امروز قرار بود تعطیل باشم اما یکی از شاگردام توی آموزشگاه اصرار داشت که برم و زودتر دوره اش تموم شه .
منم کلی ماجرا دارم با این شاگردام . دوستشون دارم ... یه جورایی اوایل ترم خیلی سختمه اما کم کم بهشون عادت می کنم . هر کدومشون انگار یه دنیا هستن . هر کدوم یه سرگذشت و یه زندگی . هر کدوم یه عالم دارن برای زندگی .
الان چون فقط تا آخر مرداد می تونم برم آموزشگاه دو تا کلاس دارم که توی هر کدوم یه شاگرد وجود داره در واقع کلاس خصوصیه . یکیشون یه خانم جوونه ۳۸ سالست که خیلی پولدارن و باباش بازاریه و وضع مالیشون عالیه از اونایی که هر ماه سفرهای خارجه می رن اونم هتل ها ۵ ستاره و خیلی لوکس . اما چه فایده که دلش شاد نیست اینقدر تمرکزش پایینه که نگو . این خانم جوون که زیبا هم هست به نظر من وقتی ۱۸ سالش بوده عاشق می شه و با یه آقایی که اونم کم سن و سال بود ازدواج می کنه . بعد از چند سال می فهمن که آقاهه بچه دار نمی شه ولی خب همدیگرو دوست داشتن و مشکلی نبود تا اینکه بالاخره بعد از ۱۳-۱۴ سال خانومه می فهمه آقاهه با یک خانم دیگه هم در ارتباطه و آقاهه هم خیلی رک و راست می گه من اونو دوست دارم و بنابر این جدا می شن . البته بماند که آقاهه از اون خانومه هم جدا می شه اما این شاگرد من بعد از ۸ سال که از این ماجرا گذشته هنوزم شوهر سابقشو دوست داره . همش تو فکرشه یه دوست پسر هم داره ها اما هنوز تو فکر که اون چیکار می کنه . یه جورایی به نظر من داغونه .
اون یکی شاگردم یه خانومه ۵۰ ساله است که تک و تنهاست و ازدواج نکرده چون صرع داره و تازگی ها مادرش هم فوت کرده و برادر و خواهراش هم خارج از ایرانند و اون اینجا تنهای تنهاست و اونم داغون داغون .
این وسط منم که باید هم بهشون روحیه بدم و هم بهشون یاد بدم که اونم چون هردوشون تمرکز ندارن خیلی سخته .
روی هم رفته هر جور فکر می کنم می بینم محیط مدرسه خیلی شاد تره . بچه ها بزرگترین غمشون کم شدن نمرشونه یا نهایتا اینکه مامان باباهاشون نمی زارن اون کاری که دوست دارن بکنن .
با بچه ها شاد می شم و انرژی می گیرم اما توی کلاسای آموزشگاه همش باید با غم و غصه ی آدما سر کنم .
اما بچه ها و استادای دیگه ی آموزشگاه رو دوست دارم . فکر می کنم اگه نرم دلم براشون تنگ می شه . دلم می خواد شده ۱ روز در هفته ۲-۳ ساعت برم و ارتباطمو با آموزشگاه حفظ کنم .
تا ببینیم چی پیش میاد .
چه غمگینن این خانما نازیت :(
مواظب خودباش عزیزم:*:*:*
چشم
سلام یلدا جون من خیلی وقته خواننده خاموشت هستم می خواستم ازت اجازه بگیرم و لینکت کنم
از مطالبت خوشم اومد به من سر بزنی خوشحال میشم
اتفاقا منم خیلی وقته خوانندتم و خاموش
دلم واسه اولین شاگردت سوخت . طفلک
تو اموزشگاه هم کامیپوتر تدریس میکنی ؟
اوهوم خیلی هم اعتماد به نفسش به خاطر همین چیزا پایین اومده
آره اونجا هم کامپیوتر