-
سفرنامه کیش - مرداد 92 - قسمت سوم
شنبه 19 مردادماه سال 1392 11:24
روز اول سفر به پایان رسید و ما برگشتیم هتل و روی تخت نرم و بالشهای نرمش یه خواب خوب کردیم !!! صبح ساعت را گذاشتیم 7:30 که زود بیدار شیم و بریم صبحانه هتل که تعریفشو شنیده بودیم بخوریم . توی آسانسور هتل هم یه اطلاعیه گذاشته بودند که اگر می خواهید در فضای آرام و دنج صبحانه بخورید از 7 تا 8:30 بیاین وگرنه شلوغ می شه ......
-
سفرنامه کیش - مرداد 92 - قسمت دوم
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 09:35
روز اول بعد از اینکه وارد اتاق شدیم وسایلمون رو جابه جا کردیم یکمی بیرون رو نگاه کردیم و لذت بردیم و بعد رفتیم دوش گرفتیم تا حسابی سرحال بشیم . اینقدر هم که دریا بهمون چشمک می زد تصمیم گرفتیم اول بریم یه سر به دریا بزنیم . کیش چند تا اسکله ی تفریحی داره که توش قایق سواری و چتر پاراسل و بانانا و غواصی و جت اسکی و ......
-
سفرنامه کیش - مرداد 92 - قسمت اول
سهشنبه 15 مردادماه سال 1392 12:04
همونطور که همتون می دونین ما قرار بود برای دهمین سالگرد عقدمون یه کاری بکنیم اول تصمیم داشتیم همه رو به همون رستورانی که بعد از عقد رفتیم ببریم و تجدید خاطره کنیم ، اما یاشار گفت بهتره برای خودمون یه کاری بکنیم و قرار شد بریم سفر برای سفر کیش را انتخاب کردیم و بعد از جستجو در باره هتل خوب با توجه به شرایطی که ما در...
-
ما برگشتیم !!!
دوشنبه 14 مردادماه سال 1392 20:46
سلام دوستای خوبم ما همین الان از سفر برگشتیم به زودی زود به یه عالمه عکس و سفرنامه کیش بر می گردم !!!
-
و اما دهمین !!!
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 17:49
چه زود گذشت انگار همین دیروز بود که قرار بود عقد کنیم و دل تو دلمون نبود ... اصلا نفهمیدم چه طور گذشت ... اون دوستایی که پست های خاطرات گذشته ام رو خوندن می دونن اون زمانها چه اتفاقاتی رخ داد تا به اینجا رسیدیم . واقعا که باورم نمی شه همین شنبه دهمین سالگرد عقدمون می شه !!! یادتونه که نوشته بودم تصمیم دارم همه رو توی...
-
روزانه 179
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 19:18
اووووووووووووه چند وقته ننوشتم . همش تقصیر این بلاگ اسکای هست که نمی زاره من راحت بنویسم حالا فهمیدم که با اینترنت اکسپلورر مشکل داره خب از این روزها بگم که ... روز آخر خرداد ماه مصادف بود با آخرین روز کاری ما در دبیرستان و راهنمایی و خیلی روزهای تلخی بودن ... سر یه موضوع مالی با مدیرمون بحثم شد ... چون داشتن یه...
-
دعا
شنبه 8 تیرماه سال 1392 16:17
بچه ها سلام. میخواستم حالا که بعد از چندماه با یه اینترنت پرسرعت برگشتم فقط از شادمانی بنویسم . اما امشب این دوتا پست بدجوری دلمو اتیش زد. شاید فقط یه مادر بفهمه درد مادر و پدر این دوتا بچه رو . میشه خواهش کنم براشون دعا کنین و اگه دوست دارین تو وبتون لینکشونو بذارین؟ ممنون...
