خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 80

اینقدر این روزها هیچ اتفاقی نمیافته که نمی دونم چی بنویسم ... 

این هفته هم تعطیل بودم ... تعطیل بودم به این معنی است که مدرسه نمی رفتم وگرنه کلاسای آموزشگاه یکشنبه ها و سه شنبه ها پابرجاست !!! 

همچنان مشکل کاریم با مدرسه هم پابرجاست ... روزهام مثل پارساله اما 5 شنبه ها نمی تونم برم و همکارم هم نمی تونه !!!! مشکل اصلی اینجاست و چون من پارسال 5 شنبه ها می رفتم من باید یه جورایی حلش کنم که نمی کنم !!! دوم اینکه افزایش حقوق نسبتا زیادی درخواست کردم که معلوم نیست موافقت بشه یا نه ... حالا این وسط هی برای من پیغام می فرستن که زودتر تکلیف 5 شنبه ها رو معلوم کنه !!! منم هر بار می گم نمی تونم ها نمی دونم منتظر چی هستن ... جالب تر اینجاست که به همکارم گفتن بهش بگو حیفه کار به این خوبی رو از دست بده !!! یعنی توهم زدن در حد تیم ملی !!! مگه خودشون تعریف کنن وگرنه من اصلا از این کارم راضی نیستم اینقدر استرس و مسئولیتش بالاست که گاهی شب تا صبح خوابشو می بینم !!!  

بعدش هم با خودم فکر کردم اینجا رو هم که نرم اگر از بیمه بیکاری بگیرم و اون مدرسه رو هم برم حقوقم دو برابر سال گذشته ی مدرسه می شه ... پس نیازی نیست خودمو الکی خسته کنم !!! بگردن دنبال نیرو تا ببینن من ضرر می کنم یا خودشون !!! 

امشب هم خونه ی برادرم دعوتیم ... هفته ی آینده هم آخرین جلسات کلاس هام توی آموزشگاه و همه اینقدر التماس می کنن که ترم بعد رو هم برم که دلم براشون می سوزه !!! ولی من واقعا نمی تونم برای ترم بعد برم ... حتی اگر مدرسه هم نرم اونجا برام خیلی دوره و پولش راضی کننده نیست برام ... در ضمن سال تحصیلی که شروع بشه خودم هم درس و دانشگاه دارم و یاشار می گه بچسب به درست که مهم تر از همه چیزه و اینکه امسال اونقدر ها به پول من نیازی نیست !!! واقعا موندم توش که چیکار کنم ... با مدرسه راه بیام یا کارم و کم کنم و  خیلی خودمو خسته نکنم !!!! 

!!!Happy 7th anniversary

امروز هفتمین سالگرد ازدواجمونه !!!  

5 شنبه خانواده ی خودم افطاری بودن و مامان و بابام بهم یه مقداری پول هدیه دادن که باهاش بخار شور بخرم ... البته این هم هدیه سالگرد ازدواجمون بود و هم هدیه ی خونه ی جدیدمون . 

همه چیز به خوبی برگزار شد  

دیروز هم مادر شوهرم در کمال ناباوری بهم اس ام اس داد و تبریک گفت !!! واقعا نمی فهمم چی شده کلا مهربون شده ... البته بدجنسی هاش هم سرجاشه ولی چون الان ما وضع مالیمون رو به بهبوده فعلا اونم بوی پول شنیده با ما خوبه !!!  

توی افطاری از ریحونای خودم چیدم و با یکمی سبزی دیگه !!!  

به من که خوش گذشت گرچه خیلی خسته شدم !!! 

 

اینم عکس ریحونام که قول داده بودم ...  

 

 

 

روزانه 79

کلی نوشتم دستگاهم هنگ کرد و همش پرید .

از این گفتم که هنوز خیلی استراحت نکردم ... سه شنبه ها یکسره از 8 تا 3 کلاس دارم و باید حرف بزنم و کلی خسته شدم .

هنوز وضعیت کاری امسال توی مدرسه معلوم نیست ... هم باید روزامو کم کنم و هم اینکه می خوام مبلغ حقوقو بالا ببرم و این یعنی کلی صرف انرژی البته برای خودم خیلی مهم نیست که اونجا کار نکنم اما نمی خوام اونا گیر کنن و اگه به توافق نرسیدیم بگردن دنبال یکی دیگه ... البته می دونم که به شدت بهم نیاز دارن مسئول پیش دانشگاهی دو سه ماهه دنبال یه نیرو می گرده که یه بخشی از کارای ما رو بلد باشه و تیز و فرز باشه که پیدا نکرده ... برای همین بدجوری لنگن ... منم که یه جای دیگه قرار داد خوبی بستم نگران اوضاع مالی نیستم بنابر این الان وقتشه !!!

امروز صبح با مدیر مربوطه حرف زدم و حسابی پزوندمش حالا تا ببینیم چی می شه !!!

امروز برای اولین بار ریحون برداشت کردم

می خواستم عکس ریحونامو بزارم که نشد !!! 

امروز خواهرم میاد پیشم و فردا شب هم مامان و بابا و برادر و خواهر و خانم برادرم میان افطاری خونمون ... امروز که همش به حل امور کاری و مالی گذشت !!!

روزانه 78

بالاخره تعطیلات دو هفته ای من شروع شد !!! 

دیروز صبح هم خواهرم اومد ... از صبح رفتیم خونه ی مامان و بابام تا شب بعد از افطار که برای خواهر و برادرم تولد گرفتیم و بعدش اومدیم خونه ... خیلی خسته شدم به خصوص که همه روزه بودن واعصاب نداشتن و نمی شد چیزی خورد  .  

می خواستم چند روز اول تعطیلاتم و برم اونجا اما با اون اوضاعی که دیروز بود خونه ی خودم بمونم راحت ترم !!!! 

کلا بهم خیلی خوش نگذشت !!!  

خواهرم برام یه کیف زارا آورد ... برای یاشار هم یه تی شرت پاییزه !!!  

یسری هم خرت و پرت و پنیر و سوپ و ...  

چند روز پیش هشتمین سالگرد عقدمون بود ... ماه رمضون بود و نمی شد کار خاصی کرد اما با هم خوش گذروندیم !!!  

و فکر کردیم که چقدر این هشت سال زود گذشته !!! 

پنج شنبه این هفته هم قراره همه بیان خونه ی ما افطاری !!!   

مامان و بابام و خواهرم هنوز این خونه ی جدیدمونو ندیدن ... در ضمن اینکه شنبه اش هم هفتمین سالگرد ازدواجمونه ... 

مامانم گفت چی می خوای برات بخرم !!!! فکر کردم در حال حاضر فقط بخار شور ندارم ...  

خلاصه که کلی کارای مختلف در سر دارم برای این دو هفته تعطیلی ...