سه شنبه رفتم دکتر و خوشبختانه مشکل خاصی نبود ... فقط فکر کنم کلی پول تو گلوش گیر کرده بود ... حتی جواب آزمایش نشون می داد که کم کاری تیروئید هم ندارم ... حالا یا جواب آزمایش قبلی اشتباه بوده یا این یکی !!!
دیروز هم همش خونه بودم و یکم پاورپوینت های آموزشیمو درست کردم و یکم دنبال مطالب برای کارم گشتم ...
مامانم رفته سفر ... هر چی به بابام گفتم ناهار بیاد نیومد ... فردا هم مامانم میاد و سارا هم فردا صبح می رسه ... برادرم امروز اومد ازم بخارشور گرفت ... آرایشگاه هم رفته بود ... حسابی فکر کنم داره برای برگشتن خانومش برنامه ریزی می کنه ... این وسطا هم تولدش بود ... تولد سارا ... برگرده باید براش تولد بگیریم اما کی رو نمی دونم ... بیاد یکم خستگیش در بره بعد .
5 شنبه آینده عروسی دخترخاله یاشاره ... مامانش کلی اصرار داره که ما بریم ... آخه یه شهر دیگه است و شما فکر کنین 30 شهریور تا صبح عروسی باشه و بعدش ما باید توی ترافیک 31 شهریور برگردیم و اونوقت از 1 مهر کار من شروع می شه اونم با شدت زیاد ... در ضمن اینکه جایی برای خواب شب نداریم چون خونه ی خالش مگه چند نفر جا می شن !!! اما اصولا مادر شوهر من همیشه فقط به فکر خودش و پز دادن هاش بوده ... هنوز تصمیم قطعی نگرفتیم که بریم یا نه ... اما من فکر می کنم نریم چون هم باید یه فکری به حال جای خواب بکنیم و هم کلی خرج اضافی می زاره رو دستمون که در شرایط فعلی امکان پذیر نیست ...
پریروز انتخاب واحد دانشگاه داشتم رفتم دیدم نصف واحدهامو نزاشتن ... خلاصه با چه بدبختی زنگ زدم تا بالاخره مسئولشو پیدا کردم ... می گه من فکر کردم ورودی های شما فقط همین واحدهاشون مونده .... آخه من واحدهای ترم 9 و 8 رو پاس کردم اونوقت یه سری از واحد های ترم 3 و 4 مونده ... خب وقتی پیش نیاز چیزی نبوده منم اصراری به گرفتنش نداشتم !!!
خداکنه این ترم وقت برای درس خوندن پیدا کنم ... آخه این مدرسه فکر می کنه من کلا وقف مدرسه ام ... یه روزهایی که تا 4 مدرسه ایم یه روزهایی هم کلاس اضافه گذاشتن تا 5.5 اونوقت من یک ساعت بعدش می رسم خونه ... اونم تو پاییز و زمستون که هوا زود تاریک می شه و منم ساعتم با خورشید کار می کنه ...