-
روزانه 88
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 19:24
دور روز گذشته رو از مدرسه یکسره رفتم خونه ی مامان و بابام ... روز اول :چند وقت بود سرم خیلی درد می گرفت مامانم گفت یه روز بیا اینجا فشارتو اندازه بگیرم ... منم رفتم . سرم درد نمی کرد اما فشارم 9 بود . با خودم فکر کردم پس وقتی سرم درد می کنه چنده !!! بعدش یاشار اومد دنبالم و برگشتیم خونه روز دوم : خاله ام از یه شهر...
-
روزانه 87
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 17:02
این روزا داغون بودم ... خسته روحی و جسمی که با هیچ استراحتی بهتر نمی شد !!! دلم سفر می خواست ... یه سفر خوب و عالی !!! اما نه وقتش هست نه پولش !!! جمعه هم همینطر بودم ... ظهر یاشار گفت بیا وسایلمونو جمع کنیم بریم یه جایی توی دشت و دمن ناهارمونو بخوریم . ما هم بار و بندیل و جمع کردیم به زور البته چون نای این کارم...
-
روزانه 86
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 18:16
خب خلاصه مثل اینکه یکی پیدا شد که بیاد جای من توی مدرسه ... هفته پیش که رفته بودم مدرسه بم گفتند اگه آدم درست و حسابی پیدا نشد می شه تو دو تا نصفه روز بیای !!! اما خدا رو شکر فعلا که حرفی ازش نیست !!! خیلی کارای عقب افتاده دارم ... اما روزا رو که خونه می مونم بیشتر کسل می شم و حوصله ی انجامشون رو ندارم ... هفته ی دیگه...
-
روزانه 85
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 11:22
یه عالمه نوشته بودم ... کپی هم کردم اما یهو اینترنت قطع شد و همش پرید !!! و اینجور مواقع دیگه اینقدر حال آدم گرفته می شه که دوباره حال و حوصله نوشتن نداره !!!
-
روزانه 84
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 11:48
امروز مهمون دارم . چند تا از همکارام میان !!!
-
تغذیه مربوط به گروه های خونی
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 19:51
برای خودم جالب بود گفتم بزارم شما هم استفاده کنین !!! آیا میدانید که میزان چاقی و لاغری شما علاوه بر چیزهایی که میدانید با یک مسئله مهم دیگر ارتباط دارد ؟آیا تا به حال شده است که با داشتن برنامه غذایی که از دید کارشناسان و پزشکان برنامه مطلوبی است احساس خوبی نداشته باشید ... مثلا از خوردن مقدار معتنابهی گوشت ،دل و جگر...
-
روزانه 83
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 12:56
کلی اتفاقا توی هفته گذشته رخ داده اول از همه اینکه در مورد قرارداد کاری سال آینده ام در مدرسه صحبت کردم و امسال اون مدرسه ی قبلی رو نمی رم ... پیشنهاد حقوقشون خیلی کم بود و حجم کار خیلی زیاد و من کلا از این سبک کار اداری روتین خسته !!! بنابر این نپذیرفتم و الان خیلی شاد و خوشحالم که سال جدید تغییر شغلی بزرگی دارم !!!...
-
روزانه 82
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 09:47
این هفته رو که برم سر کار بازم دو هفته تعطیلم هنوز تکلیف کارم توی مدرسه برای سال آینده معلوم نیست !!! من اگه قرار داد نداشته باشم اول مهر نمی رم و با کسی هم شوخی ندارم !!! اما این مدیرمون عادت داره حرفای آدما رو نشنیده بگیره !!! دیروز رفتیم کلی خرید کردیم هم برای خونه و هم برای خودمون !!! نمی دونم ام بی سی پرشیا چه...
-
روزانه 81
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 20:01
امروز آخرین روز هر سه تا کلاسم بود ... همیشه دوست داشتم زودتر این کلاسا تموم شن و من راحت شم ... اما امروز غمگینم ... خداحافظی با کسایی که دو - سه ماه هر هفته چند روز دیدیشون خیلی سخته ... به خصوص کلاس کودکانم ... تک تکشونو بغل کردم و بوسیدم و گفتم که حتما بهم میل بزنن .. اونا هم غصه دار بودن کلی با هم دوست بودیم و...
-
روزانه 80
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 10:59
اینقدر این روزها هیچ اتفاقی نمیافته که نمی دونم چی بنویسم ... این هفته هم تعطیل بودم ... تعطیل بودم به این معنی است که مدرسه نمی رفتم وگرنه کلاسای آموزشگاه یکشنبه ها و سه شنبه ها پابرجاست !!! همچنان مشکل کاریم با مدرسه هم پابرجاست ... روزهام مثل پارساله اما 5 شنبه ها نمی تونم برم و همکارم هم نمی تونه !!!! مشکل اصلی...
