-
روزانه ۴۲ + سفر + عکس
جمعه 26 آذرماه سال 1389 19:57
یکشنبه صبح که بیدار شدم حالم خوب بود ... یکمی درس خوندم و کارای خونه رو کردم کم کم سرم درد گرفت و شدید و شدید تر شد ... خوابیدم شاید خوب بشه ... وقت خواب بودم خوب بودم ... اما بعدش کم کم معده هم شروع کرد به درد گرفتن حالت تهوع شدید داشتم ... سعی کردم زیاد چیزی نخورم ... اما بهتر نشدم ... قرصی هم نداشتم که بخورم و بهتر...
-
زن و مرد
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 21:26
زن و مرد مرد از راه می رسه ناراحت و عبوس زن:چی شده؟ مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش) زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست.بگو! مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه .... لبخند می زنه زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست تلفن زنگ می زنه دوست زن پشت خطه ازش...
-
روزانه ۴۱
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 09:58
این روزا یکمی حالم بهتره دیروز همکارم نیومده بود ... دو تا بچه هاش مریض بودن ... منم کار زیادی انجام ندادم ... بیشتر اینترنت بودم و نمونه سوال دانلود می کردم و پرینت می گرفتم ... تا ساعت ۴ هم مدرسه بودیم ... تصمیم گرفتیم این چند روز تعطیلات آخر هفته رو بریم شمال ... خیلی دلم مسافرت می خواد ... دلم دریا می خواد ... هر...
-
روزانه ۴۰
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 09:36
دیروز خیلی خسته بودم ... صبح که به زور از خواب بیدار شدم و تا آخر ساعت کاری داشتم از خستگی می مردم ... وقتی اومدم خونه رفتم که بخوابم ... اما مگه گذاشتن ... ده بار تلفن زنگ زد .... اس ام اس اومد ... این خونه بغلی هم که دارن تازه می سازنش از همه بدتر بود ... یه چیزایی هی می ریختن روی سقف ما انگار ... خونه می لرزید و...
-
دیدار دوستان قدیم
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 20:07
وای اگه بدونین چقدر امروز بهم خوش گذشت ... فکر نمی کردم اینجوری باشه !!!! فکر نمی کردم اینقدر دلم برای دوستای دوره ابتدایی تنگ شده باشه !!! اما شده بود ... با بعضی هاشون ۴ سال توی یک کلاس بودیم ... چقدر تولد هم می رفتیم ... چقدر با هم شیطونی می کردیم ... چقدر امروز یاد خاطرات قدیم رو کردیم ... روزی که مدرسمون آتیش...
-
روزانه ۳۹
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 09:10
امروز از اون روزایی که اصلا نمی شه طرف من اومد ... بد اخلاق و عصبانی و بی حوصله ام ... حالا فکر کنینی تو این گیر و دار ... امروز قراره که تعدادی از دوستای دوره ی ابتدایی و راهنمایی ام رو ببینم ... بیچاره ها از کلی قبل برنامه ریزی کردن ... کلی هم برنامشونو با من چک کردن که حتما من باشم ... و حالا هیچ بهونه ای برای...
-
روزانه ۳۸
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 10:29
دیروز که اصلا حال و حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم ... یکم خوابیدم بعدش یکم حوصله ام بیشتر شد و درس خوندم ... یاشار هم خیلی دیر اومد ساعت حدودای ۱۰ بود ... تازه بعدش هم رفتیم بیرون یه دوری زدیم ... وقتی اومدیم خونه زود بهش شام دادم و بیهوش شد ... خیلی خسته بود ... واقعا نگرانش بودم !!!! تازه گلوش هم خیلی درد می کرد ......
-
روزانه ۳۷
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 11:20
خب می بینم که دوباره ۴ شنبه و ۵ شنبه رو تعطیل کردند و با سه شنبه ای که من تعطیلم می شه ۴ روز !!!! هر چند امروز خیلی حال و حوصله ندارم !!!! اصولا الان حوصله ی هیچ کاری رو ندارم ... نه درس خوندن ... نا انجام دادن کارای خونه و نه ... همینجوری الکی از صبح دارم وب گردی می کنم ... دیشب خوب نخوابیدم ... یاشار تا صبح بیدار...
