خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 66

این چند وقته خیلی سرم شلوغ پلوغ بود  

الان اوج کارای مدرسه است ... باید بچه ها رو برای انتحانات نهایی آماده کنیم ... از معلم ها نمره مستمر بگیریم . کارنامه بدیم ... سوالای امتحانا رو بگیریم و شما نمی دونید که این نمره گرفتن و سوال گرفتن چه کار طاقت فرسایی به هر کدومشون باید بیش از هزار بار بگیم تا بالاخره بعد از هزار تا زنگ و خواهش و التماس که داره دیر می شه افتخار بدن و تشریق بیارن  

از طرف دیگه کلاسای دانشگاهم هست که 5 تا ارائه داشتیم و من امروز رو نرفتم چون دیگه اینقدر خسته بودم که تحمل راه و سر کلاش نسشتن رو نداشتم  

دو تا کلاس اضافه هم گرفتم توی یه آموزشگاه فنی حرفه ای ... یکی از کلاسا مخصوص بچه هاست ... دبستان و راهنمایی که خیلی دوسشون دارم و ماشالله حسابی هم زبر و زرنگن ... و یه کلاس دیگه که مربوط به خانوم هاست ... اونم بد نیست ... و اینکه یکشنبه و سه شنبه و 5 شنبه هام هم پر شده ...  

برای کلاس روز پنج شنبه ام با یاشار هماهنگ کردم که اگر از نظر اون اشکالی نداره برم .. اونم گفت برو ... اما از وقتی که کلاسه شروع شد داره غر می زنه که تو 5 شنبه ها هم تا ساعت 5 سرکاری !!!!!!!!!!!!!!! 

حالا من موندم که اون موقع که ازش سوال کردم برای چی گفت برو ... اینقدر هم مطمئن گفت که من خودم شک کردم ... اما خب من این کلاسو قبول کردم و باید تمومش کنم  

مدرسه هم که اوضاعش حسابی قاطی و پاطیه   

از حقوق که خبری نیست ... فقط کار و کار و کار  

البته امیدوارم از اول خرداد که امتحانای بچه ها شروع می شه کمی خلوت تر بشه ... و اون موقع ها ما 2 ساعت زودتر تعطیل می شیم  

تابستون هم که سه روز بیشتر نمی ریم  

یاشار هم که مطابق معمول هر سال ... قبل از بسته شدن قرارداد سال جدید همش غر می زنه و می خواد محل کارشو عوض کنه  

کلی هم تحویلش می گیرن ها ... اما باید غرشو بزنه !!!! 

تازه می خوایم خونمون هم عوض کنیم و باید دنبال جا بگردیم ... اگه بشه یکمی بزرگتر باشه و نزدیک محل کارم باشه که خیلی عالی می شه ... اما همش بستگی به قرارداد کاری یاشار داره ... چون من که حقوق سال آینده ام معلومه ...  

خلاصه که همه چیز قروقاطی شده و من خسته ی خسته  

درسام هم این ترم اصلا نخوندم و اصلا هم حس خوندن ندارم !!!! 

روز معلم مبارک

خیلی وقت ندارم که بنویسم ...  

فقط همینقدر بدونین که اینقدر سرم شلوغ شده وقت سر خاروندن ندارم ... همکارم هم به شذت مریضه و من روزهای تعطیلم هم به جای اون می رم سرکار  

فردا هم جشن داریم و پس فردا هم جشنی که بچه ها برای معلم ها می گیرن  

ادامه پست قبل با همون رمز قبلی !!!!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.