-
!!!Happy 7th anniversary
شنبه 22 مردادماه سال 1390 16:37
امروز هفتمین سالگرد ازدواجمونه !!! 5 شنبه خانواده ی خودم افطاری بودن و مامان و بابام بهم یه مقداری پول هدیه دادن که باهاش بخار شور بخرم ... البته این هم هدیه سالگرد ازدواجمون بود و هم هدیه ی خونه ی جدیدمون . همه چیز به خوبی برگزار شد دیروز هم مادر شوهرم در کمال ناباوری بهم اس ام اس داد و تبریک گفت !!! واقعا نمی فهمم...
-
روزانه 79
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 13:53
کلی نوشتم دستگاهم هنگ کرد و همش پرید . از این گفتم که هنوز خیلی استراحت نکردم ... سه شنبه ها یکسره از 8 تا 3 کلاس دارم و باید حرف بزنم و کلی خسته شدم . هنوز وضعیت کاری امسال توی مدرسه معلوم نیست ... هم باید روزامو کم کنم و هم اینکه می خوام مبلغ حقوقو بالا ببرم و این یعنی کلی صرف انرژی البته برای خودم خیلی مهم نیست که...
-
روزانه 78
شنبه 15 مردادماه سال 1390 10:44
بالاخره تعطیلات دو هفته ای من شروع شد !!! دیروز صبح هم خواهرم اومد ... از صبح رفتیم خونه ی مامان و بابام تا شب بعد از افطار که برای خواهر و برادرم تولد گرفتیم و بعدش اومدیم خونه ... خیلی خسته شدم به خصوص که همه روزه بودن واعصاب نداشتن و نمی شد چیزی خورد . می خواستم چند روز اول تعطیلاتم و برم اونجا اما با اون اوضاعی که...
-
30 سالگی به روایت شناسنامه
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 12:49
دیروز به روایت شناسنامه 30 ساله شدم !!! اما هنوز تا 30 سالگی واقعی 2 ماه و نیم مونده جمعه ی این هفته خواهرم میاد کلی کار دارم دلم یه عامه تعطیلی می خواد که نیست
-
روزانه 77
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 10:07
دیروز رفتم قرار داد کاری جدیدمو بستم ... یه جلسه ی صمیمانه برگزار کرده بودن که معلم ها بودند و کادر مدرسه صحبت کردن و درباره ی سال جدید صحبت کردن و بعد کلی پذیرایی و بعدش هم قرارداد ها رو بستن این مدرسه ی جدید که برای تدریس می خوام برم خیلی نزدیک محل کار یاشاره ... یعنی دقیقا ته کوچه مدرسه شرکت یاشار ایناست ... البته...
-
روزانه 76
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 14:34
دوباره می خوام عکس جدید از ریحونام بذارم ... نگین این چه ندید بدیده ها ... می خوام از روند رشدش با خبر باشین ... هم اینکه برای خودم یادگاری بمونه ... هنوز از جعفری ها خبری نیست ... ریحونا دارن خوب رشد می کنن .... سری اول برگاشون دو تا نیم دایره بود اما الان که سری دوم در اومده کاملا شکل ریحونه !!! از اون جالب تر اینکه...
-
عکس ریحونام
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 15:55
ببینین چقدر بزرگ شدن !!! تازه بهشون آب داده بودم ....
-
روزانه 75
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 09:07
امروز تعطیلم !!!! یاشار هم تصمیم گرفته که نره ... الان هنوز خوابیده !!! دیروز یکی از بچه هایی که تازه فارغ التحصیل شدن ( یعنی امسال پیش دانشگاهی بود !!!!) اومده بود کمکم !!!! خیلی خوب بود کلی از آرشیو ها رو مرتب کرد ... کلا توی این مدرسه رسمه که بچه هایی که دوست دارند بعد از فارغ التحصیلی میان کمک توی بخش های مختلف...
-
روزانه 74
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 22:14
ریحونام حالشون خوبه ... دیگه کلیشون از خاک در اومدن ... اما هنوز از جعفری هام خبری نیست .
-
ماجرای خرید ماهی از هایپراستار
دوشنبه 27 تیرماه سال 1390 14:53
در مورد پست قبل چرا نظری نمی دین !!!! منتظرم ها از دیروز براتون بگم که شب قبلش رفته بودیم هایپر استار و یه ماهی گنده ی کفشک خریدیم ... قبلا خورده بودم خیلی گوشت سفید و خوشمزه ای داره ... شب دیروقت بود و حوصله نداشتم بشورمشون ... صبح که پاشدم رفتم که بشورمشوجا به جا کنم دیدم یه جاهایی از توی گوشتش یه چیزایی ریز تقریبا...
-
انتخاب !!!
یکشنبه 26 تیرماه سال 1390 12:05
شما اگه یه پولی حدودای 1300دستتون میومد باهاش چیکار می کردین ... الان من بین دو تا گزینه موندم ... البته هنوز پولی به دستم نرسیده ها اما می خوام اگه رسید سریع اقدام کنم که الکی خرج نشه !!!! بین خریدن لپ تاپ و نیم ست طلا خودم یه نیم ست دیدم که خیلی دوستش دارم ظریف و قشنگه ... اما یاشار معتقده که چون من لپ تاپ ندارم و...