-
روزانه ۳۶
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 13:51
امروز به یکی از آرزوهام که داشتن گودر در وبلاگم بود رسیدم ... بالاخره وقت کردم و درستش کردم !!!! اگر دقت کنین بالای لینک دوستان دوباره اسم همه وبلاگایی که اد کردم هست و حالا زود زود می فهمم که کیا آپ کردن !!! و مجبور نیستم همه رو باز کنیم تا بفهمم که آپ کردن یا نه !!!!!!!! کلی درست کردنش طول کشید ها !!! ولی بالاخره...
-
روزانه ۳۵
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1389 13:21
دیروز صبح که بیدار شدم یکی از همکارام اس ام اس داد که شنیدم فردا تهران تعطیله !!!! آخه بنده خدا رفته بود مسافرت و ۴ شنبه باید میومد سر کار !!!! منم از همه جا بی خبر زود اومدم سرچ کردم دیدم بعله به خاطر آلودگی هوا تعطیله !!!! منم که کلا تصمیم گرفته بودم سه شنبه برم سر کار ... دیگه لباسامو پوشیدم و با یاشار رفتم !!!!...
-
روزانه ۳۴
دوشنبه 1 آذرماه سال 1389 22:22
باز هم خبر خاصی نیست ... پشتم همچنان درد می کنه ... البته خیلی بهتر شده ... اما هنوز هم نمی تونم درست و حسابی بشینم یا بخوابم ... باید همش خودمو مشغول کار کنم تا حالیم نشه فردا با اونکه روز تعطیلمه اما می رم مدرسه ... هم برای اینکه یه چند وقتیه دلم توی خونه می گیره ... هم به خاطر اینکه یه عامله کار دارم ... هم به خاطر...
-
پس از مدتی طولانی روزانه ۳۳
شنبه 29 آبانماه سال 1389 22:20
خب من بالاخره بعد از مدت ها که ننوشته بودم و فقط می خوندمتون اومدم ... بالاخره سکوت رو شکستم و دوباره نوشتن را آغاز کردم ... این مدت اتفاقای خیلی مهم رخ نداده ... همش روزمرگی بوده و بس ... خسته بودم و خیلی حوصله ی نوشتن نداشتم ... در ضمن اینکه کلی کار بود که باید تحویل می دادم ... که البته هنوز هم کامل تموم نشده !!!!!...
-
روزانه ۳۲
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 19:28
-
جواب تست هوش
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 13:36
پاسخنامه ۱) هیچ کدام. بازماندگان که زنده هستند نیازی به دفن کردن ندارند. ۲) هیچ کدام.خروس که تخم نمی گذارد! ۳)هیچ کدام.آپارتمان یک طبقه که راه پله ندارد! ۴) آری. اگر این سوال را نتوانستید جواب دهید، وای بر شما.دکتر یک خانم جراح است یعنی این شخص مادر پسر است! ۵) خیر، شما پیش از اینکه کیک داشته باشید باید آن را بپزید !...
-
تست هوش
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 13:32
تست هوش به این سوالا جواب بدین جوابشو فردا می زارم !!!!!!!!!! توجه داشته باشید که باید بدون مکث جواب بدید. ۱ ) یک فروند هواپیما در مرز آمریکا و کانادا سقوط می کند . بازماندگان از سقوط را در کجا دفن می کنند؟ کانادا – آمریکا – هیچ کدام ۲) یک خروس در بام خانه ای که شیب دوطرفه دارد، تخم می گذارد. این تخم از کدام طرف می...
-
۲۹ سالگی
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 11:42
امروز اولین روز ۲۹ سالگی منه !!!!!!!!!!!! و در واقع آخرین سالیه که در دهه ۲۰ زندگی ام سپری می کنم !!!! این دهه از زندگی ام خیلی دهه پر تنشی بوده ... آغاز آشنایی ام با یاشار و تلاش برای شروع زندگی و ادامه اش !!!! که البته هنوز هم این تنش ها کم و بیش ادامه دارند ... اما خدا رو شکر روز به روز کمتر می شن ... به خیلی از...
