خب مراسم تولد 5 شنبه و جمعه برگزار شد . یه کایت خیلی گنده هم برادرهای یاشار براش خریدن که بعد از ظهر جمعه رفتیم پارک پردیسان که هوا بره !!! کلی هم کادو گرفته و ...
خواهرم هم چند روز پیش فارغ التحصیل شد و از پایان نامه اش دفاع کرد . فیلم فارغ التحصیلی اش هم برام فرستاد ... خیلی قشنگ بود .
احساس می کنم خیلی دچار کمبود وقتم ...
وضعیت کاریم هم هنوز معلوم نیست !!!
دقت کردی که از همسرت دیگه چیزی نمیگی؟!!
نوشته های اول واقعا پر بود از یاشار و احساسات قشنگ !
هنوزم هست !!! سعی می کنم زیاد ننویسم از اون حس ها نگهشون می دارم برای خودم از نوشتنشون حس مثبتی نمی گیرم !!!
راست میگه اسم وبلاگت خاطرات روزانه ی تو و یاشاره اما داری فقط از خودت میگی همشم از کارت تو مدرسه داری میگی البته درسته که بعد چند سال دیگه مثل دوران عقد احساسات آتشین نیست و فروکش میکنه!!!!
البته که در جواب نفر قبل هم گفتم حس می کنم خیلی از مسایل خصوصی بینمون نوشتن جالب نیست !!! اونهایی که هم که قبلا نوشتم مال گذشته ها بوده ... بعد هم تقریبا توی همه ی پست هام حداقل یک خط از یاشار نوشتم ... از عشقولانه ها ننوشتم اما درباره اش نوشتم ... مثلا همین پست اولش درباره تولد یاشاره دیگه !!!
خوشحال میشم یه سر هم به ما بزنی
همه ی مطالبت رو خوندم، اوج مطالبت میدونی کجاست؟!
همون وقتی که همسرت میره سربازی و تو درگیر دوری از اون میشی.
اون بخش سخت ترین قسمتشه و البته زمانی که بیشترین رشد را کردیم !!!
دوست دارم بیای به وبلاگم خاطرات ما رو هم بخونی و نظر بدی!!