خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

پست ویژه ی عروس خانومای وبلاگستان

این پست یک پست ویژه است برای جدید ترین عروس خانوم وبلاگستان   

فردا ساعت ۵/۵ بعد از ظهر عقد پرنده خانوم و آقای عسلی هست !!!!  

دوست جونم خیلی خیلی مبارک باشه ... براتون سالهایی پر از عشق و شادی در کنار هم آرزو می کنم .... 

 

 

    

 

همینطور جوجوی عزیز که عروسیشونه  

خسته نباشی عروس خانوم ... امیدوارم قشنگی و باشکوهی جشن عروسیتون خستگی هاتو در کنه !!!! 

و امیدوارم همه ی عاشقا زود زود به هم برسند و ما هم از شادیشون شاد بشیم !!!!  

مرجان جونم نفر بعدی شمایی ها ... منتظریم ... 

 

روزانه ۱۰

دیروز بله برون بود ...  

بله برون برادر شوهر و جاری جدید دیگه !!! 

بالاخره جاری جان را دیدم . به نظرم دختر خوبی بود و خیلی دوستش داشتم ... خیلی زود با هم صمیمی شدیم . البته تقریبا یک هفته دیگه دوباره می ره مالزی و گفت که سعی می کنه توی این یک هفته ی باقی مانده حتما دوباره همیدگه رو ببینیم . دقیقا حس اون روزهای من رو داشت ... شاد بود از اینکه بعد از سال ها به عشقش رسیده و سعی داشت دل مادر شوهر و پدر شوهر را بدست بیاره ... مادر خیلی مهربونی داشت اما پدرش یکمی سختگیر به نظر می اومد ... 

در کل روز خیلی خوبی بود کلی هم بزن و بکوب و ... جاری جان خیلی زود با همه صمیمی می شه از جمله من . خیلی زود شروع کرد به حرف زدن و صمیمی شد !!!! دل مادر شوهر را هم که برده ... خدا رو شکر از تنهایی در اومدم و دیگه همه ی تمرکز ها روی من نیست !!!  

 دلم می خواست اینجا می موندن و بیشتر رفت و آمد می کردیم ... مثل روزهایی که برادرم و خانومش میان و یا ما میریم خونشون ... خیلی خوش می گذره و زد به زود دلمون برای هم تنگ می شه ...  

همه از من می پرسن واقعا دوست داری جاری داشته باشی ... جاری که ...  

اما من فکر می کنم زمان اون گذشته که رابطه ها اینجوری باشه و کلا معتقدم هر چیزی خوبش خوبه و دلیلی نداره از الان فکر کنم که جاری من خوب نیست من فرضو بر این می ذارم که خیلی خوبه و می تونی با هم رابطه ی خوبی داشته باشیم مگر اینکه خلافش ثابت بشه ... 

الان هم رابطه ام با خانوم برادرم خیلی خوبه و اصلا فکر نمی کنم که خواهر شوهرشم ... توی تمام مراسم ها و دوران عقدشون هی به مامانم کارهایی که باید انجام می داد را یاد آوری می کردم و حتی اگر خودم از کاری خاطره ی خوبی نداشتم بهش تذکر می دادم ... فکر می کنم در مورد این زوج جدید هم همین احساس را دارم ... البته اگر کسی به نظر من اهمیت بده ( منظورم مادر شوهره ) . چون خیلی براش فرقی نمی کنه که چه بلایی سر عروس بیاد ...  

در هر حال خیلی خوشحالم از اینکه عضو جدیدی وارد خانواده مون شده ... امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیم ... 

یک داستان ....

حیوانات جنگل یکی از روزها دور هم جمع شدند تا مدرسه ای درست کنند

خرگوش , پرنده , سنجاب و مارماهی شورای آموزشی مدرسه را تشکیل دادند

خرگوش اصرار داشت که دویدن جزء برنامه درسی باشد.

پرنده معتقد بود که باید پرواز نیز گنجانده شود

ماهی هم به آموزش شنا معتقد بود و سنجاب اصرارداشت که بالا رفتن از درخت

نیز باید در زمره آموزشهای مدرسه قرار بگیرد

شورای مدرسه با رعایت همه پیشنهادات دفترچه راهنمای تحصیلی مدرسه را تهیه نمود

و بعد قرار شد که همه حیوانات درسها را یاد بگیرند

خرگوش در دویدن نمره بیست گرفت, اما بالا رفتن از درخت برایش دشوار بود

مرتب از پشت به زمین می خورد

دیری نگذشت که در اثر یکی از این سقوط ها مغزش آسیب دید و

قدرت دویدن را هم از دست داد

حالا به جای نمره بیست, نمره ده می گرفت

و در بالا رفتن از درخت هم نمره اش از حد صفر بالاتر نمی رفت

پرنده در پرواز عالی بود اما نوبت به دویدن روی زمین که می رسید

نمره خوبی نمی گرفت

مرتب صفر می گرفت. صعود عمودی از تنه و شاخه و

برگ درختها هم برایش سخت بود

جالب اینجا ست که تنها مارماهی کند ذهن و عقب افتاده بود که

می توانست درسهای مدرسه

را تا حدودی انجام دهد و با نمره ضعیف بالا رود

اما مسئولین مدرسه از این خوشحال بودند که همه دانش آموزان همه دروس را می خوانند.

 
عده ای هستند که همیشه کوشیده اند یک الگوی مشخص بر مردم تحمیل کنند

آنان ماشین می خواهند نه انسان

آنها می خواهند خداوند انسانها را همانطور بسازد که شرک فورد اتومبیل می سازد :

روی خط تولید

ولی خداوند انسانها را روی خط تولید خلق نمی کند

او هر فردی را منحصر به فرد می آفریند

 از باغی می گذری و به یک درخت بلند و عظیم برمی خوری

مقایسه کن: درخت بسیارتنومند و بلند است، ناگهان تو خیلی کوچک هستی

اگر مقایسه نکنی، از وجود آن درخت لذت می بری،

ابداٌ مشکلی وجود ندارد.

درخت تنومند است: خوب که چی؟

بگذار تنومند باشد، تو یک درخت نیستی

و درختان دیگری هم هستند که چندان تنومند و بزرگ نیستند

ولی هیچکدام از عقده ی حقارت رنج نمی برند

من هرگز با درختی برخورد نکرده ام که از عقده ی حقارت یا

از عقده ی خودبزرگ بینی در رنج باشد

 حتی بلند ترین درختان،هم از عقده خودبزرگ بینی رنج نمی برد، زیرا مقایسه وجود ندارد

انسان مقایسه را خلق می کند،

زیرا برای عده ای نفس فقط وقتی ممکن هست که پیوسته توسط مقایسه تغذیه شود.

ولی آنوقت دو نتیجه وجود دارد: گاهی احساس برتر بودن می کنی و گاهی احساس کهتربودن

و امکان احساس کهتری بیش از احساس برتری است،

زیرا میلیون ها انسان وجود دارند

کسی از تو زیباتر است، کسی ازتو بلندقد تر است،

کسی از تو قوی تر است، کسی به نظر هوشمندتر از تو می رسد

کسی بیشتر از تو دانش گردآوری کرده است،

کسی موفق تر است، کسی مشهورتر است،

کسی چنان است و دیگری چنین است.

اگر به مقایسه ادامه بدهی، میلیون ها انسان.....

عقده ی حقارت بزرگی گردآوری می کنی.

ولی این ها واقعاٌ وجود ندارد، مخلوق خودت است

زندگی شگفت انگیز است
فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید
کوچک باش و عاشق ... که عشق می داند
آئین بزرگ کردنت را ... بگذارعشق خاصیت تو باشد
نه رابطه خاص تو باکسی

فرقى نمی کند گودال آب کوچکى باشى
یا دریاى بیکران
زلال و پاک که باشى
تصویر آسمان در توست

چرا که مردم آنچه را که گفته ای فراموش خواهند کرد

آنان آنچه را که انجام داده ای به فراموشی خواهند سپرد
اما هرگز از یاد نخواهند برد که باعث شده اید چه احساسی نسبت به خود داشته باشند

دوست داشتن دلیل نمی خواهد
ولی نمی دانم چرا
خیلی ها
و حتی خیلی های دیگر
می گویند
این روز ها
دوست داشتن
دلیل می خواهد
و پشت یک سلام و لبخندی ساده
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده
و دنبال گودالی از تعفن می گردند

 

دیشب
که بغض کرده بودم
باز هم به خودم قول دادم
من سلام می گویم و لبخند می زنم
و قسم می خورم
و می دانم
عشق همین است
به همین ساد گی 

 

 

بارالها
برای همسایه ای که نان مرا ربود نان
برای دوستی که قلب مرا شکست مهربانی
برای آنکه روح مرا آزرد بخشایش
و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق
از درگاهت آرزو دارم

تولد یک سالگی وبلاگم

 

امروز تولد یک سالگی وبلاگمه  

چقدر زود گذشت  

به هر حال یک سال با همه ی خوبی ها و بدی هاش گذشت  

یه عالمه دوست جونای مهربون پیدا کردم  

کلی مطالبشون و خوندم و باهاشون زندگی کردم     

 

 

یادمه پارسال این موقع ها خیلی سرم خلوت تر بود ...   

و تصمیم گرفتم وبلاگ باز کنم تا یه عالمه دوست پیدا کنم  

روزهای خوبی را کنارتون گذروندم  

با هر کامنتتون کلی انرژی گرفتم  

.  

از حضورتون کنارم  

خیلی ممنونم