8 تیر ماه تولد دوسالگی وبلاگم بود که من اینترنت نداشتم و به همین دلیل الان اینجا ثبتش می کنم .
این چند وقتی که اینترنت نداشتم همش انگار یه چیزی کم داشتم ... تازه فهمیدم که چقدر به این دنیای مجازی و دوستانم وابسته ام ... اینقدر کلافه بودم ... همش می گفتم یعنی الان دوستام چیا نوشتن ... چیکارا می کنن ... من عادت دارم که هر روز میام و به همه وبلاگایی که آپ شده باشن سر می زنم گرچه غلب تنبلم و چیزی نمی نوسم اما از روزمرگی های همه باخبرم ...
بالاخره این اسباب کشی ما تموم شد و با تاخیر زیاد اینترنتمون وصل شد که گویا به خاطر منطقه مخابراتیمون بود .
این روزها خیلی خسته ام
اینقدر سر خودمو با تدریس شلوغ کردم که نگو
البته خودم خیلی تمایل نداشتم اینقدر کلاس داشته باشم اما این آموزشگاه معلم کم داره و روی من یه جور دیگه حساب می کنه ... هر کیو تا حالا آورده یه مشکلی داشته .
اما از بس که حق التدریسش پایینه دلم نمی خواد زیاد وقت بزارم براشون ... اما هی اسرار و خواهش می کنن دلم نمیاد ... فعلا که مدرسه کارش کمتره می رم اما در طول سال اصلا نمی تونم برم ....
خلاصه که هفته پیش روزای فرد از صبح زود تا ساعت 4-5 تدریس داشتم ... تدریس هم نسبت به کارای اداری انرژی خیلی بیشتری می بره و واقعا بعد از 4 ساعت کلاس انگار که 8 ساعت کار کرده باشی ... اینقدر هم هوا گرمه که کولر آموزشگاه جوابگو نیست و من دیگه آخرای کلاسا نزدیکه که غش کنم ...
دوست ندارم اینقدر به خودم فشار بیارم اونم توی تابستون ... اما چاره چیه !!!! به هر حال تجربه ی خوبیه ... به خصوص که کلاسام تنوع دارن ... مبانی و مفاهیم ... ویندوز ... اینترنت ... فتوشاپ و ... و کلاس کودکانم که دیگه فوق العدست و واقعا از بچه ها انرژی می گیرم ... البته خیلی هم اونا ازم انرژی می گیرن اما کلا روحیه آدم شاد می شه اینقدر که بامزه ان...
هر بارم که می خوام کلاسو تعطیل کنم و در واقع وقت کلاس تموم می شه کلی التماس و خواهش می کنن که یه ربع دیگه کلاس ادامه داشته باشه ... بساطی دارم با اینا که بیا و ببین ... ولی روی هم رفته خوبه
کولر ماشینمون هم خراب شده و توی این گرما اصلا نمی شه ازش استفاده کرد ...
چقدر زمان زود می گذره باورم نمی شه که الان 18 روزه که ما اومدیم توی این خونه ی جدید ... هنوز خیلی دوستش ندارم ... با اونکه خیلی بزرگ تره ... قشنگ تره ... خوش مسیر تره ... اما هنوز اونجوری که باید باهاش ارتباط برقرار نکردم ... اون خونهی قبلیمونو با اونکه همه چیزش از این بدتر بود خیلی بیشتر دوست داشتم ... حالا شاید به این هم عادت کنم ...
اما فعلا اینقدر خسته ام که وقت فکر کردن و لذت بردن از هیچ چیزی رو ندارم و این بدترین چیز ممکنه !!!!
سعی می کنم از این به عد زود زود بیام ...
ممنون که منتظرم بودین
منم دلم میخواد اینقده سرم شلوغ بشه که وقت فکر کردن به مسائل دیگرو نداشته باشم.
شاید بخاطر عادت هنوز با خونه جدید نتونستی رابطه برقرار کنی.
منم خیلی خستم خیلیییییییییییییی
به به مبارکه هم خونه ی نو و هم تولد وبلاگت...
اینقدر از خودت کار نکش...یعنی که چه آخه.
ممنون
کاملا باهات موافقم ... یعنی که چی
ولی می دونی همونقدر که تو از کامپیوتر بدت میاد من عاشق رشته ام هستم و برای یاد دادنش به دیگران لذت غیر قابل وصفی می برم ... گاهی فکر می کنم پولش خیلی مهم نیست
اما تا جاییکه توانشو داشته باشم دیگه !!!!
خونتون مبارک باشه عزیزم...به نظرم برای جایی که PAIMENT پایین میدن خودت و زیاد خسته نکن...تو گرفتی من چی گفتم تو وبم؟؟؟خیلی ناراحتم از این بابت
ممنون عزیزم
آره من فقط تا آخر تابستون رو اونجا کار می کنم اونم برای تجربه ی تدریس با مقاطع سنی مختلف
من فهمیدم تو چی گفتی ... فهمیدم همسرت چیکار کرده ... حق داری ناراحت باشی ... من چون برای خودم پیش اومده می فهمم حال الانتو ولی برای ما فقط همون یک بار بود و بس اونهم در شرایط بسیار بد روحی
همراهیتو باهاش ادامه بده ... اگه همه ولش کردن تو هیچ وقت اینکارو نکن ... اونوقت روزهایی می رسه که اونم اینقدر حمایتت می کنه و اینقدر بهت عشق می ده که از همه ی مردم دنیا سیراب تری !!!!
سلام خواستی به ماهم سربزن فک کنم خیلی چیزا میشه ازشما یادگرفت
سلام یلدا جان من امروز اولین بار که وبلاگتو دیدم
داشتم توی نت دنبال خاطرات زندگی بعد از طلاق می گشتم که وبلاگ شما رو پیدا کردم که این وبلاگ نظرمو جلب کرد
راستش خیلی دلم گرفته خیلی همش توی محل کارم اشکام سرازیر می شه خیلی سعی می کنم جلوی خودمو بگیرم تو رو خدا توی این ماههای عزیز خیلی منو دعا کنید
راستی منم با شما هم رشته هستم و فکر می کنم سلیقه هام خیلی نزدیک به شما باشه چون منم عاشق تدریسم
منم برای رسیدن به همسرم خیلی سختی کشیدم ولی ما هیچ کدوم قدرشو ندونستیم الانم تو مرحله جدایی هستیم
فقط اینکه خیلی دلم گرفته خیلی برای من خیلی دعا کنید
حتما عزیزم ...
خب هنوز هم دیر نیست که قدر عشقتونو بدونین ها ... چرا فکر می کنین که دیر شده !!!!
تولد وبلاگ مبارک عزیزم...امیدوارم زود به زود بیایی و ما رو خوشحال کنی