خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

عید همتون مبارک !!!!

دوست جونای مهربونم ببخشید که من مدت طولانی ای نیومدم . ۲۰ اسفند عروسی برادرم بود و من شدیدا به عنوان خواهر بزرگ داماد درگیر کارهای عروسی و خرید لباس و ... برای خودم و همسرم و سایر کارهایی که خودتون بهتر می دونید بودم .  

هر روز سر کار هم می رفتم و بعدش کلی کارهای دیگه .  

واقعا این روزها خیلی خسته شدم . عروسی هم به خوبی برگزار شد و واقعا بهم خوش گذشت . تا به حال فامیل درجه یک هیچ عروس و دامادی نبودم و واقعا تجربه ی جالبی بود . خیلی حس خوبی داشتم که عروسی برادرمه !!!! 

برادرم و خانومش تقربا دو سال ژیش عقد کرده بودند و حتی از یک ماه پیش توی خونه ی خودشون بودن یادتونه که براشون کادو هم خریده بودم . اما روز عروسی من تازه احساس کردم که برادرم ازدواج کرده تا وقتی توی لباس دامادی ندیده بودمش این احساس را نداشتم . کلا حس عجیبی بود ...  

هم خیلی هیجان زده بودم هم یجورایی غمگین !!!!  

خلاصه که این عروسی کلی منو خسته کرد و هم اینکه کلی خرج روی دستم گذاشت . بالاخره خواهر شوهر بزرگ بودم و باید بهترین ها را می خریدم . 

خدا هم همه جوره کمکم کرد هم مالی و هم ...  

تا پولام تموم می شد یه جوری از یه جایی که فکرشم نمی کردم بهم می رسوند . و همه ی چیزهایی که می خواستم با هم ست می شدند . لباس های همسرم هم خیلی عالی شدند . حتی به نظر من از لباس های داماد هم بهتر و قشنگ تر بودند .  

فقط از آرایش صورتم خیلی خوشم نیومد . البته دیگران می گفتند که خیلی قشنگ شدی اما یکم برام غریب بود چون آرایش خیلی خیلی ملایم را دوست دارم .  

آتلیه هم رفتیم و عکس گرفتیم اما از بس که عجله داشتیم نمی دونم اصلا عکسام چه جوری شدند . 

تازه یه خبر جالب تر همون روز عروسی بهمون خبر دادند که از طرف شرکت همسرم به یک سفر دبی بعد از عید دعوت شدیم . حالا نمی دونم عید مسافرت بریم یا پولامون جمع کنیم یدفعه بریم دبی !!!! 

از پارسال که خونمونو عوض کردیم تا حالا هر روز خدا باهامون مهربون و مهربون تر شده !!!! همه ی خواسته هامونو یکی یکی برآورده می کنه و روز به روز همه چیز بهتر و بهتر می شه !!!! 

خدا کنه همینطور پیش بره ... از بس که روزهای سختی را گذروندم گاهی فکر می کنم نکنه قراره اتفاق بدی رخ بده !!!! 

در هر صورت گفتم زودتر بیام و یه چیزایی بنویسم . البته بگم ها تقریبا به همتون سر می زدم اما وقت نوشتن نداشتم . وگرنه من از سر کار که میام خونه اول کامژیوترمو روشن می کنم که تا لباسامو درمی آرم فورا بشینم پای اینترنت و به وبلاگ دوستام سر بزنم .  

امسال اصلا وقت نکردم مزه ی اومدن عیدو بچشم ... من عاشق عیدم . هر سال این روزها دنبال تهیه وسایل سفره ی هفت سین بودم . آخه من هر سال سفره هفت سینمو خودم طراحی می کنم . خیلی دوستش دارم .  

عید همتون بیست تا مبارک باشه  

امیدوارم همتون توی سال جدید به آرزوهاتون برسین .  

از جمله پرنده جونم که قراره عروس بشه .  

فنچی جونم که اونم قراره عروس بشه .  

و مرجان جونم که یادم رفته بود اونم جزو عروس خانومای ساله جدیده .... 

امیدوارم هر سه شون به آرزوهاشون برسن و خوشبخت ترین عروس خانومای سال ۸۹ باشن... .  

در ضمن برای بهار نارنج و یاس رازقی عزیزم هم آرزو می کنم زودتر کاراشونو بکنن و امسال را هر روز کنار هم باشن .  

امیدوارم در سال جدید بانو جونم دوباره نوشتنو شروع کنه و دلتنگی های ما را تموم کنه ...  

برای بقیه ی دوستای مهربونم هم سال خیلی خیلی خوبی را آرزو می کنم و امیدوارم که به همه ی همه ی آرزوهای کوچیک و بزرگشون برسن .