-
روز معلم
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 17:37
امروز روز معلم بود و مدرسه خیلی شاد بود !!!! از صبح همه به هم تبریک می گفتند و روبوسی می کردند ... امسال آموزش و پرورش هم سنگ تموم گذاشته بود و برای همه مدرسه ها شیرینی تر و یک گلدان گل و یک تقدیر نامه آورده بود .... البته جشن اصلی مدرسه ی ما یکیش ۴ شنبه است که در واقع جشن دانش آموزان برای معلم هاست و جشن اصلی تر که...
-
آیا می دانید که .... ( جدید )
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 18:49
- آیا میدانید با هوشترین زن دنیا 5 فوقلیسانس دارد و ضریب هوشی او 200 است و دنبال کار است. - آیا میدانید اولین فردی که در اروپا اقامت گرفت یک زن ایرانی بود و بعد مسأله اقامت خارجیها مطرح شد. - آیا میدانید ایرانیان در انگلیس ثروتمندترین قشر جامعه هستند حتی ثروتمندتر از ملکه الیزابت. - آیا میدانید ایرانیان در...
-
روزانه ۵- تولد 29 سالگی آقای همسر ...
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 11:49
دیروز اینقدر سرعت اینترنت پایین بود که نتونستم بیام و پستی بزارم !!!! ولی خیلی دلم می خواست که این پست را دیروز می ذاشتم ... شنبه جای همتون خالی رفتم خونه ی دوستام و خیلی خوش گذشت ... یکی از دوستام که ماشین داره اومد دم در مدرسه دنبالم ... دلم براشون خیلی تنگ شده بود ... کلا روز خوبی بود و خیلی خوش گذشت . و اما دیروز...
-
روزانه ۴
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 19:32
دیروز که پنج شنبه بود کارام خیلی کم بود ... مدیر مدرسه رفته مسافرت و خواهرش هم رفته ... منم با خیال راحت به معاونمون گفتم که من باید شنبه ظهر برم جایی و کاری دارم اونم وقتی مدیرمون زنگ زده بود بهش گفت که من کار دارم و گفت که من اجازه دادم بهش ... بنابر این مشکل روز شنبه ام حل شد و می تونم با خیال راحت برم پیش دوستام...
-
روزانه ۳
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 19:54
امروز رفتم مدرسه ... خیلی از دستشون عصبانیم ... حتی یک نفر هم نپرسید حالت چطوره زنده ای مرده ای .... انگار فقط آدمو برای کار می خوان ... به هیچ چیز دیگه ای هم کار ندارن . دیروز که نرفته بودم صد بار زنگ زدن که نیومدی کارامون مونده و کسی نیست انجام بده ... یه چند تا کار فوری هم مدیرمون داشت که کسی نبود براش انجام بده...
-
روزانه ۲
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 09:57
امروز نرفتم سر کار صبح ساعت ۸ زنگ زدم و گفتم حالم بده نمی تونم بیام ... البته سرم واقعا درد می کرد به شدت و هنوز هم درد می کنه !!!! فکر نکنم امروز کار خاصی انجام بدم خیلی سر حال نیستم می خوام استراحت کنم و خوش بگذرونم !!!! یکم وبگردی و یکم بازی و بخور و بخواب ... چقدر خوبه گاهی دلت نخواد بری سر کار و نری !!!! دیشب هم...
-
روزانه ۱
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 18:08
امروز خیلی خسته شدم . گفته بودم که جلسه داشتیم ۴ ساعت تمام یکسره حرف زدند و البته مابینش پذیرایی هم کردند !!!! وقتی رفتم مدرسه ساعت ۱ بود . سرم هم بشدت درد می کرد و هنوز هم درد می کنه !!! یه فکری به سرم زده اونم اینه که فردا به بهونه ی مریضی نرم سرکار !!!!!!!!!! نظرتون چیه !!! همسر محترم این فکرو انداخته تو کلم ....
-
هفته ای که گذشت
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 16:59
سلام به همه ی دوست جونیها من خوبم ... همه چیز کاملا عادی می گذره و واقعا اتفاق جدید رخ نداده که بخوام درباره اش بگم ... فقط یه مدتیه که خیلی بی حوصله و خسته ام دلم تنوع می خواد مثلا یه مسافرت خیلی خوب یا کلا یه چند روزی بدون دغدغه زندگی کردن .... این یکی دو روزه رو سعی کردم به هیچی فکر نکنم و از همه مهمتر به درسهام...