-
روزانه 73
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 20:33
این روزا نمی دونم چرا شاد نیستم مشکلی نیست اما دنبال یه چیز شادم ... هر روز می رم سرکار و بعد وقتی ماه تموم می شه و حقوق می گیرم ... بیشتر از یه هفته دووم نمیاره و این منو بیشتر غمگین می کنه ... دیروز یه بخشی از حقوق تدریس هامو گرفتم ... فرض کنین حقوق 1.5 ماه تدریس ... اونوقت دیدم یاشار لباساش داغون شدن گفتم بریم براش...
-
روزانه 72
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 14:20
امروز سرم خیلی شلوغ بود ... همکارم رفته مرخصی تابستونی ... ما توی تابستون یک ماه مرخصی داریم که باید ازش استفاده کنیم و دیگه توی سال تحصیلی مرخصی ندارم اگه یه روز نریم باید به جاش بریم خلاصه که من بودم و یه عالمه آدم که هر کدوم یه سازی می زدن ... اما تا ساعت 1 شد بارو بندیلم جمع کردم و اومدم خونه ... و بالاخره امروز...
-
روزانه 71
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 18:45
دیروز رو تعطیل بودم و حسابی استراحت کردم ... امروز کلاس داشتم اول ویندوز و بعدش هم فتوشاپ ... بد نبود ... خوشحال بودم از اینکه می تونم امروز رو ساعت1 برم خونه ... از آموزشگاه که اومدم بیرون یکی از همکارای قدیمیم که الان توی یه مدرسه ی دیگه مشغوله زنگ زد ... از اونجایی که این مدرسه ی جدید همونیه که من قراره با شروع سال...
-
تولد دوسالگی وبلاگم با تاخیر 10 روزه !!!!
شنبه 18 تیرماه سال 1390 11:25
8 تیر ماه تولد دوسالگی وبلاگم بود که من اینترنت نداشتم و به همین دلیل الان اینجا ثبتش می کنم . این چند وقتی که اینترنت نداشتم همش انگار یه چیزی کم داشتم ... تازه فهمیدم که چقدر به این دنیای مجازی و دوستانم وابسته ام ... اینقدر کلافه بودم ... همش می گفتم یعنی الان دوستام چیا نوشتن ... چیکارا می کنن ... من عادت دارم که...
-
خونه ی جدید
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 13:49
ما رفتیم خونه ی جدید هنوز خیلی مونده که همه چیز بره سر جای خودش و شکل خونه بگیره هنوز خیلی جا نیافتادم و مغازه های دور و برو نمی شناسم تا چند وقت هم اینترنت ندارم الان هم اومدم خونه ی مامانم ناهار بخورم و بر گردم برای کامنتای پست قبل چیزی ننوشتم .... ببخشید فرصت نبود ... اما از همه تون خیلی زیاد ممنونم منتظرم بمونین...
-
روزانه 70
شنبه 28 خردادماه سال 1390 14:40
خب پدر شوهر و مادر شوهر بالاخره از مکه برگشتند ... اون روزی که برگشتند خیلی سخت گذشت و خسته کننده بود ... مادر بزرگ شوهر ناهار آماده کرده بود و ما توی فرودگاه منتظر بودیم ... ساعت حدودای 4-5 رسیدیم خونه و ناهار خوردیم ... 30-40 نفر میهمون بودند ... حالا شستن ظرف و ها و جمع و جور کردنا رو حساب کنین دیگه ... یه عالمه هم...
-
روزانه 69
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 10:01
امروز ساعت حدودای 2.5 پدر شوهر و مادر شوهر گرامی از مکه میان سرم قطعا خیلی شلوغ خواهد بود و از اونجایی که دختر ندارن و بنده در حال حاضر تنها عروس می باشم کلی کار باید انجام بدم ... امروزو مرخصی گرفتم ... کلی لباسامو اتو کردم و می خوام برم ـآرایشگاه به هر حال دور و برم پر می شه از فامیل شوهر ... باید مرتب بود !!!!...
-
روزانه 68
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 15:34
پنج شنبه صبح یهو به سرم زد که از این کار و زندگی و درس و ... دل بکنیم و فرار کنیم به دل طبیعت ... برادرم و خانومش شمال بودند و ما هم بعد از ظهر پنج شنبه بعد از اینکه کلاسم تموم شد راه افتادیم به سمت دریا جاده بسیار شلوغ بود از هراز رفتیم ولی انگار چالوس خلوت تر بود ... 4 راه افتادیم و 1.5 شب رسیدیم . اما دریا خیلی خوب...
-
روزانه 67
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 21:14
خب جونم براتون بگه که عین این دیوونه ها اینقدر سر خودمو شلوغ کردم که نفس نمی تونم بکشم ... درسام هم مونده ... دو تاشو می خوام حذف کنم ... سه تای دیگه رم نخوندم ... از یه مدرسه ی دیگه هم یک پیشنهاد کاری نسبتا خوب دارم برای تدریس کامپیوتر که پول خوبی میدن ... منتها مشکل اینجاست که 5 روز در هفته از ساعت 1 تا 3 باید اونجا...