این چند وقته خیلی سرم شلوغ پلوغ بود
الان اوج کارای مدرسه است ... باید بچه ها رو برای انتحانات نهایی آماده کنیم ... از معلم ها نمره مستمر بگیریم . کارنامه بدیم ... سوالای امتحانا رو بگیریم و شما نمی دونید که این نمره گرفتن و سوال گرفتن چه کار طاقت فرسایی به هر کدومشون باید بیش از هزار بار بگیم تا بالاخره بعد از هزار تا زنگ و خواهش و التماس که داره دیر می شه افتخار بدن و تشریق بیارن
از طرف دیگه کلاسای دانشگاهم هست که 5 تا ارائه داشتیم و من امروز رو نرفتم چون دیگه اینقدر خسته بودم که تحمل راه و سر کلاش نسشتن رو نداشتم
دو تا کلاس اضافه هم گرفتم توی یه آموزشگاه فنی حرفه ای ... یکی از کلاسا مخصوص بچه هاست ... دبستان و راهنمایی که خیلی دوسشون دارم و ماشالله حسابی هم زبر و زرنگن ... و یه کلاس دیگه که مربوط به خانوم هاست ... اونم بد نیست ... و اینکه یکشنبه و سه شنبه و 5 شنبه هام هم پر شده ...
برای کلاس روز پنج شنبه ام با یاشار هماهنگ کردم که اگر از نظر اون اشکالی نداره برم .. اونم گفت برو ... اما از وقتی که کلاسه شروع شد داره غر می زنه که تو 5 شنبه ها هم تا ساعت 5 سرکاری !!!!!!!!!!!!!!!
حالا من موندم که اون موقع که ازش سوال کردم برای چی گفت برو ... اینقدر هم مطمئن گفت که من خودم شک کردم ... اما خب من این کلاسو قبول کردم و باید تمومش کنم
مدرسه هم که اوضاعش حسابی قاطی و پاطیه
از حقوق که خبری نیست ... فقط کار و کار و کار
البته امیدوارم از اول خرداد که امتحانای بچه ها شروع می شه کمی خلوت تر بشه ... و اون موقع ها ما 2 ساعت زودتر تعطیل می شیم
تابستون هم که سه روز بیشتر نمی ریم
یاشار هم که مطابق معمول هر سال ... قبل از بسته شدن قرارداد سال جدید همش غر می زنه و می خواد محل کارشو عوض کنه
کلی هم تحویلش می گیرن ها ... اما باید غرشو بزنه !!!!
تازه می خوایم خونمون هم عوض کنیم و باید دنبال جا بگردیم ... اگه بشه یکمی بزرگتر باشه و نزدیک محل کارم باشه که خیلی عالی می شه ... اما همش بستگی به قرارداد کاری یاشار داره ... چون من که حقوق سال آینده ام معلومه ...
خلاصه که همه چیز قروقاطی شده و من خسته ی خسته
درسام هم این ترم اصلا نخوندم و اصلا هم حس خوندن ندارم !!!!
سلام
خوبه که مینویسی
منم روزانه هامو مینویسم ... البته یه مدته که ننوشتم .. اما تو دفتره برا خودم .
فقط متوجه نشدم که حالا که مینویسی ... چرا مینویسی ... یعنی اینکه تو که داری مینویسی ... خوب چرا رمز گذاشتی روشون ... خوب نمینوشتیشون...یا اگه میخواستی کسی نبیندشون ... خوب نمذاشتیشون رو وب .... آخه اینجوری آدم از فضولی میمیره.... خماریش بده خدایش...
موفق باشید ....
زندگیتون شیرین.... غر زدن یاشار رو میتونم درک کنم .. هنوز ازدواج نکردیم ، اما وقتی ساعت کاریاشو پر میکنه بد میگذره ....اصلا چه معنی داره دختر بره سر کار ...
شوخی کردم ...
خب اون پستو نمی خواستم هر کسی ببینه
شما هم اگه آدرس وبتو بزاری برات رمز می فرستم که از فضولی نمیری
خب من وقتی ساعت کاریامو پر می کردم زنگ زدم و اجازه گرفتم ... اگه می خواست غر بزنه نباید می گفت برو !!!!!!!!!!!!
سلام خانومی.خسته نباشی و موفق باشی
سلام عزیزم
تو هم خسته نباشی از اون روزای سخت
منم نمی دونم چرا اصلا حس درس خوندن ندارم
کاملا درکت می کنم
چه خوب که یکی درکم کرد !!!!!!!
عسیسممم
دلم برات تنگ شده بود:*
وااااااااای چقدر سرت شلوغه خانوم
خانوم استاد هم شدی که:*
خیلی عالیهههههههه
ایشالا همیشه موفق باشی:*
منم همینطور
دوستم
پستاتو می خونم اما وقت ندارم برات بنویسم
مواظب خودت باش
وایی گفتی یلدا
انگار من اصلا نمی تونم بشینم یه کتاب بخونم چه برسه به درس
بابا تو که وضعت خیلی خوبه
همش ماشالله شاگرد اولی
من اوضام خیلی خراب تر از این حرفاست
آخی......
خیلی سخته ها..من جا تو بودم می بریدم..ولی خوبه که داره تموم میشه
خوش به حالت با این همه وقتی که داری
من از کمبود وقت نمیدونم چی کار کنم.
خانمی خسته از کار هم نباشی.
وقت که ندارم ... به زور جورشون می کنم
سلام عزیزم. چه خبر از این روزهای پر از درگیری؟
خدارو شکر ... خوبه ...
تو زندگی گاهی سرت خیلی شلوغه گاهی خلوت
عزیزم پس حسابی سرت شلوغ کردی ...خسته نباشی خانمی
آره متاسفانه