-
روزانه 178
یکشنبه 26 خردادماه سال 1392 16:22
خیلی وقته که می خوام یه دل سیر بنویسم اما از وقتی بلاگ اسکای لباس جدیدشو پوشیده بهم اجازه نمی ده بنویسم ... تا میام بنویسم بعد از یک خط نوشتن قفل می شه و دیگه نه کلمه ای می نویسه و نه حتی پاک می کنه و تنها کاری که می شه کرد اینه که پست را ارسال کنی الانم دارم توی ورد می نویسم ... اما این کاری نیست که دوستش داشته باشم...
-
روزانه 177
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 20:29
خب امتحان می کنیم ببینیم درست شده یا نه خب من دوشنبه امتحانام تموم شد و نسبت به همه ی ترم های گذشته خوب تر برگزار شد
-
بلاگ اسکای دیوونه... چرا نمی زاره بیشتر از دو خط بنویسم!!!
شنبه 18 خردادماه سال 1392 21:23
شماها چه جوری می نویسین من نمی تونم بنویسم تا اینتر می زنم هنگ می کنه . جونم براتون بگه که من فقط یک امتحان دیگه ام مونده اونم دوشنبه است . چند
-
روزانه 176
شنبه 18 خردادماه سال 1392 21:20
این بلاگ اسکای چه داغون شده ... کلی نوشتم هنگ کرد ... قبلا اینجوری نمی شد .
-
پسورد
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 21:04
این دو تا سایت خیلی جالبن !!! مخصوصا اولی که می گه چقدر طول می کشه یکی پسوردتون رو هک کنه !!! اگر دوست دارید بدانید که پسورد شما چقدر مطمئن است و چقدر طول میکشد تا توسط یه کامپیوتر معمولی شکسته شود به سایتhttp://howsecureismypassword.net بروید، فقط رمز خود را در سایت بنویسید تا مدت زمان لازم برای شکستنش را به شما...
-
روزانه 175
یکشنبه 5 خردادماه سال 1392 10:48
امتحان داریم ... در گیر درس خوندنیم !!! با مزه است وقتایی که با هم میریم دانشگاه ... آدمو یاد قدیما می اندازه که همکلاسی بودیم ... الانم گاهی یه کلاس هایی با هم داریم . دلم سفر می خواد ... یه سفر خوب و دونفره ... اصولا سفرهای دسته جمعی اونقدر ها به من خوش نمی گذره که سفرهای دونفره روحمو جلا می ده !!! دلم یه سفر می...
-
روزانه 174
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 15:42
خب مراسم تولد 5 شنبه و جمعه برگزار شد . یه کایت خیلی گنده هم برادرهای یاشار براش خریدن که بعد از ظهر جمعه رفتیم پارک پردیسان که هوا بره !!! کلی هم کادو گرفته و ... خواهرم هم چند روز پیش فارغ التحصیل شد و از پایان نامه اش دفاع کرد . فیلم فارغ التحصیلی اش هم برام فرستاد ... خیلی قشنگ بود . احساس می کنم خیلی دچار کمبود...
-
روزانه 173 + عکس گل من
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1392 17:11
این هفته ، هفته ی پر کاری بود ، همیشه این موقع سال وقت ارائه پروژه های دانش آموزیه و از شنبه تا دیروز بچه ها همش تو سایت بودن و دم به دقیقه هم منو صدا می زدن که کاراشونو تکمیل کنن ... یه عالمه کار دیگه هم برای دعوت نامه و کارت بچه ها وچیزهای دیگه بود که باید درست می کردم ... خلاصه که حسابی خسته شدم . اینقدر هم همه چیز...
-
روزانه 172
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 20:11
امروز رسما به بچه ها اعلام کردند که مدرسه در حال انحلال هست و باید به فکر جای جدید باشند . فردا جلسه برای خانواده ها تشکیل می شه و به اونها هم اعلام می شه . حال و هوای این روزهای مدرسه : بچه ها در حال آنالیز موضوع و دنبال مدرسه !!! همکارا هر روز می رن و مدارس دیگه فرم همکاری پر می کنند و موسس مدرسه هر چند روز یکبار...
