خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

خاطرات روزانه یلدا و یاشار

ماجراهای زندگی یلدا و یاشار

روزانه 129

این چند روز تعطیلی خیلی عالی بوده تا اینجا ... 5 شنبه خونه رو تمیز و مرتب کردم و جارو و بخار شور کشیدم و لباسا رو شستم و ...  

یکمی هم درس خوندنم ... جمعه ظهر رفتیم خونه ی مامانم اینا و بعدش اومدیم خونه ی خودمون ... استراحت کردیم و شام هم پیراشکی خوشمزه درست کردم البته با خمیر آماده اولین بار بود که از خمیر آماده استفاده می کردم خیلی خوب بود ... من پیراشکی ها رو گذاشتم توی فر که خیلی چرب و چیلی نشه روشون هم زرده تخم مرغ زدم و بعدش هم یکمی کنجد پاشیدم هم خوشکل شده بودن و هم خوشمزه ... 

شنبه هم یاشار صبح رفت سر کار و من کلی درس خوندم ... تا شب یکی از کتابایی که باید می خوندم و تموم کردم امروز از صبح دوره اش کردم حالا می خوام برم نمونه سوالاشو جواب بدم ...  

6 تا امتحان دارم که برای بعضی هاشون خیلی وقت ندارم ... اولین امتحانم هم شنبه آینده است ... همون کتابیه که خوندم و تمئومش کردم ... چقدر خوبه روزایی که آدم سر کار نمی ره کلی انرژی داره برای درس خوندن ... بقیه ی روزا اینقدر خسته می شم که تا بیام خونه و استراحت کنم و بخوام شروع کنم به درس خوندن شب می شه و باید شام درست کنم و ناهار فردای یاشار رو ... هر چند برای موقع امتحانا کلی غذاهای نیمه آماده دم دست دارم اما بازم وقت می بره !!!  

کاش هر هفته چند روز تعطیل داشت !!!

روزانه 128

اون هفته اگه یادتون باشه صبح 5 شنبه قرار بود مهمون داشته باشم اونم یه خانوم مسن ... ساعت حدودای 11.5 بود که اومد دیگهع کم کم داشتم از اومدنش نا امید می شدم ... اومد و تا ساعت 12.5 بود و کلی حرف زد و بیشتر از همسایه ها و بچه ها و عروساش گفت و از ریه اش که عفونی شده و ... کلی هم برامون از مشهد سوغاتی آورده بود ... این وسطا جالب ترین حرفش این بود که به من میگه اگه بچه دار شدی بیارش صبحا بزار پیش من خودت برو سر کار !!! فکر کنید صاحبخونه است ها اینو می گه !!! آدم بامزه ایه ... شوهرش هم آدم خوبیه !!! کلا دوستشون دارم مثل مامان بزرگ و بابا بزرگ می مونن برامون ... چند وقت پیش هم یاشار رفته بود که کولرها رو درست کنه پسرشون هم پشت بوم بوده و گفته نمی خواد بری پوشال بخری اینجا هست و بعد کلی با هم کولرها رو سرویس کرده بودن ... بعدش که یاشار می خواست اجاره رو بده 20000 تومان اضافه داد بابت تسمه و پوشال ... بعد اونروز خانومه اومده می گه حاج آقا گفته پولشونو پس بده بگو هر وقت خونه خریدین خواستین از اینجا برین پوشالای کولرها رو عوض کنین !!! امیدوارم موقع اضافه کردن پول اجاره هم همینقدر مهربون باشن ...  

یادتونه که مریض بودم و گلوم درد می کرد ... صبح 5 شنبه که نتونستم استراحت کنم بعداز ظهر هم یاشار اومد و گفت بریم می خوام یه چیزی برای لپ تاپم بخرم ما هم آماده شدیم رفتیم پایتخت تا رسیدیم بابام زنگ زد که ما یه تصادف خیلی بد کردیم و لا اقل شما بیایین کنار ماشین باشین ... گویا داشتن از یه خیابون اصلی رد می شدن که یه دختری با سرعت زیاد از فرعی میاد و می زنه به سمت شاگرد ... ماشین که کلا له و لورده شده بود و همه شیشه ها خورد شده بود و دیگه تقریبا چیزی ازش نمونده بود ... این وسط خدا رو شکر مامانم که اونور بود هم چیزیش نشده بود اما عمه ام که همراه مامانم اینا بود ( مثلا بیچاره ها خواسته بودن ثواب کنن و عمه ام که تنهاست رو 5 شنبه - جمعه بیارن پیش خودشون ) ضرب دیده بود ... خلاصه اونو برده بودن بیمارستان و ما هم رفتیم پیش بابام و وسایل توی ماشین رو برداشتیم گذاشتیم تو ماشین خودمون و رفتیم بیمارستان از ساعت حدوادی 6 بعد از ظهر تا 2 شب توی اورژانس بیمارستان بودیم که عکس و سیتی اسکن و سونوگرافی و ... بکنن و عمه ام پاش خیلی درد می کرد و چون سنش زیاده نگران بودیم که نشکسته باشه ... که خدا رو شکر مشکلی نبود اما خب کوفتگیش زیاد بود فکر کنین یهو در بیاد با اون سرعت بخوره بهتون !!!  

اینم از 5 شنبه ی هفته ی گذشته ی ما بود دیگه چشمتون روز بد نبینه از فرداش چنان دوباره مریض شدم و اینبار سرما خوردگی شدید با آبریزش بینی شدید و سر درد و تن درد که اصلا نمیتونستم نفس بکشم ... یه دو سه روز هم حسابی مریض بودم و گیج ... خدا رو شکر که این هفته تعطیلی زیاده !!!  

خلاصه که من تا میام لای این کتاب و دفتراما باز کنم و مثل درخترای خوب درس بخونم یه بلای آسمانی نازل می شه ... امروز هم از صبح که بیدار شدم دیدم همه جام کلی کهیر زده ... حالا چرا شو نمی دونم !!!  

روزانه 127

همه چیز طبق روال عادی می گذره ... کلاسای مدرسه که تموم شده اما یه چند روزی مراقب امتحانم ... اما هنوز اونا تموم نشده سر خودمو با کلاسای آموزشگاه شلوغ کرده . سه روز در هفته از صبح تا ظهر یه جورایی پشیمونم که هنوز استراحت نکرده سر خودمو شلوغ کردم .  

امتحانای دانشگاه هم خیلی نزدیکه و من دارم سعی می کنم هر روز لا اقل یکمی درس بخونم . دو سه روز گذشته هم که حسابی مریض بودم گلو درد شدید و تب و بدن درد و کلا بی حس و حال بودم . خودم سر خود آنتی بیوتیک شروع کردم و الان حالم خیلی بهتره ...  

الان هم منتظرم که خانوم صاحبخونمون که طبقه اول می شینن و یه خانوم نسبتا پیر بامزه ای هست بیاد خونمون . آخه ما عید رفتیم خونشون و اون هی می خواست بیاد و نمی شد . چند وقت پیش بهم گفت تو کی ها تعطیلی و خونه ای که من بیام . گفتم فقط 5 شنبه ها . حالا نمی دونم میاد امروز یا نه . به هر حال من منتظرم !!!