خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه ۶۰

دیروز صبح زود بیدار شدم و رفتم آزمون کارشناسی ارشد رو دادم ... همه ی درس ها رو هنوز پاس نکردم و اونایی که خونده بودم رو جواب دادم ... آزمایشی بود دیگه !!!! فقط یه چیزی رو فهمیدم اونم اینکه حدود ۹۰ درصد آدمایی که اومده بودن سیاهی لشکر بودن .... اکثرا همینطوری و بدون اینکه درسی خونده باشن اومده بودن  

اومدم خونه و خیلی خسته و خوابالو بودم ... یکمی کارای مختلف کردم ... ناهار خوردم و خوابیدم تا یاشار بیاد ... اونم ناهارشو خورد و خوابید ... شب هم عروسی پسرعموم بود ... بنابر این من کم کم مشغول آماده سازی خودم شدم ... موهامو موس زدم و فر فری کردم و بعد جلوشو با اتوی مو صاف کردم ... به نظر خودم خیلی خوب شده بود ... همه ازم می پرسیدن رفتی آرایشگاه ... فر خیلی منظم و خوبی شده بود ...  

عروسی هم بدک نبود ... جدا بود و یکمی خاله زنک بازی !!! روی هم رفته بد نبود ...  

امروز صبح هم تا ۹-۱۰ خوابیدیم ... بعدش هم یکمی کارای مختلف کردم و خونه رو مرتب کردم ...  

یکی از دوستام تصادف کرده بود پاش شکسته بود یدونه آناناس گنده براش خریدم و رفتم عیادتش ....  

فردا هم که خواهرم میاد و من خیلی شادم ... حدودای ۱۰ صبح می رسن و تا از فرودگاه امام بیاد خونه فکر کنم ۱۲-۱ بشه ... منم سعی می کنم زودتر تعطیل کنم و برم ببینمش ...  

روزانه ۵۹

امروز بالاخره بعد از مدت ها طلسم شکست و من تونستم برم آرایشگاه ... موهامو فقط یکمی مرتب کردم و خیلی کوتاهشون نکردم ... ابروهامم رنگ کردم آخه اون خانومه آرایشگره گفت بهتر ه رنگ کنی ... بعدش هم چون ریشه های موهام در اومده بود نمی شد هایلایت کنم ... باید اول رنگ کنم بعد ...  

امسال این سازمان سنجش شورشو در آورده برای دادن کارت ورود به آزمون اولش گفت ۳۳۰۰ تومان دیگه برین بریزین به حساب بعدش هم پست کنین برامون ... تا قبلش هم کارتو نشون نمی داد ... منم چون ۵ شنبه عروسی پسرعمومه می خواستم بدونم که صبحه یا بعد از ظهر ... آخه سال های قبل بعداز ظهر بود ... خلاصه حسابی اعصابم خورد شد ... صبح که خواستم برم بانک دیدم دوباره اطلاعیه داده که حالا بیاین کارتتونو بگیرین بعدش فیش رو بفرستین !!!! 

خلاصه که امتحانم ۵ شنبه صبحه ... اونم کجا ... غرب تهران !!!! و من باید از شرق برم غرب  

البته خوبیش اینه که ۵ شنبه ها صبح خلوته ...  

تازه یه مشکل دیگه ای هم هست و اونم اینه که ۵ شنبه ها روز تعطیلی همکارمه از طرف دیگه هر سال یه برنامه ای داریم توی مدرسه به نام جشنواره پدران و دختران که بچه ها با باباهاشون میان و یکسری بازی و مسابقه با هم اجرا می کنن و بعد بهشون امتیاز داده می شه و هر پدر و دختری که امتیازشون  بیشتر بشه برنده می شن و جایزه می گیرن ... تا اینجاش خیلی خوبه ... اما این اجرای برنامه ها و مسابقه ها کلی کار داره که اگه من نباشم لنگ می مونه !!!!  

خلاصه که همه چیز غروقاطی شده ... تازه شنبه هم خواهرم میاد و از طرف دیگه شبش عروسی یکی از دوستامه که خیلی واجبه برم عروسیش !!!! 

برنامه ریزی کردن برای همه ی اینها خیلی سخته !!!! 

