خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 192

این ماه های تابستون هم دارن تند و تند تموم می شن و من می مونم یه عالمه کار نکرده ... اتاقمو عوض کردم و در وقع برای سال جدید حوزه ی کاریم بیشتر به تخصصم نزدیک شده و در همین راستا اتاقم هم عوض کردم ... من می خواستم برم تو یه اتاق کوچیک اما مدیرمون گفت من که زیاد از اتاقم استفاده نمی کنم ... تو برو اونجا !!! الان یه اتاق خوش منظره دارم ... البته هنوز توش مستقر نشدم ... یه برد خوشکل هم درست کردم و کارهامو دسته بندی کردم و زدم توش ... مدیرمون که دید کلی ذوق کرد و منو بوسید !!!!    البته بگم هت مدیرمون خیلی همش بوسمون می کنه ... کلا آدم خاصیه ... سنش هم خیلی از ما بیشتر نیست ... کودک درونش هم خیلی فعالیت می کنه ... کلا دوست داشتنی جز مواردی که عصبانیه که اصلا نمی شه رفت طرفش 

اون ماجراهای خونه ی مامانم اینا همچنان ادامه داره ... یاشار که با خانوم برادرم و خواهرم حرف نمی زنه و متقابلا اونها هم براش قیافه می گیرن ... امروز مامانم کلی حرف زد و تازه از اصل ماجرا خبر دار شد ... خب اون دو نفر ( خانوم برادرم و خواهرم ) تو یه جبهه هستند و کلی از طرف خودشون ماجرا را بر علیه یاشار شرح داده بودن ... حالا تازه مامانم فهمید موضوع از چه قراره ... البته از نظر من همشون مقصرن ... همه به یک اندازه 

منم واقعا خسته شدم از این وضعیت اما چه می شه کرد ... 

دلم سفر می خواست مثلا مثل پارسال اما نه پولش بود و نه وقتش ... 

توی این ماه هم یازدهمین سالگرد عقدمون بود و هم دهمین سالگرد ازدواجمون ... منم هی از خودم خلاقیت به خرج دادم و هی جشن های دو نفره گرفتیم ...


 عین یه چشم به هم زدن گذشت ... دیگه هم چیزی به 33 ساله شدنم نمونده اما هنوز تصمیم جدی ای برای بچه دار شدن نگرفتم ... تازه امسال به فکر بیمه تکمیلیم !!! تا خدا چی بخواد ...

امیدوارم امسال سال خوبی باشه ....