خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه ۹۵

این روزا گلوم درد می کنه زیاد ... کلی تب داشتم و اصلا نای نشستن هم ندارم ... یکشنبه نرفتم سر کار اما امروز باید می رفتم کلاس رو نمی شه تعطیل کرد بچه ها زیادی خوشحال می شن ... 

وقت نمی شه از خاطراتم با بچه ها بنویسم اما یه عالمه هست که برتون بنویسم ...  

حالم که بهتر شد حتما می نویسم . 

نظرات 4 + ارسال نظر
محیا دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 20:35 http://yaddashthayemahya.persianblog.ir

تولدت با تاخیر زیاد مبارک یلدا جان
سی سالگی ات قشنگ و به لطف خداوند دهه و دهه های زیباتری داشته باشی
به این امید که خیلی زود زود بهتر بشی

مرسی محیای عزیزم

لبخند سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:25 http://www.mypromisingfuture.blogfa.com

یادش بخیر اون موقع معلم یک روز که نمیومد چه ذوقی میکردیم
انشاا... حالت خوب خوب بشه

آره واقعا
اما اون روزا معلم ها رسمی بودن و اگه نمی رفتن سر کلاس خیلی مهم نبود اما الان توی مدرسه های غیر انتفاعی مو رو از ماست می کشن ... نمی شه زیاد بچه ها رو خوشحال کرد !!!

الهه.م (رَسپینا) یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 http://panjereh2panjereh.persianblog.ir/

امیدوارم تا حالا خوب شده باشی یلداجون....

ممنون ... خوب شدم فکر کنم

شکلات یکشنبه 1 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 17:27 http://mamasho.persianblog.ir

آخی...ایشالا زود خوب شی...

مرسی دوستم ... بهتر شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد