خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 195

نصفه و نیمه خیاطی کردم اما باید نوار اریب می خریدم و پارچه ... اما پولام تموم شده ... باید صبر کنم ... یاشار هم که مطابق معمول با محل کارش مشکل داده و حق هم داره بعد از 40 روز هنوز حقوق ندادن و تازه ادعاشونم می شه و حق به جانبن ... یاشار هم که حساس ... اعصابش خورده و بعدش هم معدش درد می گیره و ...

یکم طرح درسامو کامل کردم ... یه سری به دانشگاه زدم بلکه بتونم مدرکمو بگیرم و مطابق معمول رییس نبود و فقط تونستم یه نامه بگیرم !!! حالا همونم غنیمته 

یکم هم مشغول خانه داری و بشور و بساب بودم و در همین راستا کلی بادمون سرخ کردم و یه غذای خوشمزه هم درست کردم برای یاشار چون درخواست کرده بود !!! 


عکس غذای درخواستی یاشار 


روزانه 194

خب دومین سری از تعطیلات تابستانی ما شروع شد ... و بعدش دیگه بدو بدو های شروع سال تحصیلی جدید !!! 

دیروز با یاشار رفتیم کلی خرید مایحتاج خونه که امروز همه رو جمع و جور کنم ... تره بار هم باید برم ... عاشق روزهای بعد خریدم ... در یخچالو که باز می کنی پر از خوراکیه و حق انتخاب داری که چی بخوری ... آخرای ماه که می شه و یخچال خالی می شه اعصابمو خورد می کنه ... تنبلیم هم میاد خودم برم خرید ...

از صبح که پا شدم کمد رخت خواب ها و کمد دیواری رو مرتب کردم ... یه روتختی داشتم که روکشش رو در آوردم و باید براش روکش بدوزم با دو تا کوسن کوچولو ... اما هنوز نرفتم دنبال پارچه ... ابر هم خریدم که دستگیره و از اینجور چیزها بدوزم ... 

مامانم و بابام رفتن شمال برای معامله یه زمین ... یعنی واقعا ممکنه بشه ... تا حالا صد بار رفتن نشده ... قرار بوده یه زمین بخرن که توش چیز میز بکاریم ... مثلا توی یه روستا باشه ... من بی صبرانه منتظر اون روزم که یه جایی توی یه روستا داشته باشیم و هی بریم وسط دار و درخت و هی چیز میز بکاریم ... کاش این بار بشه !!!


روزانه 193

سلام 

الان ساعت 7 بعد از ظهره ... 

ساعت 4 رسیدم خونه ... به مادر شوهر زنگ زدم چون تازه از سفر اومده بودند و دفعه ی پیش که من دیر رسیدم خونه و اونا از سفر برگشته بودند ... پدر شوهر به یاشار زنگ زده بود که ما ار سفر اومدیم چرا یلدا به مامان زنگ نمی زنه ... 

بنابر این بنده برای عدم تکرار چنین موردی خودم زودتر زنگ زدم ...

بعدش خونه رو یک جاروی اساسی زدم ... دیروز یاشار کل بالکنمونو که پرنده ها چندین سری زاد و ولد داشتن حسابی تمیز کرد  و دیگه از لونه خبری نیست !!! یعنی بالکنمون افتضاح شده بود طوری که من حالم به هم می ورد حتی نگاهش کنم !!!

خلاصه منم خونه رو جارو زدم که تمیز تر بشه ...

الان گشنمه و تقریبا چیز خوشمزه ای نداریم که بخورم جز بیسکوییت مادر ... که دارم می خورم ... اما دلم یه شام خوشمزه می خواد ... مواد لازمش هم ندارم ... حال بیرون رفتن و خرید کردن هم ندارم ... بنابر این امشب شام خوشمزه نداریم !!!

این هفته مجبور شدم هر روز برم سر کار و خسته ام حسابی ... هفته ی آینده کلا تعطیلیم و اونم دوست ندارم ... تعطیلی به اندازه ... کارم به اندازه