-
روزانه ۳۱
پنجشنبه 15 مهرماه سال 1389 18:23
دیروز ساعت ۴ تعطیل شدیم و من تا برسم خونه اونم توی این ترافیک تهران ساعت ۵/۵ شده بود ... خیلی خسته بودم و حال نوشتن چیزی رو نداشتم : دیروز صبح که رفتم مدرسه یکی از همکارام که اونم تولدش توی مهر ماهه برام هدیه خریده بود و گفت که فکر کردم تا هفته ی دیگه شاید نبینمت !!!! کلی خوشحال شدم ... یه روتختی و دو تا روبالشی زرد و...
-
روزانه ۳۰
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 21:53
این دو سه روزه خیلی زود گذشت ... دیروز که یاشار از صبح که بیدار شد تب داشت و یکمی حالش بد بود ... بهش قرص دادم و همش خوابید ... امروز هم نرفت سر کار و موند خونه که استراحت کنه ... دوشنبه همش نگران مامانم بودم که تنهاست ... اما خدا رو شکر خالم رفته بود پیشش و از صبح تا شب با هم بودن و رفتن بیرون و ... امشب هم یه سری به...
-
روزانه ۲۹
شنبه 10 مهرماه سال 1389 16:57
دیروز که جمعه بود از صبح مامانم و برادرم و خانومش خونمون بودن . آخه پدرم رفته سفر و چون مامانم تنهای تنها بود دلم سوخت و گفتم از صبح بیان ... اما خیلی خسته شدم ... امروز هم که از صبح سر کار بودیم تا ساعت ۴ ... حالم هم خیلی خوب نبود ... کل روز و به زور تحمل کردم ... اما عوضش سه روز تعطیلم ... یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه...
-
روانشناسی آدامسی !
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 17:09
شماها از چه طعم آدامسی خوشتون میاد ... من عاشق آدامس دارچینی ام !!! آدامس نعناییی: آدامس های نعنایی خنک کننده است شما با خوردن این آدامس احساس میکنید سرشار از انرژی شده و میتوانید کار خود را در مدت زمان کمتری انجام دهید بالاترین هدفتان در زندگی جلو راندن خانواده با انجام به موقع کارها و روحیه بخشیدن به آنها در مواقع...
-
روزانه ۲۸
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 09:09
خیلی عالیه که همش ۴ روز بری سر کار و هر روز که می ری سر کار بدونی که فرداش تعطیلی !!!! خیلی شادم و اصلا احساس خستگی نمی کنم ... کم کم باید درسام هم شروع کنم هر چند اگر ۵ روز می رفتم حقوقم بیشتر می شد اما بازم همش خرج می شد و چیزی نمی موند جز خستگی ... دو روز پیش حقوق تیرماه رو دادن و کلا به ۶ ساعت نرسید که کل حقوقم...
-
دهمین سالگرد ...
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 08:45
امروز چهارم مهر ماه ۱۳۸۹ : دهمین سالگرد روزیه که ما به هم قول دادیم تا همیشه کنار هم بمونیم ... چقدر اون روزها جوان بودیم و حالا چقدر در کنار هم بزرگ شدیم ... خوشحالم که تا حالا تونستیم به قولمون وفا کنیم و کنار هم هستیم ... داشته و نداشته هامونو با هم قسمت کردیم و شادی ها و غم ها را با هم سپری کردیم ... چه روز قشنگی...
-
روزانه ۲۷
شنبه 3 مهرماه سال 1389 18:13
من عاشق لوازم التحریرم ... یکی از لذت های زندگیم اینه که برم یه جایی مثل شهر کتاب و همه ی خودکارا و روان نویش ها و ماژیک هاشو تست کنم و دفتر ها و لوازم تزئینیشونو نگاه کنم ... امروز توی مدرسه رفته بودم انبار تا با یکی از همکارام لوازم تحریر های جدیدی که مدرسه خریداری کرده بود را چک کنیم که کامل باشه و لوازم التحریر...