-
روزانه 171
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 17:53
سلام به همه یاران وبلاگستان سال نوی همه تون مبارک ... امیدوارم سال خیلی خوبی باشه برای همه تعطیلات نورزو که مثل برق و باد تموم شدن ... ما که همش تهران بودیم ... 5-6 روز اول خواهرم بود و بعدش رفت ... بقیه ش هم خوردیم و خوابیدیم ... عید دیدنی زیادی هم نداریم ... شبها دیر می خوابیدیم ... صبح ها هم دیر بیدار می شدیم این...
-
روزانه 170
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 11:13
نمی دونم چرا اصلا دست و دلم به نوشتن نمی ره ... خیلی تنبل شدم ها !!! هر روز همه رو می خونم اما نوشتنم نمیاد نه می تونم کامنتی بزارم نه اینکه خودم چیز جدیدی بنویسم . کلی هم اتفاقای مختلف افتاده اول اینکه خواهرم جمعه اومد و تا 4-5 فروردین هست . جمعه هم از صبح خونه ی مامان بابام بودم تا شب . اما از اون روز به بعد دیگه...
-
روزانه ۱۶۹
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 14:41
الان که می نویسم از معدود مواقعیه که بیکارم و می تونم سر کار چیزی بنویسم ... خب از ادامه دفعه پیش بگم که مامانم اومد و برام یه چیزی شبیه کاپشن آورد که البته جنس روش تریکو هست اما بلنده و یک رنگ سبز خیلی خوشرنگ داره که هر وقت می پوشم همه به وجد میان و خیلی گرمه ... برای خانم برادرم هم عین همون اما آبی فیروزه ای آورده...
-
روزانه 168
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 19:52
این چند وقته یکم به کارای عقب افتاده ام رسیدگی کردم ... یکمی برای خودم خرید کردم و به مطالعات اضافی برای تدریسم رسیدم مامانم از دیروز رفته با خاله هام کیش بابام هم تنهاست ... همش باید حواسم بهش باشه ... آخه خیلی دل نازکه ... بعدش اینجا هم نمیاد ... چند وقتی هم هست که با مامانم شکر آب شده بینشون ... قضیه سر اینه که...
-
روزانه 167
دوشنبه 9 بهمنماه سال 1391 14:54
خب بالاخره امتحانای من تموم شد ... حس پرنده ای رو داشتم که از قفس آزاد شده ... از بس که هر کار می خواستم بکنم عذاب وجدان داشتم و خودمو حسابی حبس کرده بودم ... فقط می رفتم سر کار و بعدش هم خونه ... خدا رو شکر همه ی امتحانا رو پاس کردم . امتحان آخر رو که دادم بعدش یکراست رفتم آرایشگاه از بس که از قیافه ی به هم ریخته ی...
-
روزانه 166
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 12:11
سلام باز هم با تاخیر فراوان کلا من امسال خیلی تاخیر دارم همش این چند هفته که امتحاناتم شروع شده و تا 7 بهمن هم ادامه داره ...روزهایی که امتحان دارم مرخصی گرفتم و اگر روز قبل هم تعطیل نباشه بازم مرخصی گرفتم . فکر می کنم خیلی نتیجه ی بهتری دارم می گیرم ... اما سختیش اینجاست که ما کلا مرخصی در طول سال نداریم ... منم گفتم...
-
روزانه 165
جمعه 1 دیماه سال 1391 19:31
جای همگی خالی دیروز ظهر خونه ی یکی از همکارام که از مکه اومده بود دعوت بودم ... شب هم رفتیم خونه ی مامان و بابام ... کلا این هفته خیلی شلوغ بود ... دو شنبه رفتم دانشگاه ... سه شنبه یه جا باید می رفتم مجلس ختم بعدش هم چون بابام کمرش به شدت درد می کرد باید می رفتم دیدنش ... شام هم مجبور شدیم همونجا بمونیم و 9 رسیدم خونه...
