خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 148

دیروز بالاخره خمیر پیتزامو حاضر کردم و گذاشتم تا ور بیاد بعدش بایاشار رفتیم یکمی بیرون دور زدیم ... با اونکه صبح رفته بودم بیرون اما اصلا تحمل موندن تو خونه رو ندارم ... بعدش هم که بر گشتیم تند تند خمیر و پهن کردم و موارد رو روش ریختم و گذاشتم تو فر ... سس هم خودم درست کردم از روی یه دستور با گوجه تازه و پیاز و ...  

خلاصه که روی سینی فر رو فویل کشیدم و خمیر رو روش پهن کردم . خوشمزه شده بود و 4 تا پیتزا نصیبمون شد که دو تا شو دیشب خوردیم دوتاشم شد ناهار امروزمون ... 

صبح هم رفتم آرایشگاه برای ابروهام ... به خانومه گفتم یکمی کوتاه کن دمشو یه عالمه کوتاه کرد کلی هم زیرشو صاف کرد ... وقتی اومدم خونه اولش فکر کردم قیافم شده عین این چینی ژاپنی ها که ابرو ندارن !!!  

خیلی دوستش ندارم اما باید بهش عادت کنم دیگه ... همینه که هست ... تا من باشم نگم دمشو کوتاه کن  

از آرایشگاه که بر می گشتم یه سری لوازم خیاطی خریدم و با اون پارجه ای که داشتم یه سفره ی پارچه ای دو رو دوختم ... تا اینجاش که خیلی خوب شده . حالا باید دورش نوار اریب بدوزم و بعدش هم برم یکمی تور بخرم دورش بدوزم تا خوشکل تر بشه .. به عنوان اولین کار بعد از مدت ها بد نبود . دنبال ابر نازک هم رفتم که نداشتن و گفتن بعد از تعطیلات میارن . با ابر و بقیه ی پارچه می خوام دستگیره و دستکش و ... درست کنم ... تا خدا چی بخواد  

یاشار هم به احتمال زیاد این چند روز تعطیلی رو سر کاره . خب شرکت خصوصی همین بدی ها رو داره دیگه . تازه از امسال قرار شده خانومای کارمند ادارات دولتی 2 روز در ماه بیشتر مرخصی داشته باشن . احتمالا فقط خانومای کارمند دولت وقتی بر گردن خونه کارای دیگه هم دارن ما که وقتی میایم خونه یه کارگر هم همراهمون وارد خونه می شه . خودمون می شینیم فقط دستور می دیم ...  

روزانه 147

امروز صبح هم یاشار و که راهی کردم رفتم سر وقت چرخ خیاطیم ... از اول مامانم اینا برام خریده بودن یه چند باری خیلی کم باهاش خیاطی کردم در حد دوختن چیزهای ساده ها !!!  

خلاصه گفتمتا وقت دارم بیارمش ببینم چشه که هی سوزن می شکونه و نخ و پاره می کنه یکمی باهاش ور رفتم اما هنوزم نمی دونم خرابه یا اشکال از منه ... رفتم بیرون که ببینم مجله ی خیاطی درست و درمونی پیدا می کنم که برای خودم مانتو بدوزم ... اعتماد به نفسو دارین اول می خوام از مانتو شروع کنم ... البته الگو در آوردن از مجله رو بلدم و قبلا ها ی دور برای خودم شلوار دوختم ... خلاصه که چیزی پیدا نکردم اما همینطور برای خودم چرخیدم و یکم گوجه و فلفل سبز و قارچ خریدم و بعدش هم رفتم به مغازه ی مورد علاقه ام ... یه مغازه هست که لوازم قنادی داره ... واقعا همه چیز توش پیدا می شه ... رفتم یکم مایه خمیر خریدم و یکم پودر ژلاتین ... دیروز که تیرامیسو درست نکردم و تنبلی کردم اما ببینم می شه امروز یه خمیر پیتزا یا نونی چیزی درست کنم و یا حتی چیز کیک ... باید ببینم چقدر حال دارم ...  

این روزا با خودم درگیرم ... یکم خیاطی ... یکم سنتور ... یکم آشپزی ... اصلا اینقدر آرزوها در دلم وجود داره که نمی دونم کدومشو انجام بدم ... تازه خیلی وقت پیش یه شال ساده خریده بودم و یه عالمه طرح دانلود کرده بودم که روش یه طرحی پیاده کنم ... حتی رنگ طلایی و قلمو هم خریدم اما هنوز فرصت به اون نرسیده ... آخه باید برم طرح هاشو پرینت بگیرم وقتی تو مدرسه بودم فرصت نشد ... و طرح هاش یه جوریه که باید چند بار پرینت بگیرم تا اندازه دلخواهش دستم بیاد .  

