خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه ۱۰۱

اوه چقدر زیاده که ننوشتم !!!  

اول اینکه به پست قبل توضیحات مربوطه اضافه شد !!!

روزایی که می رم مدرسه ای که تدریس می کنم ... پر می شم از انرژی ... اصلا فکر کنید اگر غمگین غمگین هم باشم وقتی می رم اونجا پر از انرژی و شور و هیجان می شم ... البته بچه های این دوره و زمونه خیلی هم پر انرژی و مثبت نیستند ... اکثرا بی حالن و بی انگیزه و واقعا هدف خاصی برای زندگی ندارن اصلا !!!  

اما من دوستشون دارم ...  

یه معلمی هست که معلم ریاضیه و تقریبا همسنای منه ... یکمی بزرگتر !!! بعد اینقدر با بچه ها بد رفتاری می کنه و توهین می کنه بهشون که همه شاکین !!! کلی با من درد دل می کنن که چه رفتاری باهاشون داره ... نمی دونم چرا مدرسه نگهش داشته !!! کلی هم از من خواهش می کنن که نمی شه ما بیاین به جای اون !!! یا اینکه می خوان که من برم و بگم که اون خانوم و بیرون کنن ... خب این وقت سال واقعا این کار شدنی نیست !!! تنها کاری که می تونم براشون بکنم اینه که آرومشون کنم و بگم حالا امسال رو تحمل کنین تا بعد !!!  

نمی دونم واقعا چرا بعضی ها به خودشون اجازه میدن اینطوری با آدمای دیگه رفتار کنن ... من خودم طرز تفکر این خانوم می رو دیدم و می دونم ... به من می گه چرا باهاشون اینقدر مهربونی اینا همشون خنگن ... نفهمن ... هیچی حالیشون نیست ... واقعا چرا فکر می کنه فقط خودشه که می فهمه ...  

در عوض تو کلاسای من بچه ها همیشه انگیزه برای درس خوندن دارن چون هر بار هم که امتحانشونو خراب کنن بازم من بهشون فرصت می دم و می گم مطمئنم که می تونن دفعه ی بعدی نمره ی خوبی بگیرن و این اعتماد به نفسشون رو خیلی بالا می بره !!!  

قبلا گفته بودم که یک روز در هفته یه ساعت اضافه می مونم توی مدرسه ی قدیمی و به دو تا از همکارام کامژیوتر یاد می دم ... 

حالا امروز مدیر یه مقطع دیگه باهام حرف زد که برای دو تا از کارمندای اون هم کلاس کامپیوتر بزارم ... خوشحالم از اینکه از کارم راضی بودن و منو به بقیه ی همکارا معرفی کردن و با اینکه ما توی مدرسه یک خانوم مهندس کامپیوتر که فوق لیسانس هم هست داریم و اون مسئول سایت و آموزش کامپیوتره ... از نحوه ی تدریس من بیشتر خوششون اومده !!!! 

اینکه بچه ها باهام دوستن و دوستم دارن ... و از تدریسم راضین و اینکه همکارام از کارم راضین اعتماد به نفسم رو خیلی زیاد تر می کنه ... آخه اولش که این کار رو شروع کرده بودم خیلی می ترسیدم و نگران بودم که راه درستی رو در پیش گرفتم یا نه ...  

باید برای سال دیگه خودمو برای درس های بیشتری آماده کنم !!! امیدوارم ازم درخواست بشه !!!

عکس های نمایشگاه کارهای بچه ها !!!+ پ . ن

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روزانه 100

نمایشگاه کارای بچه ها برگزار شد ... خیلی استقبال شد ... هم پدرو مادرها خیلی خوششون اومده بود و هم معلما !!! مدیرمون که کلی کیف کرده بود و داشت به معلمای دیگه می گفت که شما همچین کارایی بکنین ... بچه ها هم خیلی شور و هیجان داشتن ...  