-
روزانه 164
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 21:30
اوه دیگه داشت 1 ماه می شد که ننوشتم ... امسال که 5 روز می رم سر کار و دانشگاه هم می رم و هر روز ساعت 4.5 -5 می رسم خونه ... و دیگه سنم رفته بالای 30 ... خیلی خسته ام مدام ... اینقدر که به زور میام می شینم و می خونموتون ... خاموش خاموش اما همه ی لیست به روز شده ها رو می خونم ... این ترم یه واحد آزمایشگاه برداشتم که با...
-
روزانه 163
شنبه 20 آبانماه سال 1391 14:11
5 شنبه این هفته مدرسه همه همکارا رو به یک باغ نزدیک تجریش دعوت کرده بود از ساعت 10 صبح تا 2 ... به صرف ناهار و ... ساعت 9 با دوتا از همکارام که خونشون نزدیک ماست قرار گذاشتیم و رفتیم اونجا ... اینقدر شیطونی کردیم که حد نداشت ... ساعت 2.5 هم راه افتادیم به سمت خونه ... حدودای 3.5 بود که رسیدم خونه و یه راست رفتم...
-
روزانه 162
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 18:49
امروز روز خوبی بود برام به کلی کار رسیدم و خدا رو شکر سر حال و پر انرژی بودم ... صبح یاشار 8:30 رفت منم شروع کردم یسری آهنگ قشنگ که دوست داشتم گذاشتم و خونه رو تمیز کردم ... لباسا رو جمع کردم ... آشپزخونه رو تمیز کردم ... بعد کم کم اومدم وب گردی کردم ... بعدش سنتور تمرین کردم ... ساعت 11 شده بود که دیدم هوا حسابی...
-
روزانه 161
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 19:32
خیلی وقته ننوشتم ... می دونم ... هر روز خیلی خسته ام و وقتی میام فقط می رسم بخونمتون ... دیگه حال نوشتن ندارم . اولین حقوق امسالمونو هم گرفتیم ... فکر می کنم خیلی کمه ... باید روی خواسته ی خودم پافشاری می کردم . آخه زود زود تموم شد !!! بچه ها هم خوبن ... شیطونن و پر انرژی اما من نمی دونم چرا امسال مثل پارسال انرژی...
-
روزانه 160
پنجشنبه 13 مهرماه سال 1391 10:03
وای که دیروز یه روز خیلی قشنگ بود برام ... اولین روزی بود که با دبستانی ها کلاس داشتم ... اینقدر عاشقشون شدم که حد نداره ... چه دنیای قشنگی داشتن ... توی همون 1 ساعت ... اینقدر خاطره دارم ازشون که خدا می دونه ... توی مدرسه ی ما دبستان مثل کلاس درس نیست ... یه سالن بزرگ داریم که بعضی کلاسا اونجاست و بچه ها هر جاش که...
-
روزانه 159
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 19:56
این روزها اینقدر سرم شلوغ شده که وقتی میام خونه همش خوابم !!! کارم زیاد شده ... هر روز می رم مدرسه و له و لورده بر می گردم ... خوشحالم که با بچه ها هستم ... اما هنوز کارام رو روال نیافتاده ...
-
در آستانه آغاز سال تحصیلی 1391-92
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 19:20
همیشه منتظر روز اول مهر بودم ... و حالا در یک جایگه دیگه منتظرشم ... البته من فقط روز اول مهر رو دوست دارم ها نه بقیه ی روزهای سال تحصیلی رو ... اتفاقای مختلفی توی این هفته رخ داد که زیاد وقت نکردم بنویسم امیدوارم به زودی بتونم بنویسم ... اما حتما در مورد فردا و اتفاقهاش براتون خواهم نوشت !!!