-
روزمرگی ها
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 16:52
سلام به همه ی دوستای خوبم امیدوارم که عید به همتون خوش گذشته باشه !!!! ما که کل تعطیلات را در تهران بویدم و استراحت می کردیم . هر ۱۵ روز تعطیلات را هر دومون تعطیل بودیم . البته من تعطیل بودم و همسرم هم مرخصی گرفته بود که خستگی یکسال کار را از تنش بیرون کنه . کلا تعطیلات بدی نبود . فقط از به هم ریختن برنامه ی خواب و...
-
عید همتون مبارک !!!!
دوشنبه 24 اسفندماه سال 1388 16:39
دوست جونای مهربونم ببخشید که من مدت طولانی ای نیومدم . ۲۰ اسفند عروسی برادرم بود و من شدیدا به عنوان خواهر بزرگ داماد درگیر کارهای عروسی و خرید لباس و ... برای خودم و همسرم و سایر کارهایی که خودتون بهتر می دونید بودم . هر روز سر کار هم می رفتم و بعدش کلی کارهای دیگه . واقعا این روزها خیلی خسته شدم . عروسی هم به خوبی...
-
هفته ی کار و ...
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 16:26
این هفته کارهام خیلی فشرده بود . همه ی روزها رو رفتم سر کار و خیلی خسته بودم . باید کارنامه می دادیم و می دونید که جدیدا مدارس یک کارنامه با یک نمره نمی دن که !!!!!!!!!!!!!! دو سه مدل کارنامه داریم توی هر کدوم نمودار و ... . اینقدر این نمره ها رو تحلیل می کنیم که نگو و نپرس . کلا خودمونو خفه می کنیم باز هم ترم بعد هر...
-
شروع ترم جدید ... ( البته در مدرسه نه دانشگاه !!! )
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 17:31
سلام دوستای خوبم از امروز دوباره ساعت ۳:۱۵ تعطیل می شیم . آخه ما توی یکی دو هفته ای که بچه ها امتحان دارند زودتر تعطیل می شیم . یعنی تقریبا هر وقت کارمون تموم بشه و امتحان هم تموم شده باشه میایم خونه و از امروز ترم جدید شروع شد و ساعت کاریمون به روال قبل برگشت . کار زیادی هم هنوز ندارم و خیلی حوصله ام سر رفت . اصلا...
-
روزهای بعد از امتحانات ....
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 08:46
دیروز آخرین امتحانم را هم دادم و آزاد شدم . واقعا توی این دو سه هفته خودمو زندونی کرده بودم هر جا می خواستم برم یا هر کاری که می خواستم بکنم به خودم می گفتم بشین سرجات درساتو بخون بعد .... و خوشبختانه امروز مدرسه تعطیله و من می تونم کلی خوش گذرونی کنم . البته یه عالمه کار دارم . هم خونه ام کلی کثیف شده چون نتونستم...
-
...
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 17:23
این هفته خیلی هفته ی شلوغی بود . شنبه همگی خونه ی مدیر مدرسه مون دعوت بودیم . من هم چون امتحان دارم با خودم تصمیم گرفتم که نرم بنا بر این اصلا آمادگی رفتن به یک مهمونی را نداشتم و با خودم لباسی نبرده بودم . مثل بقیه ی همکاران آرایشگاه نرفته بودم و موهامو درست نکرده بودم . نزدیکای شهر بود که تقربا همه آماده ی رفتن بودن...
-
به زمان حال نزدیک می شویم !!!!
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 17:12
بعد از اون دوماه آموزشی اون ۱۸ ماه هم به سختی گذشت . اما باعث شد که من استقلال پیدا کنم . رفتم سر کار و به قابلیت های خودم پی بردم . در ضمن اینکه درآمد ثابتی هم پیدا کردم . البه قبلش هم کار می کردم اما نه به طور ثابت . کارمو خیلی دوست داشتم و همکارای خیلی خیلی خوبی هم پیدا کردم که هنوز هم باهاشون در ارتباطم . اما بعد...
