این هفته خیلی هفته ی شلوغی بود .
شنبه همگی خونه ی مدیر مدرسه مون دعوت بودیم . من هم چون امتحان دارم با خودم تصمیم گرفتم که نرم بنا بر این اصلا آمادگی رفتن به یک مهمونی را نداشتم و با خودم لباسی نبرده بودم . مثل بقیه ی همکاران آرایشگاه نرفته بودم و موهامو درست نکرده بودم . نزدیکای شهر بود که تقربا همه آماده ی رفتن بودن به من گفتن تو که میای . گفتم نه !!! کلی باهام دعوا گرفتن که باید حتما بیای و خیلی خوش می گذره و از این جور حرف ها . خلاصه چشمتون روز بد نبینه منو به زور با همون لباسهایی که زیر مانتو پوشیده بودم بردن . البته واقعا هم خوش گذشت یک کارگاه آموزشی هم برگزار شد که خیلی بامزه بود . و بعد من با یکی از همکارا که می خواست زودتر برگرده برگشتم و چون نزدیک خونه ی مامانم اینها پیاده شدم رفتم اونجا و شب یاشار اومد دنبالم . و از درس خوندن خبری نشد که نشد ....
امروز هم که سه شنبه است - جای همتون خالی - از طرف مدرسه به یک اردوی ورزشی دعوت شده بودیم و رفتیم استخر و کلی شیطونی کردیم و گفتیم و خندیدیم و ورزش کردیم .
در حال حاضر هم بنده یک عدد یلدای خسته هستم که باید کلی هم درس بخونه .
و از اونجا که یلدا خانوم در کارهای خونه بسیار تنبل می باشد سر راه یک قوطی کنسرو مایع ماکارونی آماده خریدم که شام امشب و ناهار فردا را فراهم کنم .
انشالا همیشه زندگیتون همینجوری آروم و شاد باشه
مرسی که نوشتی خانومی
بوس
مرسی محیا جونم
بووووووس
همیشه به مهمونی و خوش باشی.
رشته ت چیه و توی چه مقطعی می خونی یلدا جون ؟
مهندسی کامپیوتر می خونم . کارشناسی
سلام عزیزم. خوشحالم که این روزا آرامش رو احساس می کنی. داستانتون هم همراه بودم. و خوندم که با سختی تمام اون روزا رو سپری کردید. امیدوارم که خدا درهای رحمت و برکتش رو براتون باز کنه و زندگیتون هر روز بهتر از روز قبل بشه.
مرسی می می جون . برای شما هم همینطور ....
به به
خدارو شکر که خوش گذشته بهت یلدای مهربونم:*
س حالا که دیگه تند تند آپ میکنیُ منم تند تند بهت سر میزنم
:)
بوووووووووووووووووووس:*
سلام یلدای گلم خوبی؟؟؟
ممنون از نظرت عزیزم خوشحالم کردی
امیدوارم روزای خوبی داشته باشی و اینکه با خوشبختی و شادی با همسرت زندگی کنید و توی درس ها هم موفق باشی
راستی با جمله ی پست پابیین موافقم... سختی ها باعث میشه آدما قدر باهم بودنو بیشتر بدونن
بوووس
یلداجونم می گن آب نطلبیده مراده...مهمونی نطلبیده که مرادتره نه ؟ :) همیشه به مهمونی و خنده عزیزم
آره خب !!!!!!!! جای همتون خالی خیلی هم خوش گذشت.
عزیزم یلدا
مدیریتوبلاگم دچارمشکل شدهو نمیتونم وارد مدیریت وبلاگم شم.
اما میخونمت
بوووووووووووووووووس
راستی؟ قالب وبلاگت هم مبارک
خوشحالم که هستی !!!!!
اگه بری دلم برات تنگ می شه ها !!!!!!!!!
یلدا جان اگه منو به غلامی نه ببخشید به دوستی قبول کنی منم میشم دوس جونت
همه خاطراتت رو وقت گذاشتم خوندم .خوشمان امد از زندگی سخت کوش و خوب ومهربانانه شما.(شکلک هم نداره برات بزارم:)
بعضی جاهای داستانتو ننوشتی جیگر. مثلا پس خرجت رو دوی این دوسال البته توی اون 2ماه اموزشی کی میداد وقتی گفتی مادرشوورگرامیت نمیدادند..
راستی از این 5سال تجربه یه سوال داشتم
چکار میکنید شما در زندگیتون که توی این 5سال اونم بدون بچه زندگی یکنواختی ندارید وعشق براتون تکراری وکمرنگ نمیشه؟
خواهشا اگه تونستی توی یک پست از این تجربه برام بنویس
مرسی (بوووووس)
خوشحالم از آشناییت !!!!!
خودمون به سختی !!!!!!!! گاهی از پس اندازهامون و گاهی یاشار بعد از ظهر ها و من هر وقت که کار بود . کارهایی مثل تایپ و ترجمه و ...
یکنواخت نشده دیگه !!!!!!!! تازه گاهی برای با هم بودن وقت کم میاریم .
به به
رسیدیم به جای مورد علاقه ی من. روزمرگی ها.....
اینکه می گی سختی ها زن و شوهر و به هم نزدیک می کنه کاملا باهات موافقم. امیدوارم تو زندگی هیچ کس سختی پیش نیاد ولی اگر پیش اومد صبر داشته باشه که بعدش اوضاع محشر می شه
یلدا جان خیلی خوشحالم که بالاخره بعد از اون همه سختی الان یه زندگی آروم داری
ان شاالله همیشه خوشبخت باشی
منم خوشحالم که امتحانتو خوب دادی!!!!!!!
سلام دوست جونم.خوشحالم که سختیها به پایان رسیده و کاملا درکت می کنم چون تقریبا بعضی مسائلی ر و که نوشته بودی تجربه کردم.به منم سربزنو دعا کن مشکلات ما هم کمرنگ بشه
حتما دعا می کنم !!!!
سلام یلداجونییی
خوبی؟
بابا منکه همیشه هستم همیشه میخوندم نوشته هاتو تا جاییکه وقت امان میداد!
بیا پیشم خانومی
یه وب جدید زدم