خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

دهمین سالگرد ...

امروز چهارم مهر ماه ۱۳۸۹ : دهمین سالگرد روزیه که ما به هم قول دادیم تا همیشه کنار هم بمونیم ...   

چقدر اون روزها جوان بودیم و حالا چقدر در کنار هم بزرگ شدیم ... 

خوشحالم که تا حالا تونستیم به قولمون وفا کنیم و کنار هم هستیم ... داشته و نداشته هامونو با هم قسمت کردیم و شادی ها و غم ها را با هم سپری کردیم ...   

چه روز قشنگی بود ... برای اولین بار سرم را گذاشتم روی شونه هاش و اون هم دستمو بوسید ... چقدر عشقمون پاک و ساده بود !!!! 

خدایا به خاطر همه ی نعمت هایی که بهمون دادی ازت متشکرم ....

روزانه ۲۷

من عاشق لوازم التحریرم ... یکی از لذت های زندگیم اینه که برم یه جایی مثل شهر کتاب و همه ی خودکارا و روان نویش ها و ماژیک هاشو تست کنم و دفتر  ها و لوازم تزئینیشونو نگاه کنم ...  

امروز توی مدرسه رفته بودم انبار تا با یکی از همکارام لوازم تحریر های جدیدی که مدرسه خریداری کرده بود را چک کنیم که کامل باشه و لوازم التحریر مورد نیاز خودمونو برداریم ... خیلی خوب بود ... هر چند همشون چیزهای ساده ای بودند ... اما اینکه یه پایه چسب نو ... یه منگنه نو و ه عالمه خودکار و مداد و پاک کن و خرط و پرت دیگه برداری برای خودت و همشونو مرتب توی یکی از کشوهات بچینی خیلی حس خوبیه ... مثل اون موقع ها که برای سال جدید یه عالمه دفتر و مداد نو می خریریدم و ذوق داشتیم ...  

اولین نفری بودم که وسایل مورد نیازمو از انبار برداشتم ... کلا امسال لیست لوازم تحریر مورد نیاز رو خودم نوشته بودم و هر چی که دلم می خواست را توی لیست اضافه کرده بودم ... پونز های رنگی ... سوزن ته گرد های رنگی ... روان نویس و ماژیک و کلاسور و ...  

تا پارسال هر روز ساعت ۳:۱۵ تعطیل می شدیم ... امسال قراره شنبه ها و ۴ شنبه ها تا ۴ باشیم ... من ساعت ۳:۱۵ خودمو زدم به کوچه ی علی چپ و به مدیرمون گفتم اگه کاری ندارین من دارم می رم .... بعدش گفت : راستی بیا قرارداتو امضا کن ... بعدش قراردادو که نوشت گفت حالا که امسال می خوای ۴ روز بیای لا اقل این دو روزو تا ۴ بمون !!!!! خلاصه که ۲ ساعت در هفته رو الکی و بدون افزایش حقوق بهم اضافه کرد  

می دونین : الان ۳ ماهه که حقوق نگرفتم ... من دلم یه عالمه پول می خواد ... کلی قرض و قوله دارم که باید بدم ... نمی فهمم چرا حقوقامونو نمی دن !!!! کلا انگار سه ماه تابستون در راه رضای خدا بوده ... دیگه صدای همه دراومده !!! دلم حقوق می خواد ... همشونو یجا !!!! 

تازه یاشار هم از مرداد تا حالا حقوق نگرفته یعنی ۲ ماه و حالا ما رو تصور کنید با قسط ماشین و اجاره خونه و شهریه دانشگاه و خرج مخارج خونه و رفت و آمد و ...  

اول مهر ماه ۱۳۸۹

امروز روز اول مهر بود ... من همیشه عاشق اول مهرم ... دیشب کلی هیجان داشتم ... صبح از ساعت ۵:۴۵ بیدار بودم ... ساعتمو ۶ گذاشته بودم که زنگ بزنه ... منتظر صدای زنگش بودم که پاشم ... 

بیدار شدم ... زودی یاشارو بیدار کردم ... لباسامو پوشیدمو خوشکل کردم ... همون مانتو سبزه رو که خیلی دوستش داشتم پوشیدم ... اولین بار بود که توی مدرسه می پوشیدمش ... گذاشته بودمش برای اول مهر ... می دونین روز اول مهر توی مدرسه مثل عید می مونه ... همه با هم روبوسی می کنن و تبریک می گن ... همه لباس نو ها و قشنگ ترین لباساشونو می پوشن ... 

مدیرمون که رفته بود سفر .. یک راست از فرودگاه اومد که روز اول مهرو از دست نده !!! خلاصه که کلی برنامه اجرا شد ... کادر مدرسه معرفی شدند و بعدش بچه ها از زیر قرآن و اسپند رد شدن...  

کلی هم سرم شلوغ بود ... باید برنامه های کلاسی رو آماده می کردیم ... کارهای اردوی اول سالو انجام می دادیم ... بعلاوه جواب دادن به چند تا بخشنامه فوری و کارهای عقب مونده سال گذشته ...  

امسال یکی از همکارام که خیلی با هم دوستیم و راحتیم هم اتاقیم شده و کلی با هم راحتیم ... دفترمون دقیقا بغل دفتر مدیر مدرسه است . و باید یواش یواش صحبت کنیم ... گوش خانوم مدیر خیلی تیزه ... واقعا می گم ها ... بعضی وقتا داریم یواش راجع به یه چیزی صحبت می کنیم بعد یهو مدیرمون از اون اتاق بغلی با صدای بلند در موردش اظهارنظر می کنه ... خیلی حواسش جمعه .. باید مواظب باشیم !!!! 

همکارای امسالمو خیلی دوست دارم ... فکر می کنم سال بهتری باشه نسبت به سال های گذشته ...  

این هم از گزارش روز اول مهر در محل کار ما ...  

دیشب رفته بودیم خونه ی برادرم ... کلی با هم بازی کردیم و جای خواهر کوچولو رو خالی ... گاهی می گم کاشکی بود ... کاشکی نمی رفت ... یا کاش همه با هم بودیم ...  

امروز قرار بود اینترنتشون وصل بشه اما فعلا خبری نیست !!! و من با مسنجر باز آنلاینم ...  

روزانه ۲۶

این روزها خیلی بی حوصله ام ... تنها نزدیک شدن به اول مهره که یکم سرحالم می کنه !!!! من همیشه عاشق روز اول مهر بودم ... اون روزها که دانش آموز بودم و منتظر دیدار دوستان قدیم ... حالا هم که جزو مسئولین مدرسه هستم و از آمدن و سر و صدای بچه ها شادم ... 

همچنان دلم برای خواهرم خیلی تنگه و دلم می خواد اگه کسی نباشه دور و برم با خودم خلوت کنم !!! 

ازش خبر دارم ... باهاش صحبت کردم و بیشتر از اون ایمیل زدیم به هم و ... اما هیچی جای کنار هم بودن رو نمیگیره !!! دلم براش خیلی تنگه ... خیلی زیاد ... جاش هر روز و هر لحظه خالیه