و من الان یک عدد یلدای سردرگم هستم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

روزانه ۵۸

امروز صبح که از خواب بیدار شدم ... خواستم تند تند آماده شم و یاشار رو بیدار کنم که با هم بریم ... خیلی خسته بود و اصلا بیدار نمی شد ... وقتی هم که کم کم هوشیار شد ... هی منو پیش خودش نگه می داشت ... دلش نمی خواست بره انگار ... ولی من باید می رفتم و خودش هم همینطور به خاطر همین گفتم گور بابای مدرسه یکمی دیرتر می رم ... و این شد که اس ام اس دادم به همکارم و ساعت ۹ رفتم ... ولی عوضش روز با آرامشی رو شروع کردم ...  

تو مدرسه هم خیلی کار زیادی انجام ندادم ... گفتیم و خندیدیم ... جشنواره غذا هم بود ... هر سال چند باز جشنواره غذا داریم که بچه ها از خونه هاشون چیزهای خوشمزه مثل دسر و کیک و حتی غذا های خوشمزه میارن ... دیگه منم با خودم ناهار نبرده بودم و سالاد ماکارونی خریدم و پیراشکی و ... بعدش پولاش به نفع یه خیریه جمع می شه  

پرشین وبلاگ هم یه لینک داره برای انتخاب یکصد وبلاگ نویس برتر زن که می تونین اسم ۵ تا از وبلاگایی که دوست دارین رو بنویسین ... انتخاب بین این همه دوستای خوبی که دارم خیلی سخت بود ... ۵ تا خیلی کمه وقتی یه عالمه وبلاگو می خونی و همشونو دوست داری !!!! می تونین روی اون قسمت صورتی کلیلک کنین و برین رای بدین !!!

باز هم فردا تعطیلم ... چقدر امروز هوا خوب و آفتابی بود ... خیلی دوستش داشتم ...

روزانه ۵۷

این روزا انگار همه غم و غصه دارن ... هر جا می ری ... هر کار می کنی دل همه پر از غم و غصه است ... غم و غصه هایی که باور نمی کنی اون آدما گرفتارش شده باشن ... امیدوارم خدا خودش همه چیزو به خیر بگذرونه !!!! دوباره همه شاد باشن و از خوشی ها شون بگن ...  

به هر حال من امروز تعطیلم و می خوام خوش بگذرونم ...  

در این چند روز گذشته از اونجایی که حقوقامونو داده بودن هم مال منو و هم مال یاشارو کلی خرید کردیم... هم من ... هم یاشار ... و حالا کلی شادم ... البته می دونین که آدم هر چی می خره دوست داره باز هم بخره ... به خصوص الان که اکثر جاها حراج کردند و می شه بین لباساشون یه چیزای خوبی هم پیدا کرد ...  

مدتیه دلم می خواد برم یه بلایی سر موهام بیارم ... منظور از بلا اینه که یه تغییراتی بدم ... مثلا کوتاهشون کنم یا یه کار دیگه !!!! یکی از همکارام خالش آرایشگاه داره ... بهش گفتم بژرس ببین برای هایلات با تخفیفات ویژه چند می گیره ... باهاش حرف زد گفت با تخفیفات ویژه ۳۰-۴۰ ... اما هنوز مطمئن نیستم که دلم می خواد این کارو بکنم یا نه ... آخه کلا یاشار با هر گونه تغییر در رنگ مو خیلی موافق نیست ... من رنگ چشمام روشنه ... البته منظورم سبز و آبی نیست ها ... عسلیه روشنه !!! و وقتی ابروهامو رنگ می کنم یا موهامو هم رنگ چشمام می کنم خیلی بامزه می شم ... خودم دوست دارم ... اما یاشار می گه وقتی ابرئهاتو رنگ می کنی عین دهاتی ها می شی !!!! حالا من موندم که چیکارش کنم ... از طرف دیگه هر وقت ابروهامو رنگ می کنم همه ی همکارا و دوستام می گن چقدر بهت میاد و اینکه چرا همیشه ابروهاتو رنگ نمی کنی ؟  

البته در هر صورت همسر مهمتره ... اما از اونجایی که دو تا عروسی در پیش داریم ... یکی عروسی دوستم و یکی هم عروسی پسر عموم دلم می خواد یه کارایی بکنم ... حداقل اینکه موهامو یه مدل جدید کوتاه کنم ... کوتاه کوتاه هم نه ... اما از دستشون خیلی خسته شدم ...  

خیلی وقته آرایشگاه نرفتم و خیلی هم تنبلیم میاد !!!