خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 229

تصمیم خودمو گرفتم 

تصمیم گرفتم فعلا تا سه سالگی پسرک سر کار نرم ...

هر چند کارم حسابی جا افتاده بود و به مرحله ی سود دهی رسیده بود ... 

هر چند که دوباره مجبورم از اول شروع کنم ...

هر چند که عاشق کارم بودم ... 

اما پسرکم گناه داشت ... 

با اونکه یک روز فقط می رفتم ... اما غصه می خورد ... زیاد هم غصه می خورد ... تا چند وقت غصه دار بود بچم 

می مونم پیشش تا وقتی که بزرگ تر بشه و بره مهد ... تا اونوقت هم خدا بزرگه ... 

روزهای کوچیکیش دیگه بر نمی گرده ... اما من می تونم دوباره کار پیدا کنم ... 

نمی خوام مثل مامانم یا خیلی از دوستانم سال های بعد حسرت روزهای کوچیکیشو بخورم ... که چه زود بزرگ شد و من نفهمیدم ... می خوام هر لحظه کنارش باشم و بزرگ شدنشو ببینم ... 

حالا حتما با خیلی ها باید بجنگم برای این تصمیمم ... مخصوصا پدر و مادر خودم که خیلی روی سر کار رفتن من حساسن ... اما مهم نیست 

وقتی پسرکمو دارم ... دیگه هیچی مهم نیست ...

آدرس اینستا گراممون اینه : khaterestoon 

اونجا راحت تره برام پست گذاشتن 

هر چند  اینجا هم حتما می نویسم