-
اول مهر ماه ۱۳۸۹
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 20:01
امروز روز اول مهر بود ... من همیشه عاشق اول مهرم ... دیشب کلی هیجان داشتم ... صبح از ساعت ۵:۴۵ بیدار بودم ... ساعتمو ۶ گذاشته بودم که زنگ بزنه ... منتظر صدای زنگش بودم که پاشم ... بیدار شدم ... زودی یاشارو بیدار کردم ... لباسامو پوشیدمو خوشکل کردم ... همون مانتو سبزه رو که خیلی دوستش داشتم پوشیدم ... اولین بار بود که...
-
روزانه ۲۶
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 00:39
این روزها خیلی بی حوصله ام ... تنها نزدیک شدن به اول مهره که یکم سرحالم می کنه !!!! من همیشه عاشق روز اول مهر بودم ... اون روزها که دانش آموز بودم و منتظر دیدار دوستان قدیم ... حالا هم که جزو مسئولین مدرسه هستم و از آمدن و سر و صدای بچه ها شادم ... همچنان دلم برای خواهرم خیلی تنگه و دلم می خواد اگه کسی نباشه دور و برم...
-
خواهرم رفت !!!!
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 20:55
امروز خواهرم رفت !!!! رفت ایتالیا و از اونجا شاید بوستون .... برای ادامه تحصیل ... کار خیلی غمگینم ... آخه من فقط یه خواهر داشتم ... اونم یه خواهر کوچولوی شیطون و باهوش دلم می خواست کلی گریه کنم ... وقتی آدم بدونه قراره تا ۶-۷ سال دیگه خواهر کوچولوشو نبینه خیلی سخته ... ولی به خاطر اون خودمو کنترل کردم ... تمام طول...
-
روزانه ۲۶
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 12:56
پنج شنبه رو که کلا خونه ی عمه ام بودیم و دیر وقت شب اومدیم ... جمعه از صبح که از خواب بیدار شدیم شروع کردیم به کار کردن باید یه سری از کارها رو تا شب تحویل می دادیم ... بعد از ظهر هم هی خواهرم زنگ می رد که بیاین اینجا ... خلاصه آخرش ساعت حدوادی ۷ رفتیم خونهی مامانم اینها و از اونجا رفتیم درکه و شام خوردیم ... من که...
-
روزانه ۲۵
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 10:34
اول از همه بگم که ممکنه چند وقتی نتونم بیام ... فکر کنم اینترنتمون قطع بشه !!!! دوم اینکه تو این روزای به این شلوغ پلوغی گل بود به سبزه نیز آراسته شد !!!! شوهر عمه ام فوت کرده و حالا کلی مراسم غم انگیز هم در راهه ... این آخرین پنج شنبه ای بود که تعطیلم ... دوباره ۹ ماه باید برم سر کار ... چه روزای خوب و تنبلی ای بود...
-
روزانه ۲۴
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 10:49
هیچ خبر خاصی نیست ... سایت انتخاب واحدمون که تا دو روز هنگ کرده بود و هیچی رو باز نمی کرد ... اما بالاخره تونستم انتخاب واحد کنم ... هنوز واحدای آزمایشگاه رو برنداشتم ... باید صبر کنم برنامه کلاس ها نوشته بشه بعد ... یه حس دوگانه دارم ... هم دوست دارم زودتر اول مهر بشه و دوباره همه چیز به حالت عادی در بیاد ... هم دوست...
-
روزانه ۲۳
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 09:05
امروز دقیقا از ساعت ۹:۵۳ دقیقه اجازه انتخاب واحد دارم ... در راستای اون پروژه کامپیوتری که قبلا بهتون گفتم دیروز یکسره کار می کردم و واقعا کمر درد گرفتم از بس که یکسره پای کامپیوتر بودم ... بعد از من هم یاشار تا ساعت ۴ صبح بیدار بود ... باید یک بخشی از کار را تا امشب تحویل بدیم ... یکمی تنبلی کردیم وگرنه شاید تا الان...