خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 92

این هفته مدرسه ی جدید کلاس های ساعت 1 به بعد رو تعطیل کرده بود !!! منم بیشتر کلاسام دو ساعت آخر بود این شد که چهارشنبه بعد از اینکه کلاسم تموم شد حدوادی  ساعت 1 تعطیل شدم . هنز یه سری از کارام توی مدرسه جدید مونده بود و اینکه قرار بود به دو تا از همکارام خصوصی کامپیوتر  یاد بدم ... رفتم مدرسه ی قبلی  

همکار قدیمیم تا منو دید زد زیر گریه ... بیچاره داشت له می شد از بس که کار ریخته بودن سرش ... این همکارم بخش دبستان و راهنمایی به عهده اش بود و من دبیرستان و پیش دانشگاهی اما فکر کنین از وقتی که من رفته بودم کارای دبیرستان و پیش هم عملا  به عهده ی اون شده بود ... چند نفری هم این ما بین اومده بودن که به جای من کار کنند اما همشون شل و ول و بی حال بودن و کار ما ( معاون اجرایی )نیاز به یه آدم خوش برخورد و در عین حال تیز و فرز داره  چون تقریبا با همه سرو کار داریم !!! خلاصه که پدرش در اومده بود ... همکارای دیگم هم می گفتن تازه قدر تو رو می دونیم و الان تازه فهمیدیم تو چیکار می کردی و از این جور حرفا اما مهم اون اصلیه بود که باید می فهمید ...  

گفته بودم که مدیر اصلیمون یکی از همکارا رو به عنوان مدیر داخلی و به جای خودش گذاشته ؟!!! 

من رفته بودم که کارای عقب افتاده ام رو انجام بدم اما انگار داغ دل همه تازه شد !!!!  

خیلی دلم برای همکار هم اتاقیم سوخت ... فکر کنین یه آدم سر حال و زبر و زرنگ و خوش خنده تبدیل شده بود به یه آدم بد اخلاق و کلافه و غمگین . 

خلاصه که دیدن اینجوری نمی شه و کاراشون بدجوری درهم و برهم شده !!! مدیر جدید صدام کرد و گفت تو چه روزایی خالی داری ... و گفت که می شه دو روز در هفته بیای ( همون حرفی که قبلا زده بودن ) خیلی دلم نمی خواست قبول کنم اما به خاطر همکارم قبول کردم !!! حالا وضعیت بیمه ام درهم و برهم می شه !!! اما گفتم امسال هم به خاطر دوستم بمونم تا ببینیم سال دیگه چی می شه !!! 

همه هم تعجب کردن که مدیر اصلی چطوری قبول کرده چون عاشق پوله و در واقع علت اصلی رفتن من عدم توافق سر حقوق بود ... حالا مجموع حقوق من و اون خانوم جدید بیشتر از حقوق درخواستی من می شه !!!  

بعد که من قبول کردم یکی یکی همکارام می اومدن و می گفتن قراره دو روز بیای ؟ بعد می پریدن بغلم و کلی ذوق می کردن ...  

خوشحالم چون فکر نمی کردم اینقدر دوستم داشته باشن ... فک نمی کردم دو روز بودن من در مدرسه اینقدر باعث خوشحالیشون بشه ... و فکر نمی کردم اینقدر توی کارم موفق بودم که دوباره ازم درخواست همکاری کنن !!! 

روزانه 91

دوشنبه اولین روز شروع کلاس هام بود !!! دو تا کلاس داشتم آمار و ریاضی ... آمار با دوم ریاضی بود و ریاضی با اول ها ... دوم ها یکمی شلوغ و شیطون بودن اما حواسشون به کلاس و درس بود ... اول ها اما خیلی آروم بودن و حرف گوش کن  

روی هم رفته خوب بود اما هنوز یکمی استرس و نگرانی دارم ... به هر حال طبیعیه ... معلم هایی که سال ها معلم بودن هم می گفتن که همیشه سال که شروع می شه نگرانن !!!  

در ضمن دوشنبه 11 امین سالگرد دوستی ما بود ... 11 سال پیش 4 مهر 79 قرار شد که ما با هم دوست بمونیم برای همیشه !!!  

روز بازگشایی مدارس

از خیلی وقت پیش دنبال یه مانتو سرمه ای شیک و اداری بودم !!! دیشب بالاخره رفتیم بیرون و یه چیزی شبیه اونکه تو ذهنم بود خریدم !!! فقط من می خواستم یکمی گشاد تر باشه و نچسبه بهم !!! 

شب وسایلمو جمع کردم مقنعه مو اتو کردم ... کوله ای که خواهرو برادرم برام خریده بودند و پر کردم از وسایل مورد نیاز و رفتم خوابیدم ...  

همیشه عاشق روز بازگشایی مدارسم ... چه وقتی که دانش آموز  بودم چه حالا که معلمم  

 صبح زود رفتم مدرسه ی جدید ... با همکارای جدید آشنا شدم ... امروز خانوم معلم شیمی بود و ریاضی و ادبیات و زبان ... ادبیات و زبان که قبلا هم همکارم بودند اما اون موقع من جزو کادر اداری مدرسه بودم و حالا مثل اونا معلم !!! کلی ازم تعریف کردند که حیف شد دیگه اونجا نیستی و اینکه خیلی خوش اخلاق و خوش برخوردی !!! خوشحال شدم که اینطور بودم باهاشون  

بهمون یه بسته ی گنده شکلات کاکائویی دادند و توی کمدهامون یه جامدادی پر از لوازم التحریر و ماژیک وایت برد و ...  و لیست حضور و غیاب و تقویم اجرایی  

خوشحالم از این تغییر شغل اما عادت کردن به محیط جدید زمان می بره !!! 

یکی دو ساعت مدرسه ی جدید بودم بعد اومدم مدرسه ی قدیمی !!! وای که چقدر بغض داشتم ... دلم برای همکارام و اون محیط تنگ می شه !!! به همه ی طبقات سر زدم  و کلی خوشحالی کردم !!! 

بعد با همکارم رفتیم نتیجه آزمایشمونو گرفتیم !!!  

بعد چون تیروئیدم نرمال نبود و مال اونم کم خونی نشون می داد همونجا رفتیم پیش دکتر که به اون گفت کم خونی شدید داره داره و باید جدی بگیره ... به منم گفت تیروئیدت کم کاره و با اونکه اون دارو نوشت اما می خوام برم پیش یه متخصص غدد که مطمئن تر باشم !!!  اگه کسی دکتر غدد خوب می شناسه لطفا بهم معرفی کنه !

امشب هم خواهرم می ره و می خوام شام برم خونه ی مامان و بابام  

روزانه 90

دیشب رفتیم درکه که برای بابام تولد بگیریم ... بعدش برای منم تولد گرفتن .... و این شد که من صاحب  یک عدد کوله ی خوشگل و ساده شدم ... آخه به خواهرم گفته بودم دنبال یه کوله ی ساده می گردم که باهاش برم سرکار !!! و جا دار باشه و راحت  

اون روز که رفتیم دریا یه سری عکس گرفتم با دوربین موبایلم ... مراحل غروب خورشید رو می تونین ببینین !!!