هفتهی پیش که رفتیم خونه ی مامانم اینا یهو بابام گفت پس کی بریم وسایل نی نی رو بگیریم ... کلی خوشحال شدم از اینکه به فکر افتادن ... همون روز بعد از ظهر رفتیم و تخت و کمد رو سفارش دادیم ... جمعه بود ... بعدش هم رفتیم بهار و کریر و گهواره سفارش دادیم ... به لباسا نرسیدیم ... وقت نبود ... حتی قرار بود بریم موکت یا فرش بخریم که وقت نشد ... اما خوشحال بودم خیلی زیاد ... از اینکه بابا و مامانم به فکر افتادن ... از اینکه براشون مهم شد این فسقلی و اینقدر با لذت ازش حرف می زدن که کلی کیف می کردم
امروز اما یه آقایی اومده و داره تخت و کمد رو نصب می کنه ... بغض دارم تو دلم ... نه از ناراحتی ... از خوشحالی ... از اینکه حس می کنم داره برام واقعی تر می شه ... اما بیشتر نگرانشم ... نگران سالم بودنش ... نگران سالم اومدنش ... فقط خدای بزرگ و مهربونی که فسقلی رو گذاشته تو دلم می تونه کمک کنه و سالم نگهش داره ... از روز اول هم همه چیزو سپردم به خودش ... تا قبل از اینکه تخت و کمد رو بیارن و اتاقشو خالی کنیم اینقدر دلم نگران اومدنش نبود ... می گفتم هر چی خواست خداست ... اما الان دلم می خوادش ... خیلی دلم می خوادش ...
دوستای خوبم ممنون می شم دعا کنید که فسقلی ما سالم و سلامت بیاد ... همه ی فسقلی های تو راه سالم و سلامت بیان ...
عزیزم کلی انرژی مثبت و دعا برای سلامتی مامان و نی نی نازش
آمین.
مبارک باشه. به سلامتی انشالا.
به به مبارکه جهیزیه گل پسر
انشاا... سالم و سلامت میاد بغلت
اگر شد از اتاقش عکس بذار
ممنون
باشه کامل شد حتما براتون عکس می زارم ... فعلا که تخت و کمدش هم ناقص بود !!!
خیلی برات خوشحالم عزیزم.... ایشالله مبارکش باشه وسایل و به سلامتی میاد تو بغلت و بزرگش میکنی
ممنون آزی جان ... منتظر خبرهای خوبت هستم
سلام امیدوارم نی نی به سلامت به دنیا بیادو زندگیتو بیشتر از الان پر از خنده کنه...
کجایی مامان خانوم؟
دیدم هیشکی نمی نویسه ... سکوت کردم