خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 116

دیروز حقوق اسفند یکی از مدرسه ها رو دادن ... زیاد نیست البته ... بعد یاشار گفت که بریم برای لپ تاپم رم بخرم ... خواهرم هم زنگ زد که من با دوستام بیرونم و دلم می خواد اژدر زاپاتا بخورم ... می شه امشب بریم ...  

اینجوری شد که من وقتی رسیدم خونه یه نیم ساعتی استراحت کردم و مجبور شدم دوباره همون راه اومده رو بر گردم و برم پیش یاشار که بریم رم بخریم ... بعدش هم با خواهرم قرار گذاشتم که یه جا بینیمش و بریم اژدرزاپاتای دلخواهشو بخوره ...  

وسطای راه هم دوستاش زنگ زدن که صبح بریم کله پاچه خوری  

جاتون خالی شاممونو که خوردیم خواهرم زنگ زد خونه و گفت شب پیش ما می مونه ... آخه مسیر خونه ی ما به همه جا خیلی سر راسته ...  

خونه که رسیدیم 9.5 بود ... منم دیگه داشتم از خستگی می مردم ... از صبح زود سر کار بودم خب ...  

اومدیم خونه و یکم حرف زدیم و بفرمایید شام نگاه کردیم ( من خیلی دوست ندارم اما خواهرم دلش می خواست ببینه !!! ) بعدش دیگه من در حالیکه کاملا بی هوش بودم رفتم خوابیدم ... دلم می خواست صبح دیر بیدار شم اما به خاطر خواهر مجبور شدم 6.5 پاشم که اونو راهی کنم ...  

بعدش هم که رفتم سر کار ... اما خویه دو شنبه ها اینه که زود بر می گردم ... الانم می خوام برم حسابی بخوابم !!!

نظرات 4 + ارسال نظر
بدحجاب دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 15:59 http://b110.blogsky.com/

من شما را لینک کردم

نانا دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:50 http://bittersweet.persianblog.ir

به سلامتی عزیزم حقوقت رو گرفتی:*
خوش به حالت که بعضی روزا زود میای خونه من هی سر کارم حتی جمعه ها. سر کار هم نباشم کلاس دارم

مرجان سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:14

سلاااااام
مرسی عزیزم که یادم بودی
منم دارم عروس میشششششششششم
حتتتما دعوتی عزیزممممم

سیندخت چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:41

مزۀ این روزا و شبای آخر سال به خستگیاشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد