-
روزانه 66
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 10:54
این چند وقته خیلی سرم شلوغ پلوغ بود الان اوج کارای مدرسه است ... باید بچه ها رو برای انتحانات نهایی آماده کنیم ... از معلم ها نمره مستمر بگیریم . کارنامه بدیم ... سوالای امتحانا رو بگیریم و شما نمی دونید که این نمره گرفتن و سوال گرفتن چه کار طاقت فرسایی به هر کدومشون باید بیش از هزار بار بگیم تا بالاخره بعد از هزار تا...
-
روز معلم مبارک
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 22:19
خیلی وقت ندارم که بنویسم ... فقط همینقدر بدونین که اینقدر سرم شلوغ شده وقت سر خاروندن ندارم ... همکارم هم به شذت مریضه و من روزهای تعطیلم هم به جای اون می رم سرکار فردا هم جشن داریم و پس فردا هم جشنی که بچه ها برای معلم ها می گیرن
-
ادامه پست قبل با همون رمز قبلی !!!!
یکشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1390 13:02
-
لطفا هر چه زودتر نظراتونو بگین ... منتظرم !!!!
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 11:06
-
روزانه 65
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 13:10
امروز از صبح که بیدار شدم دارم روی یکی از ارائه های دانشگاه کار می کنم ... کل هفته هم گه گاهی بهش یه سری زده بودم ... استاده گفته بود همش 20 دقیقه از وقتتونو می گیره ... اما من الان کل هفته است که دارم روش کار می کنم ... باید یه لیست مقایسه ای درست می کردیم و پیدا کردن شاخص ها خودش کلی طول می کشه و تازه بعدش باید...
-
روزانه 64
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 19:09
امروز رفته بودم دانشگاه ... فکر کنید بعد از 8 سال بری سر کلاس درس دانشگاه بشینی ... اولش خیلی سختم بود که اینهمه راهو اونم صبح به این زودی برم دماوند ... دو تا کلاس 4 ساعتی داشتم ... که هر دو عملی بودن و من مجبور بودم بعد از این همه سال برم سر کلاس ... صبح زود یاشار گفت می برمت دماوند و هر چی هم من گفتم منو بزار...
-
سال نو مبارک
یکشنبه 14 فروردینماه سال 1390 12:00
سلام به همه ی دوستای خوبم سال نو همه تون مبارک باشه امیدوارم که برای همه سال خیلی خیلی خوبی باشه ... و همه به آرزوهاشون برسن از آخرین باری که نوشتم خیلی می گذره ... همش سرگرم کار بودم ... یه مدت که خواهرم بود ... بعد از اون خونه تکونی و کارای مختلف ... توی عید هم که همش سرم گرم گردش و تفریح و مهمونی بود . ما یه لیست...
-
روزانه ۶۳
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 18:16
دیروز پدر و مادرم رفته بودن سفر ... خواهرم شب اومد پیشمون موند ... به برادرم و خانومش هم زنگ زدیم ... اونا هم اومدن ... دور هم جمع بودیم و خوش گذشت ... الان هم می خوایم بریم دنبال خواهرم و با هم بریم بیرون بگردیم ... ۵ شنبه مدرسه نمایشگاه خیریه داره ... صبح که می رم سر کار اما فکر نکنم زیاد بمونم ... چون خیریه تا ساعت...
-
روزانه ۶۲
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 10:09
زندگی می گذره و در جریانه این روزا که هوا دوباره بارونی شده دل منم خیلی می گیره ... عوضش روزای آفتابی شاد شادم ... از صبح که بیدار شدم دست و دلم به هیچ کاری نمی ره ... دیروز حسابدارمون اومده بود که لیست عیدی ها رو بده به مدیر ... دیدم چه کرده این خانوم مدیر ... ما بیچاره ها که هر روز ۸ ساعت و بلکه ۹ و ۱۰ و ۱۱ ساعت کار...
-
روزانه ۶۱
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 11:45
شنبه ها ساعت ۴ تعطیل می شیم ... اما این هفته جشن بود و من تونستم ساعت ۲:۳۰ از مدرسه بیام بیرون ... خواهرم حدودای ۲ رسیده بود خونه و من دل توی دلم نبود که زودتر برسم و ببینمش ... یکشنبه هم از صبح رفتم خونه ی مامانم و با خواهم بودیم ... کلی گفتیم و خندیدیم ... خیلی خوش گذشت ... شب هم برامون یک غذای ایتالیایی درست کرد با...
-
روزانه ۶۰
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 19:39
دیروز صبح زود بیدار شدم و رفتم آزمون کارشناسی ارشد رو دادم ... همه ی درس ها رو هنوز پاس نکردم و اونایی که خونده بودم رو جواب دادم ... آزمایشی بود دیگه !!!! فقط یه چیزی رو فهمیدم اونم اینکه حدود ۹۰ درصد آدمایی که اومده بودن سیاهی لشکر بودن .... اکثرا همینطوری و بدون اینکه درسی خونده باشن اومده بودن اومدم خونه و خیلی...
-
روزانه ۵۹
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 13:50
امروز بالاخره بعد از مدت ها طلسم شکست و من تونستم برم آرایشگاه ... موهامو فقط یکمی مرتب کردم و خیلی کوتاهشون نکردم ... ابروهامم رنگ کردم آخه اون خانومه آرایشگره گفت بهتر ه رنگ کنی ... بعدش هم چون ریشه های موهام در اومده بود نمی شد هایلایت کنم ... باید اول رنگ کنم بعد ... امسال این سازمان سنجش شورشو در آورده برای دادن...
-
روزانه ۵۸
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 17:12
امروز صبح که از خواب بیدار شدم ... خواستم تند تند آماده شم و یاشار رو بیدار کنم که با هم بریم ... خیلی خسته بود و اصلا بیدار نمی شد ... وقتی هم که کم کم هوشیار شد ... هی منو پیش خودش نگه می داشت ... دلش نمی خواست بره انگار ... ولی من باید می رفتم و خودش هم همینطور به خاطر همین گفتم گور بابای مدرسه یکمی دیرتر می رم ......
-
روزانه ۵۷
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 10:11
این روزا انگار همه غم و غصه دارن ... هر جا می ری ... هر کار می کنی دل همه پر از غم و غصه است ... غم و غصه هایی که باور نمی کنی اون آدما گرفتارش شده باشن ... امیدوارم خدا خودش همه چیزو به خیر بگذرونه !!!! دوباره همه شاد باشن و از خوشی ها شون بگن ... به هر حال من امروز تعطیلم و می خوام خوش بگذرونم ... در این چند روز...
-
روزانه ۵۶
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 09:23
امروز مدرسه ها رو تعطیل کردن ... و من خیلی شاد شدم ... تعطیلاتم ۴ روزه شد و کلی استراحت کردم ... کلی با یاشار رفتیم بیرون و خرید کردم ... شدیدا به سه چهار روز تعطیلات پشت سر هم نیاز داشتم ... خسته بودم و الان فکر می کنم تا حدود زیادی خستگی ام در شده ... چند وقت پیش داشتم زندگی نامه کمال الملک رو می خودندم ... دیدم...
-
روزانه ۵۵
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 13:20
من خوبم ... همه چیز به حالت عادی و همیشگی اش برگشته !!!!!!!! خوشحالم و راضی ۴ روز تعطیلم و این دو روز گذشته رو فقط خوابیدم و استراحت کردم ... مامانم و بابام دارن خونشونو دوباره رنگ می کنن . البته اینبار فقط سقف ها رو و می خوان اتاق خواب ها رو کاغذ دیواری کنن ... یا وقتشون اضافه است ... یا پولشون ... وگرنه آدم هر سال...
-
پیوست روزانه ۵۴
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 18:53
غمگینم خیلی زیاد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! قرار بود امروز یاشار زود بیاد خونه پیشم که با هم باشیم .... اومد ... زود اومد اما چه فایده چند دقیقه بعدش برادرش زنگ و من هر چی بهش گفتم جواب نده این الان می خواد بیاد اینجا گوشی رو برداشت ... بعدش هم اون گفت کاری ندارین ... منم هی به یاشار اشاره کردم که بگو کار داریم ... اما گفت...
-
روزانه ۵۴
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 14:08
بعد از یکی - دو ماه امروز بلاخره تعطیل بودم ... تعطیل واقعی ... چون تمام این یکی دوماه یا باید مدرسه می رفتم یا امتحان داشتم و باید می رفتم دانشگاه ... یا اینکه تعطیلی همگانی بود و همه تعطیل بودن ... اما اینجوری که فقط خودم تعطیل باشم و هرکار دلم می خواد بکنم نبود ... این وسطا که داشتم تایپ می کردم خواهرم آنلاین شد...
-
روزانه ۵۳
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 21:21
و بالاخره یلدا موفق شد برای یک بار هم که شده کارنامه ها رو یک روز زودتر از موعد آماده کنه و این باعث بسی شادی و شعف در همگان گردیده ... امروز همه کلی تعجب زده بودند که چطور اینبار تا لحظه ی آخر مشغول انجام امر خطیر آماده سازی کارنامه ها نیستند !!!! امروز رو سعی کردم بسیار خونسرد باشم و اصلا غر نزنم ... و موفق بودم تا...
-
روزانه ۵۲
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 17:21
این روزا نمی دونم چمه ... خیلی عصبیم ... به خصوص توی مدرسه ... به همه غر می زنم ... توی خونه سعی می کنم آروم تر باشم ... البته یاشار خیلی مواظبمه و بیچاره همش سعی می کنه آروم باشه و کاری نکنه ... فکر کنم آهن بدنم خیلی اومده پایین ... بعدش هم توی محل کارم هیچ کسی به فکر انجام دادن کارها نیست ... ۴ شنبه قراره کارنامه...
