

خداکنه این ترم وقت برای درس خوندن پیدا کنم ... آخه این مدرسه فکر می کنه من کلا وقف مدرسه ام ... یه روزهایی که تا 4 مدرسه ایم یه روزهایی هم کلاس اضافه گذاشتن تا 5.5 اونوقت من یک ساعت بعدش می رسم خونه ... اونم تو پاییز و زمستون که هوا زود تاریک می شه و منم ساعتم با خورشید کار می کنه ...  

روزانه 156

دیروز و امروز خیلی روزهای شلوغی بودن ... دیگه کم کم نزدیک مهر شده و کارهای ما روز به رز بیشتر می شه ... اینقدر این دور روز دوییدم که له و لورده اومدم خونه ... امروز هم هوس پیتزا کردم و خمیر درست کردم گذاشتم تو فر منتظرم تا یکم بمونه بعد مواد پیتزا رو روش بریزم ...  

برای یکشنبه آینده هم دوستای قدیمیمو دعوت کردم دوسال بود بهشون قول داده بودم دعوتشون کنم هی نمی شد !!!  

فردا هم می روم دکتر و جواب آزمایشم رو می گیرم ... فعلا که مشکلم بر طرف شده اما باید درست و حسابی اینبار پیگیری کنم ... مشکل اصلی مربوط به کم کاری تیروئیدم می شه که خیلی بهش بی توجهم .  

یکمی تو کار جدیدم گیج می زنم و هنوز جا نیافتاده برام چه کارهایی اولویتشون بیشتره و باید زودتر انجام بشن ... فعلا که همه با هم خوبن خدا کنه تا آخر سال همینطوری پیش بره ...