-
فرق نیمرو درست کردن آقایان و خانم ها ( خنده دار !!! )
یکشنبه 29 آذرماه سال 1388 19:16
این متنو یکی از دوستام برام ایمیل زده بود . کلی خندیدم . گذاشتم شما ها هم بخندین !!!! فرق نیمرو درست کردن آقایان و خانم ها خانمها چطور نیمرو درست میکنن؟ ۱-ماهیتابه را میزارن رو گاز ۲- توی ماهیتابه روغن میریزن ۳- اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن ۴- تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن ۵- چند دقیقه بعد...
-
روزهای آخر دوری ...
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 21:16
هفته گذشته مامان حاجی و بابا حاجیم از مکه اومدن و من الان یه دختر حاجی واقعی ام !خیلی دلم براشون تنگ شده بود . واقعا که یک ماه چقدر طولانی گذشت . و من چون فرزند اول بودم بیشتر مسئولیت پذیرایی از مهمون ها و تهیه غذا برای مهمون هایی که می اومدن استقبال با من بود . خیلی خسته شدم اما همه چیز عالی عالی برگزار شد . فقط...
-
ادامه داستان ...
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 13:00
با تاخیر فراوان و پوزش فراوان ادامه ماجراهای یلدا و یاشار .... توصیه می کنم آخرین قسمت را یکبار دیگه بخونید که یادتون بیاد ... و قتی یاشار تصمیم می گرفت که به سربازی بره با خودمون فکر می کردیم که دو ماه چیزی نیست و زود می گذره . اما دو ماه نبود دو سال شد ... اینقدر این دو ماه طولانی بود که تموم نمی شد ... اما ما...
-
ازدواج در ضرب المثل های جهان !
جمعه 6 آذرماه سال 1388 12:22
ازدواج در ضرب المثل های جهان ! ۱- هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت . ( ضرب المثل آلمانی ) ۲- مردی که به خاطر”پول” زن می گیرد، به نوکری می رود. (ضرب المثل فرانسوی) ۳- لیاقت داماد، به قدرت بازوی اوست. (ضرب المثل چینی) -۴ زنی سعادتمند است که مطیع ”شوهر” باشد. (ضرب المثل یونانی) -۵ زن عاقل با داماد...
-
آیا می دانستید که ...
شنبه 2 آبانماه سال 1388 17:20
آیامی دانستید فقط یک نفر از یک میلیارد نفر بیش از ۱۱۶ سال عمر میکند. . آیامی دانستید هر آمریکایی به طور میانگین ۲ کارت اعتباری دارد. . آیامی دانستید قلب انسان میتواند خون را ۱۰ متر به بیرون پرتاب کند. . آیامی دانستید متداولترین نام در دنیا محمد است. . آیامی دانستید زبان قویترین ماهیچه در بدن است. . آیامی دانستید روز...
-
بازی وبلاگی
جمعه 10 مهرماه سال 1388 09:44
- اسم ۳ تا وبلاگ که خیلی دلتون می خواد قیافه نویسنده اش را ببینید . با علتش !!!! ۱ - بانو ( شب نوشت های من ) ۲- برفین ( سالها در حسرت داشتن خانه ) ۳- پرنده خانوم ( حرفها خاطرات و دلتنگیهایمان) دلیلش هم اینه که خب دوست دارم ببینمشون دیگه . دوستشون دارم . البته من همه ی دوستهای وبلاگیمو دوست دارم ببینم .این سه نفر هم...
-
سخت ترین روزهای زندگی ما ....
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 09:05
مدرسه ها بالاخره باز شدند و هفته ی گذشته سرم بسیار شلوغ بود . به یک بازی هم دعوت شدم !!!!!!!!!! توی پست بعدی می نویسم . از وقتی که یاشار مدارکش را پست کرد تا وقتی که جواب نامه اش بیاد تقریبا ۳-۴ ماه طول کشید . ما هم از این فرصت استفاده کردیم و رفتیم مشهد مسافرت . اون موقع ها که هنوز عقد نکرده بودیم نذر کرده بودیم که...
-
روزهای سخت زندگی ...
