خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 100

نمایشگاه کارای بچه ها برگزار شد ... خیلی استقبال شد ... هم پدرو مادرها خیلی خوششون اومده بود و هم معلما !!! مدیرمون که کلی کیف کرده بود و داشت به معلمای دیگه می گفت که شما همچین کارایی بکنین ... بچه ها هم خیلی شور و هیجان داشتن ...  

رای ها رو جمع کردم و با خودم آوردم خونه بعدش هم 5 شنبه قرار بود خود بچه ها هم رای بدن ... شنبه همه ی رای ها رو جمع آوری کردم و برنده ها رو اعلام کردم ... از صبح بچه ها هی می پرسیدن کی برنده شده !!! معلومه براشون جالب و مهم بوده ...  

خوشحالم که با بچه ها هستم و ازشون انرژی می گیرم ... هر چند که خیلی پر جنب و جوشن و کلی از من انرژی می گیرن ... فردا هم امتحان میان ترم آمار هست ...  

وقتی برگه ها رو صحیح می کنم برای بچه ها چیز میز می نویسم ... معمولا برای اونایی که نمره هاشون خیلی خوب نیست به جای جملات نا امید کننده یا دعوایی جملات اعتماد به نفس دهنده می نویسم ... مثلا می نویسم مطمئنم توی امتحان بعدی نمره ی کامل می گیر ... یا می نویسم من منتظر نمره ی بیستت توی امتحان بعدی هستم ها ... و از این جور چیزا ... خیلی از بچه ها امروز می اومدن پیشم و می گفتن ما قول می دیم خیلی درس بخونیم و نمرمون خیلی خوب بشه ... فکر کنم داره جواب می ده ... تا ببینیم نمره ها چطور می شه ...  

خیلی خوشحالم که روند معلم های دیگه رو پیش نمی گیرم و به شیوه ی خودم با بچه ها رفتار می کنم ... اینقدر بعضی از معلم ها بد اخلاقن که بچه ها همیشه بهم می گن کاش همه ی معلم هامون مثل شما بودن ... ما جرات نداریم ازشون سوال بپرسیم ... بد اخلاق و بی حوصله ان  

امیدوارم امسال توی کارم خیلی موفق بشم و بتونم سال آینده کلی کلاس اضافه تر بگیرم .. برای خودم که خیلی مهمه ... 

اما از درسام بگم .. دارم سعی می کنم بخونمشون ... اما هنوز به اون حدی که خودم دوست دارم نرسیدم ... اونقدرا هنوز جذبم نکردن ... 

امروز موفق شدم برای مامان و بابام وقت سفارت ایتالیا بگیرم ... خودشون که نتونسته بودن ... اینترنتی بود و من هم چند روز قبل که رفتم وقت نمی داد یا برای 3-4 ماه دیگه می داد ... اما تونستم برای 1 ماه دیگه وقت بگیرم ... خیلی خوشحال شدن ... از اونا بیشتر خواهرم خوشحال شده بود و می گفت وقت دارم دعوت نامه بفرستم و شاید بتونن برای ژانویه بیان ... اگه نه که می تونن برای عید اونجا باشن ... کاش می شد منم برم ... اما فعلا اوضاع مالی اجازه نمی ده ... اگرم اجازه بده دیگه باید به فکر رهن کردن خونه باشیم که اینهمه اجاره خوه ندیم !!!

نظرات 7 + ارسال نظر
گمنام سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 21:41 http://dgomnam.blogsky.com/

خوندمش جالب بود.

آلما چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:19

من رمز میخوام عکسای کارای بچه ها رو ببینم

رمز همون قبلیه
برات می فرستمش دوباره

می می چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 13:08

معلم منم میشی؟؟؟
خیلی خوبه که اینقدر به کارت علاقه داری و پر از انرژی هستی. خوشبحال شاگردات. به نظرم اگه می تونی ایتالیا رو برو دلت رو بزن به دریا جور میشه

از اون برچسیا دلت می خواد که به برگه های بچه ها زدم
دوست دارمشون اما این مدرسه خیلی درسه ی بی انرژی ای هست ...
تا ببینیم چی می شه

فنچ بانو چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 20:04 http://baghe-ma.blogsky.com

یلدا خیلی خوشم از طرز فکر و شخصیتت... خیلی کار خوبی می کنی برای بچه ها اونطوری می نویسی... از اینکه برای کارت و بچه ها ارزش قائل می شی و براشون وقت می ذاری و بهشون فکر می کنی خیلی خوشم میاد... ایشالله همیشه موفق باشی... من خیلی ازت انرژی گرفتم:*

راستی کارا رو دیدم. کرومه برنده شد؟ من به طرح جلد ادبیات رای می دم:)

خیلی دوستشون دارم ... اونا هم می فهمن ... خوب خوب
یه پست در موردش می زارم باید یه توضیحاتی بدم ...

گمنام پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 http://dgomnam.blogsky.com/

کارقشنگی انجام دادین.عکسا را ندیدم. ولی میشه حدس زد .

الهه.م (رَسپینا) یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 14:40 http://panjereh2panjereh.persianblog.ir/

سلام یلدا جون....
خیلی جالب بود چیزایی که نوشتی....معلومه که تو کارت خیلی خلاقیت داری و مطمئنناً‌ موفق خواهی شد.......

ممنون دوستم

پرنده خانوم چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:32

آخیییییییییییییی
یلدا جونی
خانوم معلم منم میشی؟؟؟؟
آخییییییییییییییییییییییییییییییی
چقدر حس خوبی بهم دست داد با خوندن این پستت:)

راستی خانومی من رمز ندارم
میشه لطفا برام بفرستیش؟
مرسی:*


رمزو برات فرستادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد