خب از بعد از مهمونی ۲-۳ روزی طول کشید تا همه چیز دوباره جمع جور بشه ...
جمعه بود گمونم که یه دعوای شدید توی خونه ی همسایه روبروییمون رخ داد ... اینقدر جیغ و داد بود که ترسیده بودم . بعد هم خانومه اومد درخونمونو زد . اولش فکر می کردم دعوای زن شوهریه گفتم زشته بریم . بعد دیدم گویا وضع وخیم تر از این حرفاست به یاشار گفتم بره ژسر صاحبخونه یا خودشو صدا کنه . اونم اومد و رفتن تو و قرار شد زنگ بزنن ۱۱۰ . گویا خواهر آقای همسایه با نامزدش دعواشون می شه و چون ژدر و مادرش تهران نبودند میاد خونه ی برادرش که همون آقای همسایه ی ما باشن . بعد اونا هم میان اینا رو آشتی بدن زنگ می زنن به ژسره که بیا اینجا . خلاصه گویا پسره خیلی قاطی بوده و شکاک بوده و هزار مشکل دیگه کلی دعوا راه می اندازه و کارد میوه خوری رو بر می داره بقیه رو تهدید می کنه و می زنه هر چی گلدون و مجسمه توی خونه ی اینها بوده می شکونه و ... داد و فریاد ها هم برای این بوده که خانوم همسایه نگران کشته شدن همسرش بوده و هی خواهش و التماس و ...
دلم براشون خیلی سوخت . البته آخر سر 110 عزیز تشریف آوردن و پسره رو بردن و یاشار هم آقای همسایه رو برد رسوند کلانتری و پسره رو بازداشت کردن چون انگشتای دست آقای همسایه رو بریده بود یعنی در واقع با کارد بهش حمله کرده بود اونم کاردو با دست گرفته بود که خطرش کمتر بشه .
والا زندگی که نامزدبازیش این باشه آخر و عاقبتش چی می شه خدا می دونه .
بقیه ی روزهای هفته هم که سر کار بودم .
جمعه هم آزمون کاربر رایانه فنی حرفه ای بود . یکشنبه از فنی حرفه ای بهم زنگ زدند که گویا یه سری از سوالات مشکل داشته و از من خواستند که سوالای مشکل دار و اعلام کنن تا حذف بشه . اولش فکر نمی کردم اینقدر جدی باشه و نظر من اینقدر مهم اما هر سوالی رو که می گفتن نا مفهومه یا مال ویندوز 7 هست و به نظر من باید حذف بشه فوری حذف می کردن و در اون لحظات بود که تبدیل شدم به یک عدد یلدای خودشیفته و زنگ زدم به یاشار که امروز اومدی خونه حواست باشه با یک خانوم مهندس خیلی مهم روبرو می شی ها ...
حس جالبی بود و نمی دونم بین اینهمه معلم فنی و حرفه ای چرا قرعه به نام من افتاد و اون آقایی که با من صحبت می کرد هی ازم تشکر می کرد و بعد هم شمارمو یادداشت کرد برای آزمون های بعدی که سوال طرح کنم یا در صورت اشکال مثل ایندفعه باهام تماس بگیره !!!! البته شمارمو آموزشگاه داده بود . بعد هم که رفتم آموزشگاه منشی آموزشگاه گفت اینا خیلی آدمای گنده ای بودن ها !!! و من هی خر کیف تر شدم .
تصمیم گرفتم ارتباطم رو با این آموزشگاه ادامه بدم گویا خانم مدیرش خیلی نفوذش زیاده ...
دیگه هم از امروز تا آخر هفته تعطیلم ...
از صبح تا حالا برای خودم توی اینترنت ول گشتم و می خوام حسابی خوش بگذرونم و استراحت کنم .
منم بودم از اونجا بهم زنگ میزدن کلی ذوق میکردم
ایول داره:*:*
راست می گی ؟ پس الکی خودشیفته نشدم !!!
کم پیدا شدی نانایی!!!
سلام
وبلاگ زیبایی دارین.
خوشحال میشم بهم سر بزنید.
چه آدم خطرناکی بوده
سلام یلدا جان
مرسی که اومدی
قربونت برم باید سر فرصت کامل بخونمت
یکم بیشتر از خودت برام بگو..
باید بری تو بخش موضوع خاطرات گذشته رو بخونی !!!
وای خوش بحالت معلمی واسه یک خانوم بهترین شغله منم به امید معلم شدن دارم پر پر میزنم
شغل خوبیه اما خب حقوقش پایینتره ها !!!!
احوال یلدا خانوم کار درست؟ خوبی عزیزم؟![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
حبه رو کچل کردم از اون روز!!
این حس جالبو منم اتفاقا چند روز پیش درک کردم. خانومه زنگ زد بهم گفت گنج پنهان
بله شما که حتما گنج پنهان هستی تازه کجاشو دیدن !!! هنوز کشف نشدی !!!
منم یه پسر دایی دارم اسمش یاشارمن که عاشق اونم ولی اون ونمی دو نم خیلی دوس دار م بدونم که من و دوس داره یانه به نظرت میتونی کمکم کنی.
فکر نکنم بتونم کمکت کنم باید یه جورایی خودت بفهمی