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 12:07
برای کم کردن هزینه ها تصمیم گرفتیم که حداقل اجاره خانه را حذف کنیم . خانه ی پدر و مادر یاشار دو طبقه بود البته یک خانه ی قدیمی بود که به طبقه اولش که دو تا اتاق بود یک آشپزخانه و حمام اضافه کرده بودند و مثلا شده بود دو طبقه . هیچ وقت دلم نمی خواست توی اون خونه زندگی کنم اما گاهی وقت ها زندگی آدم را مجبور می کنه...
-
زندگی مشترک زیر یک سقف
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 11:22
این چند وقته نمی دونم چرا اینقدر خسته بودم . اصلا حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم . البته هر روز به وبلاگ های شما دوستای گلم سر می زدم ولی نوشتنم نمی اومد تا اینکه اینقدر شما گفتین آپ کن که من از رو رفتم . توی این چند وقته اتفاقات خاصی رخ نداده . توی مدرسه سرمون خیلی شلوغه دیگه نزدیک اول مهر شده و یه عالمه کار سرمون ریخته...
-
زنده باد تساوی
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 09:45
زنده باد تساوی ما به مردها گفتیم: می خواهیم مثل شما باشیم. مردها گفتند: حالا که این قدر اصرار می کنید، قبول ! و ما نفهمیدیم چه شد که مردها ناگهان این قدر مهربان شدند . وقتی به خود آمدیم، عین آن ها شده بودیم. کیف چرمی یا سامسونت داشتیم و اوراقی که باید به اش رسیدگی می کردیم و دسته چک و حساب کتاب هایی که مهم بودند.. با...
-
جشن عروسی
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 10:04
از کار و زندگی افتاده بودیم هم دنبال خونه بودیم هم تالار و هم خریدهای مختلف . دیگه درس و دانشگاه و که ول کرده بودیم . بالاخره با هر زحمتی بود یک خانه پیدا کردیم که البته نسبتا گران بود اما بزرگ و در محله خوبی بود . من دوست نداشتم که خونمون اینهمه بزرگ باشه ترجیح می دادم یک خونه ی کوچکتر داشته باشیم تا فشار زیادی بهمون...
-
هفته ای که گذشت !!!
شنبه 31 مردادماه سال 1388 11:25
این هفته امتحان داشتم . فقط هم همین هفته وقت کردم که درساشو بخونم . اما روی هم رفته بد نبود . ولی این هفته خیلی خسته شدم . انگار زندونی بودم . هر کاری می خواستم بکنم عذاب وجدان داشتم که یه عالمه درس مونده و باید اول درسامو بخونم بعد تفریح . خودم که این هفته مرخصی بودم . آقای همسر هم این هفته مرخصی گرفته بود و پیشم بود...
-
دوران عقد
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 17:33
دوران عقد ما تقریبا یک سال و دقیقا یک سال و ده روز بود . چند ماه اول کسی کاری به کارمون نداشت ما هم بیشتر دنبال وام ازدواج برای تسویه بدهی هامون بودیم . یک بار هم با خانواده ی من مسافرت رفتیم . دوران عقدمون تقریبا هر روز همدیگه رو می دیدیم. از روز اول هر دو تا خانواده می دونستن که ما شرایطمون برای ازدواج خیلی مناسب...
-
تعطیلات
شنبه 17 مردادماه سال 1388 18:25
این هفته من مرخصی داشتم و مثلا تعطیل بودم و متاسفانه فردا باید دوباره برم سر کار . البته تقریبا هیچچ استراحتی نکردم . یکشنبه ۴ تا از دوستای قدیمی ( همکاران سابق ) از خیلی قبل پیش قرار بود که بیان خونمون . کلی کار کردم و غذا درست کردم و خرید کردم و ... ( این از شنبه و یکشنبه ) دوشنبه دیگه خیلی خسته بودم چون دوستام...
-
بازی عادت های نا متعارف
چهارشنبه 14 مردادماه سال 1388 09:41
آخرش منم بعد از کلی فکر کردن دارم وارد این بازی می شم . ... ۱- کافی یکی فقط یک بار روز تولد یا سالگرد ازدواجشو به من بگه دیگه تا آخر عمر یادم می مونه . کلا تقویم تاریخم . ۲- عاشق نورم . خونمون باید همیشه روشن و پر نور باشه . زمستونا افسردگی میگیرم از بس همش هوا ابریه و زود تاریک می شه !!! ۳- وقتی هوا ابری و بارونیه دل...