خب پدر شوهر و مادر شوهر بالاخره از مکه برگشتند ...
اون روزی که برگشتند خیلی سخت گذشت و خسته کننده بود ... مادر بزرگ شوهر ناهار آماده کرده بود و ما توی فرودگاه منتظر بودیم ... ساعت حدودای 4-5 رسیدیم خونه و ناهار خوردیم ... 30-40 نفر میهمون بودند ... حالا شستن ظرف و ها و جمع و جور کردنا رو حساب کنین دیگه ...
یه عالمه هم میوه خریداری شده بود و گوجه و خیار و کاهو که باید تمیز می شدن ... اینقدر میوه شستم که حد نداشت به اندازه تمام زندگیم ... آخه الان هم که ماشین ظرفشویی دارم و میوه هامو اون می شوره ... ظرفامم که می شوره !!!! تنبل شدم تو این کارا
مادر شوهر برام یه پلاک طلا به شکل کعبه آورد و برای همسر یک ساعت مچی !!!
شام هم دوباره غذا از بیرون آوردن و اونم برای خودش بشور و بساب داشت ... دیگه شب حدودای 1 اومدیم خونه و واقعا بیهوش شدیم ... صبحش باید می رفتم سر کار و چون کلاس داشتم و باید تدریس می کردم نمی شد که بپیچونم ... یاشار بنده خدا از بس خسته شده بود اصلا بیدار نمی شد ... واقعا بیهوش بود انگار ... تا حالا پیش نیومده بود اینقدر سنگین باشه و نتونه بیدار شه ... شب قبلش هم 3 ساعت خوابیده بود ... صبح سر کار هم رفته بود تا 1 و کلی هم پذیرایی و خرید کرده بود ... فکر کنم اصلا ننشسته بود بنده خدا
با اون مدرسه ای هم که قرار بود در مورد کار صحبت کنم ... صحبتامون نهایی شد... حالا اگه حتی این مدرسه رو هم ول کنم ... حقوقم کافیه !!!!با 10 ساعت کار در هفته معادل 4 روز کامل اینجا یعنی 32 ساعت حقوق می گیرم و کارم فقط تدریسه و مسئولت اضافه ای بر دوشم نیست ...
و اما مهم ترین مساله اینکه خونه پیدا کردیم و ایشالله 1 تیر می ریم خونه ی جدیدمون ...
هم محلش بهتره ... هم نزدیک تر به خیابون اصلیه و در نتیجه خوش مسیر تره و هم اینکه خیلی از این خونمون بزرگتره و نوساز و خیلی تر و تمیزه ... دو تا اتاق خواب داره و از همه مهتر یه بالکن کوچولو برای گل و گیاه کاشتن !!!!
هر چند که قیمت اجاره خونمون خیلی زیاد شده اما خب خدارو شکر در آمد هامون هم امسال دوبرابر شده و دیگه وقتش بود که به خودمون برسیم و از زندگی لذت ببریم ...
این دو روز تعطیلی رو همش کار کردیم و خونه رو جمع و جور کردیم ... احتمالا امروز می ریم خونه ی جدید که سمپاشی کنیم که خدای نکرده سوسک و پشه و جک و جونور نداشته باشه ... یکی دو روز بعدش هم می ریم یه نظافت کلی می کنیم ... البته خیلی تمیزه اما خب خاک هم زیاد داره ...
دوست دارم زودتر اسباب کشی کنیم ووو تا 1 تیر نمی تونم صبر کنم ... همش دلم می خواد برم بهش سر بزنم ... کلی تو سرم جای همه چیز و چیدم و پرده ها رو انتخاب کردم ... فرشامونم دادیم بشورن که خونه ی جدید حسابی تمیز و مرتب بریم ...
تا ببینیم خدا چی می خواد !!!
سلام یلدا جونم . خسته نباشی .سوغاتیت مبارک خانومی.مادرشوهرمنم برام پلاک آورد.در مورد خونه خیلی خیلی خوشحال شدم.مبارکهههههههههههه عزیزم
سلام یلدا جون....
بعد از مدتها اومدم اینجا و خب خدا رو شکر کلی خبرای خوب داشتی...
امیدوارم همیشه زندگیتون همینجوری خوب و آروم باشه و اتفاقات خوب زود زود واستون ردیف بشه.......
یلدا جون مبارکه سوغاتیهات .. دست مادر شوهرت درد نکنه .. راستی میشه ازت بپرسم کدوم محدوده تونستی خونه پیدا کنی ..؟ آخه منم دنبال خونه هستم .. و اگه ناراحت نمیشی بگی با چه قیمتی ؟؟
یلدا جونم چقدر خوشحال شدم براتون
خدا رو شکر که اینقدر شرایطتون خوب شده
ان شاالله بهتر هم بشه خانومی
سوغاتیت هم مبارک باشه
از راهنمایی هات هم ممنون
سوغاتیاتون مبارکهههههههههههه:)
عموی منم یه مدال به شکل کعبه برام آورده بود دوسال پیش که رفته بودن مکه
خیلی دوست داشتنیه:)
واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
چقدر خوووووووووووووووووووب، خونه نو مبارک باشه خانومی
چقدر عالی شد
واااااااااااااااای که چقدر این فکر کردنا و چیدن وسایل توی ذهن شیرین و لذت بخشه:))
خیلی میفهممت:دی
راستی راجع به کارت هم تبریک میگم، چه موقعیت خوبی پیش اومده و الحق که آبجی یلدای منم شایسته است:*
میبوسمت خانومی:*