رای ها رو جمع کردم و با خودم آوردم خونه بعدش هم 5 شنبه قرار بود خود بچه ها هم رای بدن ... شنبه همه ی رای ها رو جمع آوری کردم و برنده ها رو اعلام کردم ... از صبح بچه ها هی می پرسیدن کی برنده شده !!! معلومه براشون جالب و مهم بوده ...  

خوشحالم که با بچه ها هستم و ازشون انرژی می گیرم ... هر چند که خیلی پر جنب و جوشن و کلی از من انرژی می گیرن ... فردا هم امتحان میان ترم آمار هست ...  

وقتی برگه ها رو صحیح می کنم برای بچه ها چیز میز می نویسم ... معمولا برای اونایی که نمره هاشون خیلی خوب نیست به جای جملات نا امید کننده یا دعوایی جملات اعتماد به نفس دهنده می نویسم ... مثلا می نویسم مطمئنم توی امتحان بعدی نمره ی کامل می گیر ... یا می نویسم من منتظر نمره ی بیستت توی امتحان بعدی هستم ها ... و از این جور چیزا ... خیلی از بچه ها امروز می اومدن پیشم و می گفتن ما قول می دیم خیلی درس بخونیم و نمرمون خیلی خوب بشه ... فکر کنم داره جواب می ده ... تا ببینیم نمره ها چطور می شه ...  

خیلی خوشحالم که روند معلم های دیگه رو پیش نمی گیرم و به شیوه ی خودم با بچه ها رفتار می کنم ... اینقدر بعضی از معلم ها بد اخلاقن که بچه ها همیشه بهم می گن کاش همه ی معلم هامون مثل شما بودن ... ما جرات نداریم ازشون سوال بپرسیم ... بد اخلاق و بی حوصله ان  

امیدوارم امسال توی کارم خیلی موفق بشم و بتونم سال آینده کلی کلاس اضافه تر بگیرم .. برای خودم که خیلی مهمه ... 

اما از درسام بگم .. دارم سعی می کنم بخونمشون ... اما هنوز به اون حدی که خودم دوست دارم نرسیدم ... اونقدرا هنوز جذبم نکردن ... 

امروز موفق شدم برای مامان و بابام وقت سفارت ایتالیا بگیرم ... خودشون که نتونسته بودن ... اینترنتی بود و من هم چند روز قبل که رفتم وقت نمی داد یا برای 3-4 ماه دیگه می داد ... اما تونستم برای 1 ماه دیگه وقت بگیرم ... خیلی خوشحال شدن ... از اونا بیشتر خواهرم خوشحال شده بود و می گفت وقت دارم دعوت نامه بفرستم و شاید بتونن برای ژانویه بیان ... اگه نه که می تونن برای عید اونجا باشن ... کاش می شد منم برم ... اما فعلا اوضاع مالی اجازه نمی ده ... اگرم اجازه بده دیگه باید به فکر رهن کردن خونه باشیم که اینهمه اجاره خوه ندیم !!!

روزانه 99

امروز صبح مدرسه ی قبلی بودم ... ساعت حدوادی 12 بود که از مدرسه جدید زنگ زدن که شما میاین امروز مدرسه ... بچه ها ما رو کچل کردن از بس سراغتونو گرفتن ... می خواستن کاراشونو بدن و بعضی ها تازه می خواستن از توی کامپیوتر مدرسه کارهاشونو ببرن !!! مجبور شدم یکمی زودتر برم ببینم چه خبره ...  

دیروز هم از یه کلاس امتحان گرفته بودم و 2-3 ساعت وقتمو گرفت تا ورقه ها رو صحیح کنم ... اما خیلی اینکارو دوست دارم ... همه ی برگه ها رو با دقت می خونم و کلی براشون چیز میز می نویسم ...  

بعدش هم برای اونایی که نمره ی کامل گرفته بودن یه سری برچسب بامزه چسبوندم که شکل یه تمبر کوچولو بود که اول اسمشونو روش نوشته بود ... خیلی دوست داشتن !!! 

فردا هم حتما کلی کار دارم ... 

این چند وقته یاشار هم خیلی دیر میاد و کار داره ... برای منم بد نیست به کارام می رسم !!!