خلاصه که اگه الان یکی به خونه یما سر بزنه با یک آشفته بازار اساسی روبرو می شه ... چرخ خیاطی روی میزه ... یه عالمه پارچه وسط خونه پهنه ... یه طرف کتابای سنتور ریخته شده یه طرف وسایل آشپزی و ...  

به نظرم میاد قارچ کم یاب شده ها ... چند جا سر زدم تا قارچ پیدا کردم ... اون روز هم که رفتم شهروند با اونکه زود رفته بودم اما اثری از قارچ نبود !!! 

صبح می خواستم یه سر هم برم آرایشگاه . گفتم شاید شنبه آینده تعطیل باشه اما هی منتظر سارا شدم که جواب تلفنمو بده دیگه دیر شد . آخه گفته بود هر وقت خواستی بری به منم بگو .  

یکشنبه آینده هم شورای دبیران داریم همه ی دبیران جدید و قدیم اعم از راهنمایی و دبیرستان هستن ، نمی شه اینجوری رفت .  

سارا هم خواهرش قراره برای ادامه تحصیل بره ایتالیا و برای اینکه اون تنها نباشه سارا و مامانش هم قراره برن و با یک مصیبتی بلیط و ویزا جور کردن که بماند و چقدر هم که سرشون کلاه گذاشته آزانسیه !!! خلاصه که عوض خواهرش خودش داره از استرس می میره ... هی بهش می گم بابا جون تو که انگلیسیت خوبه ... بی سواد هم که نیستی ، بشین تو اینترنت نقشه رو در بیار ببین کجا باید بری ، یکمی سرچ کن کلی اطلاعات به دست میاری ... خلاصه که هم داره دور خودش می چرخه ، منم دلم می خواد کمکش کنم اما خودش فعلا با خودش درگیره !!!  

فعلا تا همینجا داشته باشین تا ببینم تا شب چه کارایی انجام می دم . میام گزارشش رو می دم .  

روزانه 146

صبح زودتر از روزهای دیگه بیدار شدم و یاشار و بیدار کردم بهش صبحونه دادم و راهیش کردم ... در همون حین هم از آموزشگاه زنگ زدن که کلاست تشکیل نمی شه و من بسی شاد شدم ... آخه از دیروز عزا گرفته بودم که باید برم کلاس !!!

خلاصه که از صبح هی دوستام زنگ می زنن و یه آدمایی زنگ می زنن که صد سال یه بار هم خبری از من نمی گرفتند ... انگار همه فهمیدن من امروز خونه ام ...

یکمی هم به کاراهای خونه رسیدم که تمومی نداره !!!

می خوام امروز اگر بشه تیرامیسو درست کنم ...

روزانه 145

و اما امروز  

امروز صبح که حسابی دیر از خواب بیدار شدم ... اصلا حال و حوصله نداشتم انگار وزنم صد برابر شده بود ... یاشار رو هم به زور بیدار کردم ... اونم سرما خورده و بود و عین من به زور بیدار شد . صبحونه خوردیم . یکمی خونه رو تر و تمیز کردم یاشار به زور برام جلوی تلویزیون جا پهن کرد و یه فیلم گذاشت که ببینم اما حوصلشو نداشتم ... دوباره یکم دراز کشیدم و استراحت کردم ... بعدش هم به زور منو برد بیرون و آخرش هم نون خریدیم و کباب کوبیده اومدیم خونه ... البته ناهار هم درست کرده بودم اما یاشاره دیگه !!!  

بعد از ناهار دوباره خوابیدم و ساعت 7 هم رفتیم خونه ی مامانو بابام تا 10  بعدش اومدیم خونه و یکراست رفتم حموم و بعد از یکم رسیدگی به خودم اومدم یه سری به اینجا بزنم گفتم بزار یه پست جدید هم بزارم ...  

هنوز نمی دونم فردا صبح کلاس دارم یا فقط بعد از ظهر کلاس دارم ...  

از خوندن پست بانو خیلی غمگینم ... اصلا انگار وا رفتم ... ببین حالا خودشون چه حالین ... ایشالله که زود زود یه نی نی دیگه خدا تودلش می زاره !!!