دیگه مدرسه ها کم کم دارن به پایان سال نزدیک می شن و امیدوارم که بشه یکمی استراحت کنیم ...
هفته ی پیش رفتم نمایشگاه و برای پسر کوچولوم یه سری کتاب گرفتم
کم کم هم دارم اتاقشو خالی می کنم و کتابخونه رو خالی می کنم تا برم و وسایلشو بگیرم ...
فردا میخوام برم خیریه نیکوکاران وحدت اونیکی پسر کوچولومو که قبلا دربارش براتون گفتم را ببینم ... براش یه سری لگو اسباب بازی و ماشین آتش نشانی خریدم ... حتام خیلی خوشحال می شه ... بار قبلی که براش لوازم التحریر و دفتر و کتاب خریده بودم کلی ذوق می کرد باهاشون ... مامانش می گفت صبح ها زود از خواب بیدار می شه و می ره بساطشو پهن می نه و کلی باهاشون عشق می کنه ...
واقعا هم فکر می کنم برکت حضور اون بود که تا خواستم خدا پسرک و گذاشت تو دلم ... خدا رو شکر
گلم ایشالا پسر کوچولوت صحیح و سالم به دنیا بیاد.
موفق باشی بانوی مهربان.
ممنونم
عزیزم امیدوارم همیشه لبات خندون باشه و کنار همسر و پسرت خوشبخت.....واسم دعا کن... خیلی دعا کن... نیاز به دعای کسی دارم که نشناخته شاید خدا اجابتش کنه...
حتما چشم
کلى از پستاتو خوندم عزىزم: -****
امىدوارم زاىمان ارومى داشته باشى و سلامت باشىن: -****
مباررررک باشه سیسمونى: -***