دیروز رفتم دکتر و بعدش یه خروار دارو بهم داد ... یه سریش برای همون انقباض ها که همچنان ادامه داره و بیشتر و طولانی تر هم شده و من باز نگرانم ... اون قرصی هم که دکتر داده خودم خودسرانه داشتم مصرف می کردم اما اثری نداره انگار روی من ... یه سری هم مولتی ویتامین و قرص آهنم رو عوض کرد و گفت که کم خونی ... مجددا همون 3 کیلو رو اضافه شده بودم انگار مراعات کردنام خیلی هم فرقی نداشت ... گفت از این به بعد دو هفته یکبار بیا و یه سونو هم برای دو هفته دیگه قبل از رفتن پیشش داد ... حالا باید بشینم برنامه ریزی کنیم اینهمه دارو رو چه جوری بخورم ... آخه مثلا اینو با اون نباید خورد ... اونیکی رو باید با غذا خورد ... یکی دیگه رو دو ساعت بعد از داروهای دیگه و ... خلاصه که ماجراها دارم با این دارو ها
پسرکم معاینه کرد و گفت سر به زیره !!!
اما من که برام فرقی نداره ... طبیعی که نمی خوام !!! حالا هفته ی آینده برم تو سونو ببینمش ... دلم براش تنگ شده حسابی
دارم تلاش می کنم ببینم می تونم یه هدیه یا همون گیفت معروف را برای تولدش درست کنم که هر کی اومد بهش یادگاری بدم یا نه ... یه طرح هایی تو ذهنمه اما هنوز اجرا نشده
تعطیلات این هفته هم داره تموم می شه و دوباره از شنبه باید بریم سر کار
یکشنبه حسابی از دست آقا و خانوم صاحبخونه حرص خوردم و کلی گریه کردم ... هر سال حسابی با ما راه می اومدن طوری که ما اصلا فکر رفتن را نمی کردیم ... خب کی می خواستن بهتر از ما که صبح برن بیرون ساعت 4 و 5 بیان خونه و سالی حداکثر سه - چهار سری مهمون داشته باشن و اجاره رو هم سر وقتش بدن !!!
کلی هم خانوم صاحبخونه به من اصرار می کرد که چرا بچه نمیاری و من آرزومه بچه ی تو رو ببینم و از اینجور حرف های مهربونانه ... ما هم البته کلی بهشون محبت می کردیم ... هر سال روز مادر بهش سر می زدم و یه هدیه ی کوچیک براش می بردم ... عید های هر سال به گفته ی خودشون بین همسایه ها فقط ما بودیم که بهشون سر می زدیم و مثلا مثل بچه هاشون بودیم ... و در واقعیت هم هر سال بیشتر از 50 تومان اضافه نکرده بودن ... حتی پارسال که آقاهه گفت 100 اضافه کنین ، بعدش که اجاره رو دادیم خانومه 50 تومنش را پس داد گفت همین کافیه !!! امسال یهو انگار فهمیدن دیگه ما الان کاری از دستمون بر نمیاد و امساله رو مجبوریم که بمونیم به خاطر وضعیت و شرایط خاصمون ... قاطی کردن حسابی و یهو گفتن 200 اضافه کنین ... اینقدر از این دو رویی و بدجنسیشون اعصابم خورد شد که کلی گریه کردم ... اگر می خواست این کارو بکنه باید خیلی زودتر و قبل از اینکه من اتاق بچمو آماده کنم و کلی خرج موکت و خورده ریزهای دیگش بکنم بهمون می گفت ... شاید ما می خواستیم جا به جا شیم ... کلی دلم شکست از دستشون ... می دونن که من امسال نمی رم سر کار و یه کوچولوی فسقلی با کلی خرج اضافی هم بهمون اضافه می شه ... حالا که دو ماه مونده به تولد فسقل یادشون افتاده که اجاره ی این خونه خیلی بیشتر از این حرفاست و باید 200 تومان و بلکه هم بیشتر اجاره اضافه بشه ... خلاصه که خیلی غصه خوردم ... یاشار هم خونه نبود تا دلم خواست گریه کردم !!!
به ه حال به قول یاشار امسال هر کاری کنه ما مجبوریم بمونیم چون من که با ضعیت فعلیم که کارهای خودمم هم به زور انجام می دم ... نمی تونم اسباب کشی کنم ... و الان موندم که چطوری قراره این همه خرج اضافه تامین بشه !!! دیگه من کاری ندارم ... یاشار می دونه و خدای خودش
من درکت میکنم چون ما هم مستاجریم.ایشالله که امسالم موقع پرداخت خدا دلشونو مهربون کنه نصفشو نگیرن.راستی نینیتون کی دنیا میاد ایشالله؟
ان شا الله شهریور ... استیکر بالای صفحه رو ببین
سلام مامانی ناز...
نمیدونم چی بگم بابت صاحبخونت!! چون یادمه تو بقیه ماها تعریفشو میکردی... اما واقعا انصاف نیست تو این شرایط یهو زیاد کنن. به خصوص اینکه نه خونه گرون شده نه اتفاقی افتاده... امیدوارم نی نی کوچولو شاد و صالح باشه و سالم به دنیا بیاد... تو فقط فکر خودت و نی نی باش . بقیه شو بسپار دسته خدا...
آره واقعا تو این چهار سال خیلی هوامونو داشتن ... اما اونا هم مثل بقیه ی آدم ها روی واقعیشونو نشون دادن ... وقت سختی باید آدم ها رو شناخت
سلاااااام مامان یلدااااااااااااااااااااااااا عزیییییزم باورم نمیشه
چقد اتفاقات جدیدی افتاده ...
سلااااام
پس کجایی تو ؟!!! چرا خبری ازت نیست ؟!!!!