-
روزانه ۵۱
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 17:02
این روزا همه چیز کاملا معمولیه ... اون دو تا امتحان آخرم رو ندادم ... خیلی حال روحی و جسمی ام بد بود ... داغون داغون بودم ... نمی دونم چرا این ترم اینجوری بودم ... اما یاشار خیلی اصرار کرد که اصلا به امتحان فکر نکن و بی خیال شو ... برای ترم بعد دوباره می گیرمشون ... بیشترشو خونده بودم اما حالم یه جوری بود که اصلا نمی...
-
روزانه ۵۰
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 21:09
و اما امروز سومین امتحان رو هم دادم ... خیلی سخته که هر روز بری سر کار و با خستگی تمام برگردی خونه و بعد کلی درس مونده باشه که بخونی برای این امتحان واقعا کلافه شدم ... اینقدر وقتم کم بود که دیگه دیشب واقعا دیونه شده بودم و دیگه داشت حالم از نگاه کردن به این کتاب بهم می خورد ... تمام فصل هایی رو که قبلا خونده بودم که...
-
روزانه ۴۹
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 19:12
دیروز دومین امتحانم رو هم دادم ... بد نبود اما می تونست بهتر هم باشه ... امروز صبح هم که هوا خیلی برفی بود و کلی ترافیک ... قرار بود فردا هممون بریم خونه ی مدیرمون ... ناهار دعوت بودیم ... اما چون برف خیلی زیاده و خونشون هم لواسان ... کنسل شد و من بسیار شاد شدم ... چون امتحان دارم و اونجوری وقت نمی کردم که درس بخونم...
-
روزانه ۴۸
چهارشنبه 15 دیماه سال 1389 20:41
امروز بچه های مدرسه هیچ امتحانی نداشتند ... فقط خودمون بودیم ... اینقدر آروم و خوب بود که به کلی از کارام رسیدم ... کلی هم با همکارام گفتیم و خندیدیم و مسخره بازی در آوردیم ... ساعت ۱۲ هم همه کارامون تموم شده بود ... رفتیم یه جایی نزدیک مدرسه که کلی خوراکی و چیزهای بامزه داشت ... یکمی خرید کردیم و اومدم خونه ......
-
روزانه ۴۷
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 20:59
امتحانم رو دادم ... بد نبود ... حالا باید دید نتیجه اش چی می شه !!!!!!!!!!!!! خوندن امتحان بعدی رو شروع کردم !!!!!!!!! اما هر روز باید برم سر کار ... خسته ام .... خیلی زیاد ....و عصبی و کلافه و بی حوصله .... بیچاره یاشار که باید منو تحمل کنه !!!!!!!!!!!!
-
روزانه ۴۶
یکشنبه 12 دیماه سال 1389 11:14
امروز آخرین روزیه که برای اولین امتحانم فرصت دارم ... از ۱۱ فصل ... ۷ تا رو خوندم و هنوز ۴ تای دیگه مونده ... احساس می کنم فصل های قبلی که خودنم از یادم رفته ... پس باید یه وقتی هم برای دوره کردن اونها داشته باشم ... امتحانم هم صبح زوده !!!!!!!!!! چیکار کنم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
روزانه ۴۵
شنبه 11 دیماه سال 1389 22:22
این روزا خیلی زیاد خسته ام ... کارم توی مدرسه شده ۴ روز اما باید کارای هر ۶ روز و انجام بدم ... و این هماهنگی خیلی سخته ... گاهی مثل الان که موقع امتحاناست و کارنامه دادن و ... همه چیز قاطی پاطی می شه و من خیلی کلافه می شم ... امروز اینقدر غر زدم سرشون که حد نداشت ... کلا حوصله ندارم ... از برنامه درسیم خیلی عقبم ......
-
روزانه ۴۴
جمعه 10 دیماه سال 1389 09:12
این روزا دارم سعی می کنم درس بخونم ... گاهی به یه جاهای سختی می رسم و متوقف می شم ... بعد دوباره شروع می کنم .... اما از برنامه ریزی ای که کرده بودم عقبم ... این روزها توی مدرسه هم سرم خیلی شلوغه ... با اونکه ساعت ۱ تعطیل می شیم ... اما من معمولا ۲-۳ میام ... با این تفاوت که اون موقع ها ناهار و توی مدرسه می خوردم و...
-
روزانه ۴۳
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 17:01
دیگه کم کم امتحانا شروع شده و به خاطر همین نمی تونم زیاد بیام ... البته همه یوبلاگ ها رو می خونم ... خودم نمی نویسم ... امتحانای بچه های مدرسه هم شروع شده و این یعنی یه عالمه کار ... اما عوضش ساعت ۱ تعطیل می شیم ...
-
یلدا مبارک !!!!!!!
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 20:10
سلام به همه شب یلداتون مبارک امیدوارم به همتون خوش بگذره شب یلدای ما که سوت و کوره می ریم خونه ی مامانم اینا ... اما بابام نیست ... فقط من و یاشار و مامانم هستیم ... برادرم و خانومش هم خونه ی مادر خانومش هستن ... اینه که خیلی سوت و کوره ... من یلدای شلوغ دوست دارم ... تازه یاشار هم هنوز نیومده که بریم .... امروز کلی...