خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 105

امروز بچه ها امتحان آمار داشتند ... یعنی درسی که من معلمش بودم !!! 

دیشب تا ساعت حدودای ۱۰ از طریق وبلاگ باهاشون در ارتباط بودم و سوالاشونو جواب می دادم ... صبح هم ۱ ساعت زودتر رفتم که به سوالاشون جواب بدم ...  

امتحان رو نسبتا آسون گرفته بودم ... سطح سوالا متوسط رو به بالا بود اما همشو کار کرده بودم و برای همین براشون آسون بود ...  

اونایی که همیشه می لنگن که هیچ اما بقیه می گفتن کلی دعا کردیم به جونتون ... آخرین امتحان هم بود ... حسابی خسته بودن !!!  

فردا هم خودم امتحان دارم ... خدا کنه امتحان منم آسون باشه  

حالا من موندم و ۵۰ تا برگه که باید تا سه شنبه تحویل بدم و از اونجایی که فردا خودم امتحان دارم امروز کاری با برگه ها ندارم ... فردا که از امتحان بر گردم می رسم خدمتشون ... البته یه نگاه سرسری انداختم ... آخه من خودم از بچه ها بدترم ... میخوام بدونم چند می شن ...  

از سه شنبه دوباره مدرسه ها روال عادی پیدا می کنن و تا ساعت ۳ مشغولیم !!! 

واقعا دلم برای بچه های مدرسه تنگ شده ... خیلی دوستشون دارم ... شدن جزئی از زندگیم ...

روزانه ۱۰۴

خب امروز سومین امتحانم رو هم دادم ... دومین امتحان رو خیلی خیلی راضی بودم ... عالی بود ... اما اینیکی خیلی سخت تر از چیز بود که فکر می کردم !!!  

به هر حال خو یا بد ۳ تاشون تموم شدن و مونده ۲ تای دیگه ...  

توی این وضعیت که من هم باید برم سر کار هم حسابی درس بخونم ... برادرم و خانمش هم اسباب کشی داشتن و از اونجایی که هر بار ما اسباب کشی داشتیم اونا اومدن کمکمون ... منم مجبور بودم یه کمکی بهشون بکنم ... این بود که گاهی مجبور بودم برم اونجا و اکثر مواقع شام دعوتشون می کردم ... چون طبق تجربه ی خودم موقع اسباب کشی دیگه غذا درست کردن فاجعه است ...  

به هر حال جمعه اسباب کشی کردن و بعدش چون تولد مامانم بود شب رفتیم اونجا و مراسم تولد رو اجرا کردیم و بعدش هم رفتیم بیرون برای شام ...  

چهارشنبه هم رفتیم برای همسر بالاخره بعد از مدت ها که نیت کرده بودیم یک عدد لپ تاپ حسابی خریدیم چون داشت حسابی گرون می شد و حالا قراره که با این لپ تاپ چندین پروژه ی جانانه به اجرا در بیاد که اهاش برای من خونه و ماشین بخره !!! آخه می دونین پول لپتاپ و  تقریبا همشو من دادم یه چک داشتم که پول سنوات ۳ سال کارم بودو بقیه اش ژول تدریس خصوصی هام و ...  

مامان و بابام هم مدارکشون تحویل سفارت ایتالیا دادن اگه ویزا بگیرن عید می رن اونجا  

خواهرم هم چند وقت پیش که زنگ زده بود بهم می گفت دلم می خواد خودم هم بیام ... گفت شاید به کسی نگفتم و یهویی اومدم  

فعلا همه چیز بر وفق مراده جز اینکه همش دارم درس می خونم و می رم سر کار و حسابی خسته ام ...  

امیدوارم این امتحانا به خوبی سپری بشن ... بعدش می شه استراحت کرد !!!

روزانه ۱۰۳

این روزا حسابی مشغول درس خوندنم ... باید بخونم ... حتی اگه خسته باشم ... اولین امتحانمو دادم ... به نظر خودم که خوب بود ... حالا باید دید نمره اش چند می شه ... هنوز ۴ تای دیگه مونده  

امتحانای بچه ها هم شروع شده و بدو بدوی منم همینطور ... توی مدرسه ای که تدریس می کنم مراقب امتحانم و بعدش باید بدو بدو برم اونیکی مدرسه !!!