خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

تولد دوسالگی وبلاگم با تاخیر 10 روزه !!!!

8 تیر ماه تولد دوسالگی وبلاگم بود که من اینترنت نداشتم و به همین دلیل الان اینجا ثبتش می کنم .  

این چند وقتی که اینترنت نداشتم همش انگار یه چیزی کم داشتم ... تازه فهمیدم که چقدر به این دنیای مجازی و دوستانم وابسته ام ... اینقدر کلافه بودم ... همش می گفتم یعنی الان دوستام چیا نوشتن ... چیکارا می کنن ... من عادت دارم که هر روز میام و به همه وبلاگایی که آپ شده باشن سر می زنم گرچه غلب تنبلم و چیزی نمی نوسم اما از روزمرگی های همه باخبرم ...  

بالاخره این اسباب کشی ما تموم شد و با تاخیر زیاد اینترنتمون وصل شد که گویا به خاطر منطقه مخابراتیمون بود . 

این روزها خیلی خسته ام  

اینقدر سر خودمو با تدریس شلوغ کردم که نگو  

البته خودم خیلی تمایل نداشتم اینقدر کلاس داشته باشم اما این آموزشگاه معلم کم داره و روی من یه جور دیگه حساب می کنه ... هر کیو تا حالا آورده یه مشکلی داشته . 

اما از بس که حق التدریسش پایینه دلم نمی خواد زیاد وقت بزارم براشون ... اما هی اسرار و خواهش می کنن دلم نمیاد ... فعلا که مدرسه کارش کمتره می رم اما در طول سال اصلا نمی تونم برم ....  

خلاصه که هفته پیش روزای فرد از صبح زود تا ساعت 4-5 تدریس داشتم ... تدریس هم نسبت به کارای اداری انرژی خیلی بیشتری می بره و واقعا بعد از 4 ساعت کلاس انگار که 8 ساعت کار کرده باشی ... اینقدر هم هوا گرمه که کولر آموزشگاه جوابگو نیست و من دیگه آخرای کلاسا نزدیکه که غش کنم ...  

دوست ندارم اینقدر به خودم فشار بیارم اونم توی تابستون ... اما چاره چیه !!!! به هر حال تجربه ی خوبیه ... به خصوص که کلاسام تنوع دارن ... مبانی و مفاهیم ... ویندوز ... اینترنت ... فتوشاپ و ... و کلاس کودکانم که دیگه فوق العدست و واقعا از بچه ها انرژی می گیرم ... البته خیلی هم اونا ازم انرژی می گیرن اما کلا روحیه آدم شاد می شه اینقدر که بامزه ان...  

هر بارم که می خوام کلاسو تعطیل کنم و در واقع وقت کلاس تموم می شه کلی التماس و خواهش می کنن که یه ربع دیگه کلاس ادامه داشته باشه ... بساطی دارم با اینا که بیا و ببین ... ولی روی هم رفته خوبه  

کولر ماشینمون هم خراب شده و توی این گرما اصلا نمی شه ازش استفاده کرد ...  

چقدر زمان زود می گذره باورم نمی شه که الان 18 روزه که ما اومدیم توی این خونه ی جدید ... هنوز خیلی دوستش ندارم ... با اونکه خیلی بزرگ تره ... قشنگ تره ... خوش مسیر تره ... اما هنوز اونجوری که باید باهاش ارتباط برقرار نکردم ... اون خونهی قبلیمونو با اونکه همه چیزش از این بدتر بود خیلی بیشتر دوست داشتم ... حالا شاید به این هم عادت کنم ...  

اما فعلا اینقدر خسته ام که وقت فکر کردن و لذت بردن از هیچ چیزی رو ندارم و این بدترین چیز ممکنه !!!! 

سعی می کنم از این به عد زود زود بیام ...  

ممنون که منتظرم بودین

خونه ی جدید

ما رفتیم خونه ی جدید  

هنوز خیلی مونده که همه چیز بره سر جای خودش و شکل خونه بگیره  

هنوز خیلی جا نیافتادم و مغازه های دور و برو نمی شناسم  

تا چند وقت هم اینترنت ندارم  

الان هم اومدم خونه ی مامانم ناهار بخورم و بر گردم  

برای کامنتای پست قبل چیزی ننوشتم .... ببخشید فرصت نبود ... اما از همه تون خیلی زیاد ممنونم   

منتظرم بمونین تا اینترنت دار شم برگردم