خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

انتخاب !!!

شما اگه یه پولی حدودای 1300دستتون میومد باهاش چیکار می کردین ... الان من بین دو تا گزینه موندم ... البته هنوز پولی به دستم نرسیده ها اما می خوام اگه رسید سریع اقدام کنم که الکی خرج نشه !!!! 

بین خریدن لپ تاپ و نیم ست طلا  

خودم یه نیم ست دیدم که خیلی دوستش دارم ظریف و قشنگه ... اما یاشار معتقده که چون من لپ تاپ ندارم و رشته ام کامپیوتره و همینطور کارم بهتره که یه لپ تاپ بگیرم !!!!  

در هر حال هر گونه پیشنهاد پذیرفته می شود !!!! 

دو سه روز پیش بالاخره رفتم و باکس خریدم و سه بسته خاک و سه جور بذر - ریحون سبز - ریحون بنفش و جعفری ... یه آب پاش کوچولوی ناز هم خریدم و یه سری بیل و شن کش خیلی کوچولو ... الان دو روزه که بذرامو کاشتم ... هر روز با کلی عشق بهشون آب میدم و منتظرم در بیان !!!! صبح براشون شعر می خونم . می گم : بیا بیا بیرون بیا از دل خاک بیرون بیا با این تکون یا اون تکون بیا بیا بیرون بیا !!! کلی باهاشون حرف می زنم و نازشون می کنم !!!! فکر کنم سبزی های پر از عشق و لطیفی بشن . 

الان نبینین که اینقدر شادم دو روز تمام یاشار تلاش کرده تا من به حالت نرمال یک یلدای شاد در اومدم ... کلی منو برده بیرون برام خرید کرده . 

یه هلاهوپ هم خریدم که بلکه این شکمم آب بشه ... البته الان خیلی بهتر از یک ماهه پیش شده ... اون موقع زیاد پنیر پیتزا و چیزای چرب و چیلی خورده بودم الان چند وقته دارم غذاهای کم چرب درست می کنم ... کلی هم لاغر تر شدم ... البته لاغر تر شدن من مثلا500-600 گرمه ها ... من کلا زیاد تغییر نمی کنم ... فقط شکمم چاق و لاغر می شه ... 

البته من هلاهوپ سنگین دوست دارم این ازون سبک هاست اما برای شروع بد نیست . 

روزانه 73

این روزا نمی دونم چرا شاد نیستم  

مشکلی نیست اما دنبال یه چیز شادم ...  

هر روز می رم سرکار و بعد وقتی ماه تموم می شه و حقوق می گیرم ... بیشتر از یه هفته دووم نمیاره و این منو بیشتر غمگین می کنه ... دیروز یه بخشی از حقوق تدریس هامو گرفتم ... فرض کنین حقوق 1.5 ماه  تدریس ... اونوقت دیدم یاشار لباساش داغون شدن گفتم بریم براش لباس بخریم ... یه شلوار جین و یه پیراهن آستین کوتاه شد کل حقوق این مدت کار من که با چه خستگی ای رفتم و اومدم و انرژی گذاشتم  . البته که همسر من بسیار مشکل پسنده و شاید آدمای دیگه می تونستن با اون پول حداقل دو سری از این لباسا بخرن !!!!

اونوقت غمگین شدم ... نه از اینکه برای یاشار لباس خریدم ... از اینکه چقدر ارزش این همه کار کردنم کمه .... چقدر من باید خسته بشم و به چه راحتی تموم بشه و اونوقت دوباره من می مونم و یه عالمه کار نکرده ... یه عالمه آرزو هایی که دوباره باید توی دلم نگهشون دارم  

همین چیزا غمگینم می کنن ...  

اینکه هر چقدر هم زحمت بکشم بازم نمی تونم از خجالت خودم در بیام  

حالا قراره هفته ی آینده سنوات این چند سالمونو بدن ... من اینجا همش سه سال بودم ... چیز زیادی نمی شه اما همونم خوبه ... باید از الان براش نقشه بکشم وگرنه اونم الکی خرج می شه و دوباره من می مونم و آرزوهام !!!!  

امروز که اومدم خونه اصلا حوصله ی خودمو نداشتم ... ناهار هم به یلدا ندادم ... یذره وبگردی کردم و خوابیدم !!!! راستشو بگم یه عالمه هم گریه کردم ... نفهمیدم دلم چرا پره ... ام پر بود ... حسابی هم پر بود .... 

یاشار که اومد هی گفت چرا غمگینی !!! نمی دونستم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  

حقوق عقب افتاده ی این مدتشم گرفته بود .... اما من بازم شاد نشدم .... این وسط چی به من می رسه با این همه خرج و مخارج ... فقط یک ملیون تومان هزینه ی اسباب کشیمون شد توی ماه آینده ... و حالا باید هر ماه هم 500 تومان اجاره بدیم ... کلی هم که خرج خونه و ماشین و ... است ... منم که دلم میاد تا اینجور خرجا هست برای دل خودم و آرزوهام خرجی بکنم ... پس بازم می مونن توی دلم !!!!  

بگذریم ... ببخشید که امروز خیلی غمگین بودن نوشته هام

روزانه 72

امروز سرم خیلی شلوغ بود ... همکارم رفته مرخصی تابستونی ...  

ما توی تابستون یک ماه مرخصی داریم که باید ازش استفاده کنیم و دیگه توی سال تحصیلی مرخصی ندارم اگه یه روز نریم باید به جاش بریم  

خلاصه که من بودم و یه عالمه آدم که هر کدوم یه سازی می زدن ...  

اما تا ساعت  1 شد بارو بندیلم جمع کردم و اومدم خونه ... 

و بالاخره امروز من زود ( یعنی ساعت 2 ) رسیدم به خونه  

خدارو شکر که اتاقم امروز خیلی خنک بود وگرنه که مرده بودم !!!! 

کم کم دارم به خونه ی جدید عادت می کنم  

دارم دوستش می دارم  

باید زودتر باکس سبزیجاتمو بخرم و بکارمشون ... می دونم این کار کلی بهم انرژی می ده

روزانه 71

دیروز رو تعطیل بودم و حسابی استراحت کردم ...  

امروز کلاس داشتم اول ویندوز و بعدش هم فتوشاپ ... بد نبود ... خوشحال بودم از اینکه می تونم امروز رو ساعت1 برم خونه ... از آموزشگاه که اومدم بیرون یکی از همکارای قدیمیم که الان توی یه مدرسه ی دیگه مشغوله زنگ زد ... از اونجایی که این مدرسه ی جدید همونیه که من قراره با شروع سال تحصیلی اونجا تدریس کنم ازم خواهش کرد که برای نصب نرم افزار تدوین فیلم که کلاساش از فردا شروع می شه برم کمکشون ...  

رفتم اونجا و تا ساعت 4.5 اونجا بودم و وقتی رسیدم خونه ساعت 5.5 بود ... اینم از امروز که قرار بود زودتر بیام خونه . 

خلاصه که خسته ی خسته ام  

الان هم ساعت 7 شده تقریبا و یاشار هم هنوز نیومده ... 

تازگی ها اصلا حوصله ی مدرسه رو ندارم همه چیز آشفته است !!!