غمگینم خیلی زیاد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
قرار بود امروز یاشار زود بیاد خونه پیشم که با هم باشیم .... اومد ... زود اومد اما چه فایده چند دقیقه بعدش برادرش زنگ و من هر چی بهش گفتم جواب نده این الان می خواد بیاد اینجا گوشی رو برداشت ... بعدش هم اون گفت کاری ندارین ... منم هی به یاشار اشاره کردم که بگو کار داریم ... اما گفت نه کاری نداریم ... اونم گفت نیم ساعت دیگه میام ...
منم یه عالمه غصه خوردم ... هنوز هم دارم می خورم ... الان اونا نشستن دارن با هم بازی می کنن اما من دلم پر از غصه است ... همش هم تقصیر خود خود یاشاره ... وگرنه اگر می خواست می تونست بهش بگه نیاد ... یا اصلا گوشی رو بر نداره !!!!
منم کلی گریه کردم ... اما چه فایده امروز دیگه بر نمی گرده ...
اینقدر دلم برای اون روزایی که فقط خودمون دوتا تنهای تنها بودیم و به هیچ چیزی جز کنار هم بودن فکر نمی کردیم تنگ شده که نگو ... وقتی وارد زندگی می شی کلی فکرای مختلف هست که میاد تو سرت ... از کار و درس و خورد و خوراک و مهمونی رفتن و مهمون اومدن و ... بگیر تا مشکلاتی که یهویی پیش میان ...
دلم یه عالمه عاشقانه می خواد ...
یا حداقل یه جایی که بشه تنهایی نشست و گریه کرد ...
اما از این بغضی که تو گلومه بیزارم !!!!!!!!!!!!!!
کاش اونی که باید ! می فهمید .
در مورد کار همسریت نمی دونم چی بگم. یه وقتایی نیازهای روحی آدمها خیلی با هم فرق می کنه
امروز بهترم ... خب اونم می گه مجبور شدم بگم بیاد ... کلی هم باهام مهربونی کرد بعدش... اما من دلم شکسته بود دیگه !!!!!!!!
متاسفانه مردها گاهی نسبت به این حسا کم اهمیت می دن و سرد تر رفتار می کنن
البته ته دلشون اینطوری نیست و فقط این رفتار مقطعی و ظاهریه.
جدی نگیر عزیزم.
مطمئن باش اون همه محبت هم زود زود میاد
آره می دونم که بی منظور بوده ... حتی هنوز هم نفهمیده من چرا غمگین شدم !!!!
اما دل من خیلی شکست ... با منظور یا بی منظور
سلام یلدا جونم!
بهتری الان؟!
عزیزم..این اتفاقا واسه همه مون می یوفته!
متاسفانه یه ذره نابلدتر از ما هستن تو ابراز محبتشون!
قربونت برم من.....اگه این روزای گریه کردن نباشه...بعدن که با هم باشین قدرشون رو نمیدونین!و مزه نمیده که!
آره دیگه ... خیلی بلد نیستن ... اصلا نفهمید که چی شده ... اما بعدش اومد از دلم در آورد
هی همه ی این حرفها به خاطر بیکاری ست فقط بیکاری
اینجا وب هست نه دفتر خاطرات...